به گزارش قدس آنلاین، زمانی فوکو از انقلاب اسلامی در ایران به «روح یک جهان بیروح» تعبیر کرده بود. اگر کسی بپرسد ماهیت این «روح» چه بود، بیشک باید نمودش را در شعار انقلابیونی دید که از جان و دل، اینطور فریاد میکشیدند «روح منی خمینی...». این روحِ الهی بود که در امت دمیده شده بود و رنگ و بوی توحیدی به حرکتِ مردم انقلابی ایران داده بود.
اما همین رابطه بین مردم و ولیّ، به تعبیر برخی پیش از آنکه یک «نمود» و پوسته حقوقی و فقهی داشته باشد، یک «هستی» و «بود» دارد که هیچ چیز به اندازه روایت واقعی رابطه مردم با امامشان نمیتواند آن را روایت کند. کتاب «روحی جان سلام» که مجموعه برگزیده نامههای مردمی به امام خمینی(ره) است، روایتی در همین راستا به شمار میرود.
«نامههای مردمی به امام» ایده پرداخت نشدهای است که از بین موضوعات موجود در آرشیو غنی و مغفول انقلاب اسلامی، در ذهن «پژمان عرب» جرقه میزند.
او در ابتدا به جستوجوی این نامهها در مجلدات صحیفه امام، سایتها و مجلات مرتبط و یکی دو جلد که به صورت کشکولوار پیش از این موضوع منتشر شده بود، میپردازد ولی به یکباره متوجه میشود در آرشیو مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره)، بیش از یک میلیون نامه مردمی موجود است!
وجود این تعداد نامه همانطور که پژمان عرب ذکر میکند از یک ظرفیت بالقوهای خبر میدهد: «این نامهها حاوی نکات فوقالعاده بااهمیت و جذاب در موضوعات متنوعی است که یک منبع دست اول و بیواسطه محسوب میشوند که قابلیت تحقیق و گزارشهای علمی متقنی توسط استادان و پژوهشگران علوم انسانی را دارند. یکی دیگر از مزیتهای مهم این نامهها، وجود قصه و روایتهای بکر بیشماری است که قطعاً میتواند دستمایه تولید صدها اثر هنری-رسانهای جذاب و تازه شود».
سی و چهارمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) بهانه خوبی است تا ردپای عشق و ارادت میان امام و امت را از لابهلای سطور این نامهها پی بگیریم. گزیدهای از نامهها را به روایت کتاب «سلام روحی جان» که انتشارات راهیار منتشر کرده است، بی هیچ شرح و توضیح اضافی میخوانید.
تمام موجودیام را تقدیم جبهه میکنم
امام، پدرم، نمیدانم با کدامین کلمه و کدامین جمله، نامهام را شروع کنم، فقط این را میدانم که در شعله وجود عشق تو میسوزم، همچون که برادران سوختند.
امام، من دختری هستم ۱۳ساله و در کلاس دوم راهنمایی تحصیل میکنم. دختری هستم که خود را نسبت به اسلام مسئول میدانم؛ زیرا که من کاری برای انقلاب نکردهام. سه برادر دارم، اولی یعنی مهدی به درجه شهادت رسید؛ دومی یعنی جاسم (قاسم) پنج سال است اسیر است و دیگری نیز درس میخواند. برادرم میگوید کاش میشد من هم به جبهه بروم، من هم میگویم، اما خب، چه میشود کرد؛ او کوچک است و من هم دختر و جهاد بر زنها واجب نیست. دوست دارم جان ناقابل خویش را جوری نثار دین خویش کنم. کاش میشد که جان خود را هدیه به اسلام کنم.
تمام موجودی من 20تومان است، چیز دیگری ندارم و این را تقدیم جبهه میکنم. من به این 20تومان احتیاج داشتم؛ اما از آن میگذرم و تقدیم جبهه میکنم امیدوارم که مورد قبول پروردگار واقع گردد... هان ای امام عزیز که جانها همه فدای تو باشد، ما پیرو راه تو خواهیم بود. گرچه بدنهایمان را قطعه قطعه کنند... (مرضیه.م 14/12/66)
هدیه دستباف
محضر مبارک حضرت امام، سلام علیکم... اینجانب گلابی پورحسین، مادر شهید و یک زن روستایی هستم. مدتها آرزو داشتم از نزدیک آن امام بزرگوار را ملاقات نمایم، موفق نشدم؛ ولی امید دارم که شما را زیارت کنم. ضمناً یک هدیه ناقابل از دستبافت خودم حضور حضرتعالی تقدیم کردم که از آن استفاده نمایید. امام بزرگوار، حال که شما را زیارت نکردم، اگر صلاح میدانید، چند کلمه از دستخط حضرتعالی را مرقوم فرمایید تا با دیدن آن دستخط به آرزویم رسیده باشم... (گلابی پورحسین، 18/06/63)
دلتنگ پدربزرگم، حاج آقا موسوی هستم
سلام علیکم، امیدوارم حالت خوب باشد و در کارت همیشه موفق و پیروز باشید... دلم برای تک تک شما تنگ شده است؛ امام، دلم برای یکی دیگه خیلی تنگ شده. نمیدونی چقدر دلم براش تنگ شده! اونم پدربزرگ عزیزم، حاج آقا موسوی است...(نامه علی جاوید از ازدوگاه شماره دو موصل عراق به خانوادهاش، 03/01/62)
نامهای از دانشآموزان مدرسه اسپرینگ دال آمریکا
نامهای از سوی دانشآموزان مدرسه اسپرینگ دال واقع در ارکانزاس آمریکا، همراه با یک جفت جوراب برای حضرت امام ارسال شده بود و ضمن آن تقاضا کرده بودند حضرت امام یک جفت جوراب مستعمل و کهنه یا هر لباس دیگری را از خودشان که بیارزش و کهنه باشد، برای آنان بفرستند. بعد از ترجمه همراه با جوراب خدمت امام تقدیم شد. امام دستور فرمودند کتابی که به وسیله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از سخنان پیغمبر اکرم(ص) درباره کودکان و نوجوانان تهیه شده بود، ترجمه و همراه با نامهای برای آنان ارسال شود.
حاضرم قلبم را به امام بدهم
بسمه تعالی. الله اکبر، خمینی رهبر، مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل. با سلام و دعای خیر برای اسلام و مسلمین، به اطلاع میرسانم اینجانب در جبهه سالم ماندم، حالا با موافقت حاج احمد آقا خمینی، حاضرم قلبم را به ایشان بدهم.
به امید نابودی استکبار جهانی به سرکردگی کافران، علیالخصوص آمریکا. از عاشقان خمینی که به اسلام محمد(ص) زنده است. (غلامرضا شیدایی، اهواز، 1358)
یک سال عمر خود را به حضرت عالی بخشیدیم
تهران، بیمارستان قلب امام مستضعفین جهان، خمینی. سلامتی کامل و عمر طولانی شما را ما خانواده 9 نفری مستضعف از خداوند متعال خواهانیم. ما قصد رفتن به مشهد برای دعا داشتیم؛ ولی به عللی موفق نشدیم و با ختم قرآن کریم، هر کدام یک سال عمر خود را به حضرتعالی بخشیدیم. انشاءالله مورد قبول الله باشد و به عمر شما اضافه گردد. به امید دیدار حضوری. (محمد فصاحت، 1358)

من هم شهید میشوم تا شما پیش امام بروید
خدمت امام عزیز، پس از عرض سلام و دعا... غرض از مزاحمت عرض مطلبی است که شاید شادی دلتان را بیشتر کند. دو فرزند دارم به نام مهدی ۵/۵ ساله و هادی هشت ماهه، مهدی گاهی مواقع از من میخواهد که آنها را به جماران به دیدن شما ببرم. من هم تا حال بیتفاوت از این مسئله به خاطر ممکن نبودن آن گذشتم تا اینکه روز دوشنبه 24/10/63 شما را در تلویزیون دید که خانوادههای شهدا در خدمت شما بودند؛ مهدی به من گفت: «بابا! یک دفعه به جماران بریم».
-برای چی بابا؟
-بریم پیش امام.
-اگر همه مردم بخواهند به دیدن امام بروند، امام خسته میشود و در ضمن ما را به آنجا راه نمیدهند!
-پس اینها چطور رفتند پیش امام؟ (اشاره به خانواده شهدا کرد)
-بابا اینها خانواده شهدا هستند؛ اینها یا پدر یا بچه یا برادرشان شهید شده.
-پس من هم شهید میشوم تا شما با مامان و هادی پیش امام برین.
من که این همه فداکاری و گذشت او را دیدم و میدانستم علاقه دیدن شما را دارد گفتم نه بابا تو کوچک هستی، من شهید میشوم، آن وقت تو و مامان و هادی به دیدن امام بروید. ضمن اینکه مدت سه ماه در جبهه بودم سعادت شهید شدن نداشتم. بعد گفت: «حالا کوچک هستم، بعداً که بزرگ شدم شهید میشوم».
این نمونه کوچک را خواستم خدمتتان عرض کنم که ۲۰ سال پیش یاران شما و سربازان امام زمان شیرخواره بودند و بچههای کوچک امروز یاران فردای شما و ناجی قدس عزیز خواهند بود... (عبدالرسول دادگر، تهران، 01/11/61)
اگر دستخطم بد است...
سلام بر امام زمان(عج)، سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی. اماما، ما دو خواهر روستایی هستیم و قالی بافیم. ای رهبر عزیز انقلاب، من و خواهرم آرزوی دیدن شما را داریم. پدر بزرگوار، درد دل همه مستضعفین جهان را بهراستی میدانید. اگر دستخطم بد است، تازه باسواد شدم. وقتی شما فرمودید، ما به مدرسه رفتیم. اماما خیلی دوست دارم که جواب نامه من را بدهید. امام میبخشید وقت عزیز شما را گرفتم... خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا.
(معصومه و ربابه، خمین)
تبادل نظر