بارها در گفتگو با افراد مختلف دیدهام که میگویند کاش به جای فلان کار، کار دیگری میکردم یا تصمیم دیگری میگرفتم. بگذارید چند مثال برایتان بزنم. همین هفته گذشته دوستم به من گفت: "کاش به جای رفتن به شهرستان برای تحصیل، همین جا میموندم و وقت بیشتری با خانوادهام میگذروندم." گفتم: "چرا؟ تو که الان موقعیت بهتری داری." جواب داد: "درسته، اما وقتی عکسهایی که برام میفرستن رو نگاه میکنم، حسرت روزهایی که نیستم رو میخورم، لحظههایی که نمیتونم با اونها بگذرونم."
برای اینکه کمک کنم احساس بهتری داشته باشد، گفتم: "یعنی اگر میموندی، حسرت نساختن زندگی و هدف الانت را نمیخوردی؟ جایی که میتونی خودت رو بیشتر نشون بدی و استعدادهات رو شکوفا کنی؟ هر وقت این حسرت به سراغت اومد، این سؤال رو دوباره از خودت بپرس." حرفی نزد، معلوم بود جوابی برای گفتن ندارد.
واقعیت این است که از هر طرف بروی و هر تصمیمی که بگیری، حسرتی باقی میماند. این را در کتاب اقتصاد دبیرستان هم یادمان داده بودند. اینکه بالاخره باید دست به انتخاب بزنی و میان حسرتهایت یکی را انتخاب کنی. تازه مسئله فقط تحمل حسرت انتخابی که از دست دادی نیست؛ گاهی وقتها به این کشاکش حسرتها بار گناه هم اضافه میشود. فرقی هم ندارد این بار گناه را چه کسی به ما بدهد؛ حاصل انتقال دیگران باشد یا به واسطه خودمان ایجاد شود. آن وقت این بار گناه خودش یک حسرت جداگانه درست میکند؛ اینکه کاش بدون حسرت این کار را انجام میدادم. اگر انجام ندهم با احساس خشم بعدش چه کنم و اگر انجام بدهم با احساس گناه بعدش چه کنم؟ اینطوری آدم با خودش همیشه درگیر است و از کاری که میکند لذت نمیبرد.
پس بیایید یک بار برای همیشه حسرتمان را مدیریت کنیم. هرچند در عمل ممکن است همه چیز پیچیدهتر به نظر برسد و ما را در تنگنا و فشار بیشتری قرار دهد یا موقعیتهایی پیش بیاورد که عملاً قدرت انتخاب را سلب میکند. اما به هر صورت این کشاکش حسرتها باقی است و در مرحله اول به قول همان درس اقتصاد باید آنی را انتخاب کنیم که با از دست دادن انتخابهای بعدش دچار حسرتی تحملناپذیر نشویم. یا خیلی سادهتر، هر وقت تصمیمی گرفتیم و زیر لب ناخودآگاه گفتیم "ارزشش را داشت"، همان تصمیم درست است. در مرحله بعدی هم از همین محدودیتها و ناگزیر بودنها برای بخشیدن خودمان استفاده کنیم.
فائزه مجردیان
نظر شما