آنروز عصر هم سارا بهانه میگرفت، پدر لباس پوشید و همره مادر به پارکی در نزدیکی خانه رفتند، پارک وحدت مکانی بود که بسیاری از خانوادهها برای تفریح به آنجا میرفتند، خانواده به پارک رسید و در نزدیک وسایل بازی بچهها، پتویی پهن شد و پدر و مادر بساط چای و تنقلات را راه انداختند، سارا به محض دیدن وسایل بازی اجازه خواست تا اندکی با همسن و سالهایش بازی کند و با جواب مثبت پدر به طرف وسایل بازی پارک رفت.
هنوز ساعتی نگذشته بود که دخترک 5 ساله با چشمانی اشکبار و هق هق گریه دوان دوان به طرف پدر و مادر آمد، آنها بهتزده به طرف دخترشان دویدند و خواستند بدانند دلیل گریهاش چیست؟
سارا همانطور که بغض کودکانهاش را فرو میخورد خود را در آغوش مادر انداخت و مادر هم با موهای از پشت بسته شده دخترک بازی میکرد تا آرام بگیرد و بگوید که چه شده است.
دخترک 5 ساله لحظاتی بعد که آرامتر شد دستش را بالا آورد و به مادر نشان داد و شروع به سخن گفتن با همان لحن زیبای کودکانهاش کرد. او گفت که زنی جوان به دخترهایی که با هم بازی میکردند نزدیک شده آنها را دور خود جمع کرده او به تقلید از مجریهای تلویزیونی برنامههای کودک خود را خاله مریم معرفی کرده و گفته که میخواهد برای آنها بازی جدید ترتیب دهد، او سپس دست سارا را گرفته و گوشه خلوتی از پارک برده و در چشم بر هم زدنی النگوی 460 هزار تومانی او را از دستش خارج کرده است و بعد هم بسرعت از آنها دور شده است.
پدر با دیدن زخم روی دست دخترش که حکایت از خشونت زن سارق برای درآوردن النگو داشت دلش به درد آمد و بلافاصله با 110 تماس برقرار کرده و شرح ماجرا را بیان کرد.
آنها ساعتی بعد در کلانتری مصلی مشهد شرح کامل ماوقع را بهمراه شکایتشان از آن زن جوان ثبت کردند تا مأموران پیگیر ماجرا شوند.
مأموران کلانتری هم که گشت زدن آنها نتوانسته بود آن زن را میان هزاران زنی که در حوالی پارک در حال تردد بودند، شناسایی کند، این پرونده را در دستورکار قرار دادند تا در ردیابیهای تخصصی و پلیسی او را شناسایی و دستگیر کنند.
ماهها ازاین ماجرا گذشت و زخمهای روی دست دخترک 5 ساله بهبود یافت و پدر و مادر سارا تقریباً ماجرا را به فراموشی سپرده بودند، آنها شب تعطیل به طرف مناطق مرکزی مشهد رفتند، در خیابانی در هسته مرکزی مشهد در حال قدم زدن بودند که ناگهان متوجه شدند رنگ از روی دخترشان پریده و دستانش به لرزه افتاده است.
دخترک بلافاصله خود را به مادر چسباند و خود را زیر چادرش مخفی کرد، مادر که سر از کار دختر بچه 5 ساله درنمیآورد نشست و او را در آغوش گرفت، سارا با صدایی لرزان فقط چند کلمه بر زبان آورد، «مامان مامان خاله مریم، خاله مریم اینجاست، نکنه آمده دوباره النگوی من رو ببره.»
چشمان پدر و مادر مریم از حدقه بیرون زده بود، دخترک 5 ساله بعد از 5 ماه چهره زن جوان را میان دهها و بلکه صدها زن شناسایی کرده بود.
پدر خیلی سریع شماره افسر پرونده را در کلانتری مصلی گرفت و شرح این ماجرای عجیب را برای او بازگو کرد، افسر کلانتری تأکید کرد که از دخترک بخواهند دقت کند شاید اشتباهی شده باشد، اما دخترک لرزان تأکید داشت که این همان خاله مریم است.
مأموران در چشم برهم زدنی در محل حاضر شدند و زن جوان را به کلانتری هدایت کردند تا تحقیقات از وی انجام شود.
زن جوان که از همان لحظات اولیه خود را باخته بود، منکر همه چیز میشد و تهدید میکرد که از کسانی که به او تهمت زدهاند شکایت میکند، بعد از ساعتی ماندن در بازداشتگاه و پریدن نشئگی موادمخدر ازسرش و چنگ انداختن خماری به تک تک سلولهای بدنش زبان باز کرد و گفت که نامش حلیمه و 33 ساله است.
او که جستوجو در سوابق نشان داد دارای سوءسابقههای متعدد است به شیشه و کریستال اعتیاد شدیدی داشت به طوریکه تنها چند ساعت بعد از بازداشت حالش دگرگون شده بود، او همانجا به سرقت النگوی دختربچه اعتراف کرد و گفت که با سرقت طلاجات کودکان و گدایی هزینههای سنگین موادمصرفیاش را تأمین میکند.
مأموران کلانتری که از شناسایی این سارق توسط دختربچه بعد از 5 ماه در شگفت بودند، با دستور قضایی، تحقیق از این متهم را برای پی بردن به راز دیگر سرقتهایش ادامه میدهند.
نظر شما