«آقا علی رؤیا: زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار شهید رسول آقاعلی رؤیا» اثر حامد علی بیگی توسط ستارگان درخشان منتشر شد. شهید آقاعلی‌رویا بر اثر دیدن رویای صادقه‌ای از امام حسین(ع) به جبهه رفت.

زندگینامه شهیدی که مولایش حسین (ع) او را به جبهه فراخواند چاپ شد

به گزارش قدس آنلاین، انتشارات ستارگان درخشان (وابسته به مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و بسیج سپاه صاحب الزمانِ استان اصفهان) با همکاری مجمع پیشکسوتان تخریبچی اصفهان، در اواخر سال ۱۴۰۰ کتاب «آقا علی رؤیا: زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار شهید رسول آقا علی رؤیا» اثر حامد علی بیگی را با شمارگان هزار نسخه، ۱۴۴ صفحه (همراه با تصاویر رنگی) و بهای ۲۵ هزار تومان منتشر کرد.

سردار رشید اسلام رسول آقا علی رؤیا که در هنگام شهادت فرمانده تخریب سپاه سوم فتح در روز دوم فروردین ۱۳۳۹ در اصفهان به دنیا آمد. از هنگام تحصیل کار کردن را نیز آغاز کرد تا هزینه‌های تحصیل را فراهم کند و از نزدیکانش روایت شده که از همان دوران کودکی به کمک به مستمندان بسیار اهتمام داشت. از همان دوران نیز عشق به ائمه اطهار او را به مجالس و هیأت‌های مذهبی کشانید و بویژه در ایام محرم و سوگواری سرور و سالار شهیدان حضوری فعال داشت.

پس از شکل‌گیری قیام انقلابی مردم ایران علیه رژیم مرتجع و فاسد پهلوی، آقا رسول نیز در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردم شریف اصفهان علیه رژیم جور شرکت می‌کرد. نقل است که در عاشورای سال ۱۳۵۷ مزدوران شاه می‌خواستند با اعمال به زور مردم را مجبور به نصب تصویر شاه کنند که او با شجاعت عکس‌ها را پاره کرد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

با آغاز جنگ تحمیلی رسول آقا علی رؤیا برای محافظت از اسلام، انقلاب و میهن قصد حضور در جبهه‌ها را کرد. خانواده‌اش روایت کرده‌اند که علت این حضور رؤیای صادقه‌ای بود که رسول دید. در این رؤیا این شهید سرافراز مولایش حضرت حسین سیدالشهدا (ع) را دید که به وی می‌فرمود: به جبهه بیا؛ و او که با کار حلال و زحمت بسیار وضعیت مالی خوبی داشت و صاحب یک چلوکبابی بود به جبهه رفت. روایت است که ابتدا از جمله رزمندگان ستاد شهید دکتر مصطفی چمران بود.

بعدها در گردان تخریب لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که از گردان‌های خط شکن سپاه بود مشغول به خدمت شبانه روزی شد. اعتقادش این بود که: «تا زنده‌ایم باید برای اسلام کار کنیم و راه سرور شهیدان را بگیریم تا اسلام به پیروزی نهایی برسد.»

در نهایت به تاریخ پنجم مهر ۱۳۶۱ این سردار رشید اسلام در نزدیکی پاسگاه زید بر اثر انفجار مین ضد تانک جسمش شرحه شرحه شد و به دیدار معبودش شتافت. پیکر آن شهید را در گلستان شهدای اصفهان (تخت فولاد)، قطعه رمضان، ردیف ۴، شماره ۳۵ به خاک سپردند.

کتاب با زندگینامه سردار شهید رسول آقاعلی رؤیا آغاز می‌شود. در ادامه خاطراتی از خواهر، داماد ارشد و برخی دیگر از اعضای خانواده و همچنین هم‌رزمان شهید به مخاطبان ارائه می‌شود. این خاطرات نشان دهنده شخصیت خاص و عظمت روحی این شهید سرافراز اسلام است و ضرورت معرفی ایشان به عنوان یک الگو به نسل جوان فعلی را یادآور می‌شود.

احمد مؤمنی راد از همرزمان شهید در این کتاب درباره او چنین روایت کرده است: «ایشان بسیار شوخ و با نشاط و سرزنده بود، بسیار شلوغ بود. بر اثر تجربه‌ای که بدست آورده بود فرماندهی تخریب سپاه سوم فتح را بر دوش او گذاشته بودند. تشکیلات آن موقع سپاه شامل ۴ سپاه بود و هر کدام چند یگان تحت فرماندهی‌شان بود.

با این که فرمانده بود ولی رفتارش بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود، با همه بچه‌های تخریب چی شوخی می‌کرد و به آنان روحیه می‌داد و بچه‌ها بسیار بسیار او را دوست داشتند. وقتی در جمعی وارد می‌شد همه چیز را بهم می‌ریخت، شلوغ می‌کرد و سر و صدا و خوش و بش با همان لهجه اصفهانی پیشانی همه را می‌بوسید. از جمله کارهایش این بود که خیلی وقت‌ها نصف شب به مقر بچه‌ها می‌رسید و می‌رفت توی اتاق سراغ تخریب‌چی‌ها و یکی یکی آنها را بیدار می‌کرد و به آنها می‌گفت: دادا ساعت چنده، دادا ساعت چنده!!! یا می‌گفت دادا خوابی یا بیداری! دادا خوابی یا بیداری. و همچنین جشن پتو که برگزار می‌کرد هر شب نوبت یکی بود به ویژه تازه واردین و کسانی که تکلف داشتند و هنوز خیلی خودمانی نشده بودند.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.