قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: تا وقتی در شمارش شانزدهم، نگاهمان سخت به هم گره می خورد... یکی شان، نِی قلیان را محترمانه می گیرد سمتم که بفرمایید: مجلس بی ریا ست!
بی اختیار بلند می شوم. از قبل پاییده بودم که مردهایشان با دختربچه ها رفته بودند جنگل پیمایی و هواخوری.
می رسم... اشعه آفتاب از لا به لای شاخه ها روی موهای مش کرده و برهنه شان، جا خوش کرده است.
خوش خُلق اند دو خواهر. بفرماییدشان به استقبالم می آید اما خودشان هنوز آماده مهمان نوازی نیستند انگار!
سلام می کنم ... می گویم برای پرسیدن یک سوال خصوصی دعوت تان را جدی گرفتم... رها می خندند و همان که به آمدن تعارف زده بود، می گوید: بفرما خانوووم جان!
نفس عمیقی می کشم و می پرسم: اسکیموها را می فهمم، سرخ پوست ها را، کویرنشین ها را، دیوانه ها را، عاشق ها را، چاق ها، لاغرها، سیاستمداران، مانکن ها و پولدارها و فقیرها را... اما شما را نه، قلیانی ها و سیگاری ها را نمی فهمم! چرا با خودتان خوب نیستید؟ حیفِ این روز مهربان نیست!
بعد از چند ثانیه سکوت آن که به نظر می آمد کوچکتر باشد گفت: از باید و نباید و خط قرمز خوشم نمی آید. وقتی سیگار می کشم احساس می کنم لباس ضد گلوله پوشیده ام! لذت می برم. راضی ام!
و آن که دعوتم کرده بود، ادامه داد: من اما فکر می کنم شما هنوز دیوانه ها را خوب نمی فهمید! گاهی انتخاب نمی کنی عزیزم!
دمدمای عصر و به وقت رفتن می بینم قلیان های همسایه، مردانه و زنانه داشت.. و من ندیدم... می بینم همه زباله هایشان را بسته بندی شده انتقال داده اند به اتومبیل و دارند برای خداحافظی می آیند!
می گویند شما پرستارید؟ با لبخند سر تکان می دهم... می گویند فرزند طلاق اید؟ مکث می کنم. می گویند: فرزند از دست داده اید؟ بعد خواهر بزرگتر با بغض ادامه می دهد من اما پرستارِ عاشق دیوانه ای هستم که فرزندش را از دست داده است! بعد دستم را می فشارند و می روند.
پ.ن: برای همه قلیانی ها و غیرقلیانی ها، دعا می کم داغ نبینند! دعا می کنم بفهمیم در اجتماعِ سم ها و نیکوتین ها، مرهمی پیدا نمی شود!
نظر شما