هوا تاریک شده و بخاری که از گاری باقالی بلند می‌شود از دور منظره جالبی دارد، شبیه یک خواب مه‌گرفته است که از روزهای کودکی، فرار کرده و خودش را به شب‌های تاریک بزرگسالی و شاید کهنسالی‌ات رسانده باشد.

عطر باقالی در سنگفرش خیام
عکس‌ها فیروزه خاوه

چند مشتری دور گاری را گرفته‌اند و مرتباً قیافه، قد، لباس، رنگ‌ها و صداها تغییر می‌کند و فقط فروشنده و پسر نوجوانش و البته گاری و مه اطرافش ثابت می‌ماند.

خیابان خیام که در واقع به دو خیابان خیام جنوبی و شمالی تقسیم شده از خیابان‌های خیلی قدیمی ارومیه است و بخش جنوبی آن خوشبخت‌تر، چون بیشتر مغازه‌های آن بوتیک، فست‌فود، بدلیجات و... است؛ خلاصه بوی قهوه، کفش و لباس نو، باقالی، لبو و... در آن می‌پیچد، گاهی هم طغیان صدای ساز و آواز نوازنده‌ای دوره‌گرد و خیابانی، اینجا خودش را به در و دیوار می‌کوبد بلکه از پرده‌های غم بگذرد و آزادانه تا اوج سرخوشی بالا رود اما نمی‌گذرد و خسته فرود می‌آید و می‌نالد.

چند چهره خندان

به لطف بساط باقالی(پخله) که البته لبو(کباب‌شیرین)، نخود، بلال و پشمک هم دورش جمع بودند، پس از مدت‌ها چند چهره خندان می‌بینیم.

آقا ابوالفضل چهره‌ای شاد دارد و از کاسبی کاملاً راضی و شاکر است؛ او احتمالاً در سایه سخت‌کوشی همسر و خانواده زحمتکشی که دارد خوشحال است، چون زحمت و سختی این‌گونه مشاغل که شامل پخت و پز مواد غذایی و شستن ظرف و ظروف است بیشتر بر عهده زنان و اهالی خانه است.

وقتی با آقا فراست، پسر نوجوان‌ ایشان احوال‌پرسی می‌کنم، او می‌گوید پسرم به دانشگاه خواهد رفت. آقا فراست با لبخندی محجوب در ادامه صحبت پدر می‌گوید: «می‌خواهم رشته کامپیوتر بخوانم».

آقا ابوالفضل ۱۰ سال است هر روز گاری را که ملزوماتش را خود و اهل خانه از شب قبل آماده کرده‌اند بعد از ظهرها به خیابان می‌آورد و تا ساعت‌ها پس از رفتن روشنایی روز و آمدن سیاهی شب، سهمی در بیدار ماندن شهر دارد و گرمای مطبوع متصاعد از بساط گاری‌اش، مثل نفسی گرم در خیابان می‌پیچد.

به گفته آقا فراست جوان، کار آماده کردن باقالی و سایر خوراکی‌هایی که همراه با آن می‌فروشند، سخت است و ساعت‌ها همت و تلاش می‌خواهد.

گلپر، سماق، آویشن، فلفل قرمز، سرکه و نمک

بوی خوب باقالی، مثل لحظه‌ای که در زمستان‌ها وارد اتاق کوچک خانه مادربزرگ شوی و سر شام رسیده باشی، هر چه باشد قلبت را به زور هم شده می‌خنداند، دلت را باز می‌کند مثل غنچه‌ای فشرده و بی‌حوصله که نسیم گلبرگ‌هایش را تک‌تک می‌گشاید و می‌خنداندش، البته که زمانی کوتاه.

عطر باقالی در سنگفرش خیام

آقا ابوالفضل در حالی که با کمک فرزندش به سرعت باقالی‌ها را در پیاله‌ها و لبو را در بشقاب‌های یک‌بار مصرف به دست مشتری‌ها می‌دهد به سؤالات من جواب ‌داده و اسم ادویه‌های باقالی را می‌گوید: «گلپر، سماق، آویشن، فلفل قرمز، سرکه و نمک».

سرکه را در ظرف جداگانه‌ای ریخته، مشتری‌ها به ذائقه‌ خودشان کم یا زیاد اضافه می‌کنند و سایر ادویه‌ها هم در ادویه‌دان‌ها روی گاری است تا مشتری‌ها به دلخواه استفاده کنند.

آقا ابوالفضل می‌گوید از 17سالگی در ساندویچی و چلوکبابی کار می‌کرده و خیلی بعدتر به کار فروش باقالی و لبو روی گاری مشغول شده، لااقل این روزها می‌شود گفت برایش خوب هم شده است؛ هر چند هوا بس ناجوانمردانه سرد است و کار کردن در سوز سرما و ماندن پای گاری در برف و بوران، به‌خصوص برای یک پسر نوجوان، پایمردی می‌خواهد.

چند دختر جوان زیبا با خنده‌ای که خیلی به خیابانی که نم‌نم باران بوی خاطرات را در آن بیدار کرده می‌آید، مشغول خوردن باقالی هستند؛ خدای من، عطر باقالی هم می‌تواند مثل آب در شعر سهراب، روی زیبا را دو برابر کند. این شهر چقدر محتاج تکثیر خنده است. چقدر حسرت قهقهه دارد درست به اندازه‌ دریاچه‌اش که حسرت آب دارد.

فیروزه خاوه 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.