به بسیاری از فجایعی که این سالها آتش به خرمن سرمایه اجتماعی زده، نگاه که میکنیم انگار با موقعیتهایی مواجهیم که در آن همه از اینکه بخواهند لحظهای خود را به جای طرف مقابلشان قرار بدهند، امتناع کردهاند.
در همین فقره اخیر در اهواز، با همه اما و اگرهایی که در این قبیل احکام سراغ داریم و میدانیم که مقدمات فراوانی داشته و تذکرهای فراوان، انگار مأمور شهرداری به ذهنش خطور نکرده که لحظهای خودش را به جای احمد بالدی بگذارد و یک آن تصور کند که شاید حکم مأموری و معذوری، نمیتواند او را برای اینکه گردونه احتراق فندک را با انگشتانش نچرخاند، قانع کند.
اجرای آنچه به ما گفتهاند همه مسئله ها به سادگی استناد به «بفرموده» و بعد اِعمال آنچه روی کاغذ ابلاغ شده نیست. واقعاً چطور میشود در چنین صنوفی که همه میدانند روزانه چقدر ظرفیت مواجهه با چنین موقعیتهای ملتهبی را دارند، یک مأمور نمیتواند زمزمههایی که در ذهن و روان یک جوان دارد میچرخد را تصور کند.
این توقع به کنار، چطور میتواند به تهدیدهای او نسبت به آسیب به خودش و خودسوزی بیاعتنایی کند حتی اگر تمام و کمال، حکم قانونی، حق را به او نداده باشد.
هم در ماجرای مهسا امینی و هم در این فقره دیدیم که رؤسای جمهور دستور دادند از تکرار احتمالی رخدادهای مشابه جلوگیری شود. میخواهیم این ماجراها تکرار نشود؟ یاد بگیریم که «بفرموده» کافی نیست. در عصری که رسانهها هر اتفاقی را میبلعند و نیروهای سیاسی و اجتماعی، ماجرا را آن طور که میخواهند سر و شکل میدهند، راه اقناع را از همین طریق در پیش بگیریم.
در تمامی موقعیتها، خود را جای دیگری بگذاریم و تصور کنیم در ذهن و روان او چه میگذرد. مسیر اقناع از گفتوگو میگذرد و نخستین گام آن همین نقشپذیری است. او چه سؤالاتی در ذهن دارد؟ محذوریتهایش چیست؟ ضمن اینکه باید همزمان دامنه این مدل را توسعه بدهیم و در رسانه، برایش چارهای بیندیشیم.
ماجرای آنچه منجر به فاجعه سیستان شد را به یاد بیاورید. آن قدر در تبیین رسانهای ماجرای مبهم هتک حرمت به یک دختر آن هم در جامعه غیور سیستان و بلوچستان تعلل شد تا اینکه عدهای فرصتطلب از آن برای تحریک احساسات عمومی استفاده کردند و بعد آن فاجعه رقم خورد.
در اوج تنشها در شهریور و مهر ۱۴۰۱، یک شعار در همراهی با ناجنبش «زن، زندگی، آزادی» در سرتاسر سیستان شنیده نشد، ولی همین کمکاریها در اقناع عمومی سبب شد اتفاقی بیفتد که هم آن ناجنبش تمام و کمال از آن بهرهبرداری کند و هم میان حاکمیت و مردم شکاف ایجاد شود.
در نحوه بهرهبرداری از فوت مهسا امینی هم همین مسیر اشتباه طی شد. بماند که پیش از این واقعه، مردم نسبت به سازوکار آنچه ممکن است برای فردی که به خاطر بدپوششی سر و کارش به پلیس امنیت اخلاقی کشیده شود، خالیالذهن نگه داشته شدند، یعنی هیچ تصویری از این فرایند برای شهروند ایرانی ساخته نشد.
نتیجه چنین امری چه بود؟ در صورت بروز کوچکترین حادثهای، هزار تصویر بر آن سوار خواهد شد که شد. دیدیم که شد و چقدر مملکت ضربه خورد. حقیقت این است که از اعوجاجهایی که در امر حکمرانی ما جاخوش کرده همین نابلدیها و نادیده گرفتنهاست. واقعاً نمیخواهم از بهانه این یادداشت فاصله بگیرم و پیکر جوان اهوازی را به اتاق کالبدشکافی نقایص حکمرانی بسپارم. بالاخره این جوان اسم و رسمی داشت و خانوادهای که حالا داغدار اویند؛ و شهری که حالا سوگوار اوست. احمد بالدی، هموطن ما بود و مثل تمام جوانان این سرزمین، برای خودش رؤیاهایی داشت.
امیدوارم در بحبوحه برخورد با خاطیان ماجرای منجر به درگذشت او، خطاهای تکراریمان را فراموش نکنیم. یادش گرامی.
۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۰
کد خبر: ۱۱۰۹۴۵۶
به بسیاری از فجایعی که این سالها آتش به خرمن سرمایه اجتماعی زده، نگاه که میکنیم انگار با موقعیتهایی مواجهیم که در آن همه از اینکه بخواهند لحظهای خود را به جای طرف مقابلشان قرار بدهند، امتناع کردهاند.
زمان مطالعه: ۲ دقیقه
منبع: روزنامه قدس




نظر شما