روزمره نگاری
-
روزمرهنگاری
مُشت همیشه نمونه خروار نیست!
همکارجان، دفترچهای را دَمَرو میگذارد روی کیبورد. سرم را بالا میآورم. عینکش را برمیدارد و میگوید: بفرما. تصمیم گرفتم خودم امروز سوژه نوشتنت را بدهم.
-
روزمره نگاری
من هم معتادم
جمعِ من و تلویزیون عجیب است. اما به اصرار «آفرینش» مینشینیم روبهروی قاب جادویی. همانقدر به تلویزیون معتاد است که به موبایل.
-
روزمره نگاری
حُجب شمعدانی را داشت
جوری که مزاحم نباشم، رصدش میکنم. دو ساعتی میشود که مشغول شده. نمیدانم چرا همیشه فکر میکردم باغبانی یک هنر و حرفه مردانه است؟
-
روزمرهنگاری
چشمِ ویروسها کور
اصلاً هیچ کس به هیچ کس نیست... حسابش را که میکنم دو روزی است با عطسهها و سرفههای متصل، زجرکش شدهایم، اما دریغ از بنی بشری که احوالپرسی کند، تیمارداری پیشکش!
-
روزمره نگاری
زیارت قبول «ادواردو»
از بهشت یک پیغام داشتیم... همین دیروز... رؤیای صادقه تعریف نمیکنم... دارم از اتفاقی بخصوص حرف میزنم.
-
روزمره نگاری
دست از سر هم برنمیداریم
توی مطب نشستهایم. همه سرشان توی گوشی است. پیر و جوان، زن و مرد، حتی منشی عصبانی. توی اتوبوس نشستهایم. یک درمیان همه با گوشی مشغولند. توی میهمانی نشستهایم. بعد از سلام و علیک و چند جمله روتین، همه دلشان هوای گوشیشان را میکند. توی رستوران، محل کار، سینما، پارک و همه جا.
-
روزمره نگاری
دلبری بهوقت پاییز
شماره را میبینم. خانه خواهری است. تا جواب بدهم هزار راه میرود دلم. به ذهنم هم خطور نمیکند شاید زنگِ ته شبی باشد. همان که با «گل ترمه» مبدعش شدیم و بهواسطهاش دل و روده موضوعات متفاوت را میریزیم بیرون. همان که شکر خدا دارد در خانوادهمان باب میشود.
-
روزمرهنگاری
مهربانی جادوگر است
«... حسابی پشتش باد خورده... یعنی خیردیده اجازه نداد چند هفته بگذره بعد بیفته به نِق نِق... آخه کیه که چهارمین روز بگه بس نیست؟ چقد دیگه باید درس بخونم؟ فسقل خانوم! تازه تهدیدم کرد که امروز هیچی تغذیه نمیخورم. چون تو مادر خوبی نیستی و فرق بچهِ خسته و غیرخسته رو نمیدونی... زورگویی»!
-
یادداشت/
چند مرده حلاجیم؟
مجسمه شکسته، یکی دو قواره پارچه سوغاتی، کنترل کولر و اعلامیههای ترحیم را میچینم توی صندوق. یک جورهایی درِ فلزیاش را که برمیگردانم، احساسم این است تابستان را توی یک مستطیل فلزی محبوس کردهام.
-
روزمرهنگاری
کمی «حوصله» بخریم!
نشستن پای تلفن و پرداخت قبوض حوصله میخواهد... شستن رخت چرکها حوصله میخواهد...عوض کردن لامپهای سوخته سرویس بهداشتی حوصله میخواهد...زدن به دل خیابان برای خرید یک کیلو گوجه فرنگی حوصله میخواهد...گوش دادن به درد دل همکاران حوصله میخواهد... مهربانی با کودکان توی مترو و اتوبوس... برداشتن آیفون خانه... میهمان شدن، حتی چای خوردن، لبخند زدن، سلام کردن، دوست داشتن هم حوصله میخواهد.
-
روزمره نگاری
چند درجه سانتیگراد عشق؟
فکر میکنم و باز فکر میکنم... استوری اینستا، کار دستم داده... بعد از تماشای ویدئو چند ثانیهای فیلمِ «در دنیای تو ساعت چند است؟» ذهنم خالی نمیشود از سؤالی که معلمی از بچههای کلاسش میپرسد و متعاقبش بنده از خودم و بقیه کسانی که دَم دستم هستند. اما آن پرسش ساده؛ از چی تو زمستون خوشتون میاد؟
-
روزمرهنگاری
وقتی مرگ در میزند!
بعد 11 روز کلید میاندازم توی قفل. دلم برای خانه جانم تنگ شده. برقها را روشن میکنم و چشم میچرخانم در بهشتمان؛ بوی درهم نا و گرما میپیچد توی سرم...
-
... پای خبرنگار وسط است
دوباره مصافحه می کنم با تک تک سوژه ها؛ با زباله های عفونی، گرانی، سیل، تعطیلی تولید، کالای داخلی، قلمرو حیوانات، سرعت اینترنت، کیفیت نان، ماشین آلات فرسوده راهداری، مالیات و...
-
از این تحفه شور به قدرِ عافیت بردار
کمتر بپاش، نمک بهانه است.
-
"اِروت" دیگر نقاش ندارد!
خانه گاهی می توانــد خیلی کوچکتر از متراژ واقعی اش بشــود... حتــی دنیا هم همین طور اســت. من این قصه گزنده را بارها از ســر گذرانده ام.
-
از تو تکان، از او نشان
آهن قراضه، پلاستیک کهنه، مس، آلومینیوم خریداریم... آدمِ پشت بلندگو به یکبار گفتن رضایت نمی دهد و قسم خورده انگار زیر پنجره مان بایستد و پشت هم این تَک جمله آشنا را ریپیت بزند.
-
کتاب بازی
در وبلاگی می خوانم: «فکر کنید به یک بازی عجیب دعوت شده اید. دوست تان شما را به کتابخانه اش می برد. باید آنجا چشم هایتان را ببندید و از بین انبوه کتاب های داخل قفسه تصادفی یکی را بردارید، باز کنید و اولین جمله ای که به چشم تان می خورد را بلند بخوانید و بعد فکری که از ذهن تان می گذرد را بگویید.»
-
آن سوی سونامی
«چارلز بوکوفسکی» یک جورهایی حرف دل مرا زده وقتی فِرت فِرت سیگار کشیدن همسایه را می بینم و نعره هایش را که تمامی ندارد.
-
دست از خوف بردار!
کلّاً خوف نکن، غِیظت نگیرد، فکری نشو و دست از یقه پیراهنت بردار که زندگی؛ تخصص اش نبرد با صبر آدمیزاد است.
-
«ماچک پُشت»؛ یک روستا بهارنارنج
زندگی در روستا، رمز و رموز و دلنشینی های خودش را دارد که باید کشف شود. اصلاً اردیبهشت هر خطّه غافلگیرت می کند یکطور و نمی گذارد دست خالی برگردی سرِ خانه ی اَولت.
-
همه بهانه از توست!
واقعاً که قدیمی ها متین گفتند: کاش آب و هوا که عوض می شود، آدم و وفایش عوض نشود.
-
به وقتِ اردیبهشت
از این روزها، مهربان تر دیگر گیرمان نمی آید. و اگر نجنبیم به طرفة العینی «تیر» نشسته است جای «اردیبهشت» و هوای مَلَسِ خاطره گردی دود می شود.
-
کوچه علی چپ
همانطور که قابلمه غذا را از یخچال درمی آورم و لپ تاپ را روشن میکنم خودم را می سپارم دست صداهای درون؛ بوی جنگ از هفت فرسخی بلند است...
-
قدر زَر، زرگر شناسد ...
برای قیچی دوتکه خیاط، آه می کشیدم. برای داور سوت گم کرده، نویسنده ی شکسته خودکار، ماهیگیر بی تور و شیشه های خاکشیر شده عطّار و برای همه کاسبانی که ابزار کارشان به فنا می رفت هربار.
-
بهشتی در اردیبهشت
هوسِ گشت و گذار می اُفتد به سرمان، خدای ناکرده اردیبهشت است دیگر.
-
خانه های سیاه و سفید
ارتعاش حروف و کلمات را احساس می کنم و لذت تولدشان را. ذوق واژه ها وقت نشستن در خانه صحیح... قسمتی از جدول می شوم. قسمتی از صورت مسئله و جواب.
-
روزمرهنگاری
خانههای سیاه و سفید
خدا اجدادش را رحمت کند... خانوم همسایه را میگویم... خِیرالاسباب شد و امروز هُلم داد سمت تجربهای خوشایند.
-
گاهی عکسها "بوکسور" هستند
گاهی عکس ها بوکسور اند، همان قاب عکس های چسبیده به دیوار... .
-
تکنولوژی شاخ و دُم دارد !
به نظرتان نرسیده آیا وقت آن، که ما هم برای درآوردن برچسب جهان چندم از روی افکار و کردارمان مفیدتر باشیم.
-
پنجره مغز پستهای "فومن"
دقیق به عکس جنابِ پدر نگاه می کنم. انگار او هم رضایت دارد به نقل خاطره ای که جدا کرده ام از دریای خاطراتش.