سلوک مان را به مسجد آورده ایم؛ چون این خانه، امن ترین مأمن است. دنبال ساعت پرستش ایم. خودمان را سپرده ایم دست معشوق.
از رنگ رنگِ صبح و شب این روزگار فرار کرده ایم... اینجا به نشانی حال خوش آمده ایم. می خواهیم دوباره از دستِ صاحب مهربان مان، جرعه ای خنکا بنوشیم.
چه سور و ساتی است دورهمی عاشقان با معرفت! دعوت شدگان سر از پا نمی شناسند!
اینجا خوبان درک دوست کرده اند و به اشک راضی اند، به دقایقی که در کتاب دین غور می کنند.
جسم و جانمان را به مسجد آورده ایم تا به جورواجوریِ جهان، بیش از این مبتلا نشویم... آمده ایم نسیم گشایش بر ما بوزد و از دسته کورانِ کور نباشیم...
اینجا با رنج هایت می آیی و شور می گیری. کنار انسان های محبوب، روزگارت عوض می شود. نور در نور می بینی و بندگانی را که با سکوت و تسبیح همصحبتی جانان می کنند.
اینجا تابستان گرم تری دارد و دارا به ندار می بخشد از آن گلابی که عطرش از گل های زمینی نیست...
نظر شما