صحبت درباره مفهوم فلسفه اسلامی نیز با اینکه موضوعی محدودتر از موضوع قبلی است، از جهات گوناگونی قابل بحث است. اینکه اساساً عنوان فلسفه اسلامی چیست؟ چه معنایی دارد؟ آیا فلسفه در مفهوم عقل مستقل بشری، با اسلام که امری وحیانی است، جمعشدنی است؟ البته چگونگی جمع شدن آنها قابل تأمل است. به تعبیری شاید حق با کسانی باشد که این عنوان را قابل قبول نمیدانند، اما بنده نیز تعبیر خاصی دارم که شاید با این تعبیر بتوان عنوان فلسفه اسلامی را پذیرفت و چهره معقولی برای آن قائل شد. برای ایجاد وضوح در مفهوم فلسفه و اسلام و چگونگی جمعپذیری آنها با یکدیگر، باید از مبدأ فلسفه اسلامی آغاز کرد؛ یعنی از زمان کندی، عصر ترجمه آثار فلسفی یونان و ورود آنها به عالم اسلام. پس از کندی نیز نوبت به فارابی میرسد.
تفاوت فلسفه یونان با فلسفه اسلامی
فلسفه اسلامی، یعنی آنچه فیلسوفان مسلمان از کِندی و فارابی به اینسو باعنوان فلسفه اسلامی محقق کردهاند، ماهیتاً با فلسفه یونان متفاوت است. به این دلیل که آنچه در یونان و آتن پدید آمده، فلسفه بهمعنای خاص آن است و تفکری است که در مواجهه با سوفسطاییان تحقق یافته است؛ یعنی مواجهه فیلسوف یونانی مانند سقراط و افلاطون با تفکر سوفسطایی.
وقتی در جهان اسلام درباره نخستین فیلسوف مسلمان مطالعه میکنیم، متوجه میشویم که مواجهه آنها با تفکر سوفسطایی نبوده است. در واقع مواجهه آنها با منکران حقیقت نبوده است. شاید در زمان کندی و فارابی نیز کسانی با تفکر سوفسطایی بوده باشند، اما وجه غالب بر تفکر روزگار کندی و فارابی و حتی ابنسینا، تفکر سوفسطایی نبوده است. در واقع مواجهه فیلسوف مسلمان، مواجهه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فضای ایمانی است. در نتیجه، مواجهه با تفکر سوفسطایی اقتضای قدرت عقل را دارد. در واقع فیلسوف میخواهد عقل را در اوج درخشندگی و قدرت خود مطرح و همه بالقوههای عقل مستقل بشری را بالفعل کند. مواجهه با تفکر سوفسطایی، این ضرورت را دارد که عقل در اوج درخشندگی خود مطرح شود، اما وقتی فیلسوف مسلمان مواجههاش با پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و میخواهد نسبت میان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فیلسوف و جایگاه عقل را در ارتباط با وحی پیدا کند، طبعاً این نحوه مواجهه، اقتضای نقادی عقل را خواهد داشت و نه برجستگی آن را.
عقلشناسی کندی، فارابی و ابنسینا، نقادی عقل است. در واقع همه تلاش کندی، فارابی و ابنسینا برای مشخص کردن میزان توانایی عقل و نسبت آن با پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. به این معنا که آیا این عقل با پیامبر(صلی الله علیه و آله) توافق دارد؟ یا در بخشهایی تعارض دارد؟ در صورت تعارض، تکلیف چیست؟
نمونه بارز آنچه ممکن است عقل بشر از صحبتهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) درک نکند، چیزی است که ابنسینا در «الهیات شفا» یا سایر آثارش درباره معاد مطرح کرده است: «منه ما هو منقول من الشرع و لا سبیل الی اثباته الا تصدیقه». درباره معاد میگوید، بخشی از معنای معاد چیزی است که ما هیچ راه عقلی به اثبات آن نداریم. قصد بنده این نیست که بحث معاد را مطرح کنم، فقط برای تأیید سطور بالا، این نمونه را ذکر کردم تا مشخص شود که ابنسینا مسأله مهمی را مطرح کرده است؛ اینکه نحوه ارتباط عقل مستقل بشری با وحی چیست؟ و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) موضوعی را مطرح کردهاند که با عقل بشری نمیتوان آن را اثبات کرد، تکلیف چیست؟ آیا باید انکار کرد؟ ابنسینا تأیید میکند و میگوید با اینکه عقل او نمیتواند آن را اثبات کند، اما چون فرموده پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، آن را میپذیرد. ابنسینا کسی است که در رسالهای به نام «رساله الذهبیه» معاد جسمانی را انکار کرده است. لطف قضیه در این است که در این رساله از نظر فیلسوف، کسی که در مسند عقل فلسفی مستقر است، بحث معاد جسمانی را مطرح کرده است و آن را قابل قبول نمیداند. درحالیکه همین ابنسینا در مواجهه با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، معاد جسمانی را میپذیرد؛ با اینکه گفته است عقل او آن را تأیید نمیکند.
انجماد و انسداد فلسفه اسلامی
بنابراین برای اینکه معنای فلسفه اسلامی را بدانیم، باید نخست معنا و مفهوم فلسفه اسلامی را از اساس بدانیم. سپس گذشته فلسفه اسلامی را بدرستی دریابیم و امروز آن را درک کنیم تا بتوانیم درباره آینده فلسفه اسلامی سخن بگوییم. در واقع در این راه چارهای جز بازخوانی این سنت وجود ندارد. فلسفه اسلامی امروز به دو درد مبتلاست: یکی ویژگی انجماد و دیگری ویژگی انسداد. منظور بنده از انجماد فلسفه اسلامی درحالحاضر این است که این فلسفه با اینکه با قدرت جریان دارد و میتواند به حرکت بیفتد، اما در حال انجماد به سر میبرد. در واقع قدرت جریان و سیلان خود را از دست داده است. عامل این انجماد، امری داخلی است که به اعتقاد بنده، این عامل خلط میان دین و فلسفه است.
در واقع در حال حاضر، فلسفه اسلامی به آمیزهای از دین و فلسفه تبدیل شده است. فلسفه اسلامی به قرائت خاصی از حکمت متعالیه اطلاق میشود که امروز این قرائت خاص از حکمت متعالیه به عقاید دینی تبدیل شده است؛ یعنی امروز اصالت وجود صدرا بهعنوان اصل اعتقادی تلقی میشود. هیچکس جرأت ندارد با این امر مخالفت کند. به همین دلیل، این فلسفه دچار انجماد شده است؛ یعنی ساکن است. در واقع اگر با اصالت وجود مخالفت کنید، انگار با یکی از اصول اعتقادی مخالفت کردهاید، درحالی که خود صدرا به این قائل نبوده است. صدرا زمانی فیلسوف شده است که با دیدگاه فلسفی استاد خود میرداماد مخالفت کرده است؛ یعنی در چارچوب دیدگاه استادش متوقف نشده و طرح اصالت وجود را مطرح کرده است. ملاصدرا در مقدمه «اسفار» میگوید که در عرصه اصالت ماهیت بسیار متعصب بوده و از آن حمایت میکرده که در واقع بعدها به اصالت وجود رسیده است. زمانی ملاصدرا فیلسوفی مؤسس شده که از تفکر فلسفی استادش خروج کرده است. بنابراین او این پیام را میدهد که برای داشتن آیندهای فلسفی، باید از جریان مسدود فلسفی خارج شد و اندیشید، درحالیکه امروز فلسفه را به ایدئولوژی تبدیل کردهایم. در بسیاری از حوزهها قداست دین به فلسفه سرایت کرده و در بسیاری چونوچرای فلسفی به دین. بنابراین همانطور که مشخص است، طبق این واقعیت موجود، عامل این انجماد داخلی است.
آینده نگران کننده فلسفه
از سوی دیگر، فلسفه اسلامی دچار انسداد شد. گاه از این انسداد آن به امتناع تفکر نیز تعبیر میشود، درحالیکه این امتناع تفکر نیست، بلکه توهم امتناع تفکر است که مولود این انسداد است. عامل این انسداد خارجی است؛ یعنی بیرون از چارچوب فرهنگ خودی است. این عامل اصلی مطالعاتی است که مستشرقان در چند دهه اخیر در مورد فلسفه اسلامی انجام دادهاند. براساس این مطالعات و تحقیقات چیزی به نام «تاریخ فلسفه اسلامی» شکل گرفته است که به نظر بنده، تاریخ هرچیزی میتواند باشد، جز تاریخ فلسفه اسلامی.
نوع دیدگاه محققان عرب نیز در پارادایم مستشرقان وجود دارد؛ یعنی آنها نیز همین را میگویند که فلسفه اسلامی و فیلسوفان اسلامی در حاشیه فلسفه یونان متولد شدهاند و رشد و استمرار پیدا کردهاند. در واقع میراث یونان را مدتی حفظ و بعد به جایگاه اصلی خود در غرب منتقل کردهاند. آنچه مستشرقان درباره فلاسفه مسلمان میگویند که بنده بشدت با آن مخالفم، این است که آنها جز مونتاژگر و گاه سارق، چیزی نیستند. درحالیکه اگر بنده بر کندی تأکید میکنم، به این دلیل است که برخلاف بعضی از بزرگان و استادان، کندی را فیلسوفی بسیار مؤثر میدانم و معتقد هستم «اثولوجیا» را کندی خلق کرده است. برای مثال، با اینکه تعبیر معلم ثانی را در مورد فارابی به کار میبرند، اما وقتی وارد حوزه مطالعات و تحقیقات آنها میشوید، با یک جورچین مواجه هستید. نمونهای از آنچه عرض شد، میتوان در سخنان «والتسر» که فارابیشناس است کشف کرد؛ وقتی میگوید، تنها چیزی که فارابی بیان کرده و پیشینه یونانی ندارد، مبحث خیال و نبوت است که آن نیز به احتمال زیاد، در یونان مطرح شده است، اما مأخذی که در آن مطرح شده به دست ما نرسیده است. در واقع این قطعهای از پازل است. قطعه دیگر پازل این است که بیشتر محققان غربی و محققان عرب معتقدند، فارابی زبانهای متعدد میدانسته که از آن جمله زبان یونانی است. درحالیکه بنده با بررسی در زندگی و اندیشه حکیم ابونصر فارابی، به این نتیجه رسیدهام که ایشان سه زبان بیشتر نمیدانستهاند و داستان هفت زبان، افسانهای بیش نیست.
دکتر نصر در ابتدای «تاریخ فلسفه» مقالهای دارند که در آن، قرآن و حدیث را منشأ فلسفه اسلامی معرفی کردهاند. بعد نیز به فارابی اشاره کردهاند. پرسش بنده از دکتر نصر این است که با توجه به اینکه ایشان منشأ فلسفه اسلامی را قرآن و حدیث دانستهاند، این فارابی که در اثر خود معرفی کردهاند، جز اینکه نامش محمد است، چه نسبتی با اسلام دارد؟ او که منطق و متافیزیک را از ارسطو و جهانشناسیاش را از نوافلاطونیها گرفته و با مونتاژ آنها با یکدیگر فارابی شده، چه چیزی را از اسلام گرفته است؟ وقتی متفکران ملتی حاشیهنشینان فلسفه یونان باشند، معلوم است که آن ملت نمیتواند صاحبتفکر باشد.
درحالیکه این معرفی از فیلسوفان مسلمان توهم است و با واقعیت فلاسفهای چون کندی، فارابی، ابنسینا و دیگر فلاسفه مسلمان، منطبق نیست. وضعیت امروز فلسفه، همانطور که عرض شد، انجماد و انسداد است. وقتی امروز فلسفه چنین وضعیتی دارد، آینده آن نیز بسیار تاریک، مبهم و نگرانکننده است. به نظر بنده، اگر تلاش نکنیم که این دو بلیه را از فلسفه اسلامی بزداییم، باید در انتظار آیندهای بسیار ناامیدکننده و نگرانکننده
باشیم.
نظر شما