«طوری زندگی کنید که انگار برای بار دوم زندگی می‌کنید و بار اول اشتباه زندگی کرده بودید». برگردیم و این جمله را دوباره بخوانیم. جمله‌ای که دکتر «ویکتور فرانکل» با آن توانست بیماران افسرده‌ای را که مستعد خودکشی بودند، نجات دهد.

امروز را دو بار زندگی کنید!

قصه آقای دکتر، ۳۰ هزار بیمار افسرده‌اش و جمله معروفی که بالاتر خواندید، آن‌قدر طول و تفصیل دارد که شاید بشود در یک مطلب دیگر، مفصل به آن پرداخت. امروز اما می‌خواهیم فقط به ایده‌ای بپردازیم که «فرانکل» مطرح کرده است. 

با یک حقه شروع کرد
سؤال مهمی که دکتر فرانکل از بیماران مستعد خودکشی‌اش می‌پرسید این بود: «فکر کن امروز را برای بار دوم است که زندگی می‌کنی، حالا چه کار متفاوتی انجام می‌دهی؟» این پرسش در واقع یک «حقه ذهنی» بود. حقه‌ای که شاید بشود آن را برگردان شده و به روز شده یک تمنا و حسرت تاریخی دانست که انسان بارها نسبت به گذشته خود، آن را آرزو می‌کند. چیزی شبیه قصه‌های پریان. همان آرزویی که غول چراغ جادو جلو آدم ظاهر شود و مثلاً بپرسد: «سرورم اگر به گذشته برمی‌گشتی، آرزو داشتی چه کار متفاوتی انجام می‌دادی و کدام اشتباهت را اصلاح می‌کردی؟ بگو تا همان را برایت محقق کنم!»
پرسش فرانکل از این جهت یک حقه ذهنی بود که به مخاطبانش فرصت می‌داد تا آنچه را که واقعاَ مهم است بسنجند و از اشتباهاتشان حتی پیش از اینکه مرتکبش شوند، درس بگیرند. 

اما چرا این سؤال ساده ولی پرمغز می‌تواند سوای انسان‌های افسرده، در بهبود رضایت ما معمولی‌ها و غیر افسرده‌ها هم از زندگی و معنادارتر کردن آن کارگشا باشد؟ برخی پژوهشگران در پاسخ به این پرسش می‌گویند شاید مهم‌ترین دلیلش این باشد که ما در جست‌وجوی یافتن پاسخ، دیگر خودمان را گرفتار و مشغول مسائل بی‌اهمیت و پیش پاافتاده نمی‌کنیم و به مسائل مهم‌تر خواهیم پرداخت. 
آن‌ها می‌گویند اغلب من و شما با این نگرانی از خواب بلند می‌شویم که چطور به همه کارهای روزانه‌مان برسیم، اما اگر نگاهمان را به موضوع عوض و تصور کنیم امروز را می‌توان دوباره زندگی کرد، می‌فهمیم بیشتر مسائل و کارهایی که نگرانشان بودیم آن‌قدرها هم ارزش ندارند و فقط ذهن را به خودشان مشغول می‌کنند. در واقع این پرسش یکی از کلیدهای داشتن یک زندگی پرمعناتر بر مبنای اولویت‌بندی درست‌تر است. 

سفر در زمان
این را هم بد نیست بدانید که قصه‌ای تقریباً مشابه این ایده، یک‌بار روی پرده سینما نیز رفته است. «ریچارد کرتیس» کارگردان بریتانیایی زمانی که با صمیمی‌ترین دوستش «سیمون» در حال صرف ناهار بود، این ایده به ذهنش رسید، آن هم موقعی که موضوع گپ و گفتشان «شادی» و تعریفشان از «یک روز عالی و بی‌نقص» بود. کرتیس در این مکالمه می‌گوید همیشه فکر می‌کرده دریافت خبر برنده شدن یک میلیون پوند یا قرار گرفتن فیلمش در جمع نامزدهای اسکار، یک روز عالی را برایش می‌سازد ولی الان می‌بیند همین که دارد با بهترین دوستش سر یک میز ناهار می‌خورد و گپ می‌زند یا قرار است شام را با خانواده‌اش دور هم صرف کند، همین چیزهای ساده، برایش حکم یک روز شاد و بی‌نقص را دارند.
او یک هفته بعد از این مکالمه، فکر و ذکرش را برای تأمل کردن در مورد دستیابی به شادی در زندگی معمولی گذاشت، اینکه چطور بدون اینکه برای چیزهای بزرگ‌تر و مازاد بر داشته‌هایمان در زندگی انتظار بکشیم، از زندگی لذت ببریم؟ بعد هم شروع به نوشتن افکارش در این باره کرد و برای اینکه دُز سرگرم‌کنندگی و جذابیت را بالا ببرد، سراغ ایده «سفر در زمان» رفت. ماجرای فیلم «درباره زمان» قصه پدری است که در لحظات پایانی عمرش، راز چگونگی سفر در زمان و بازگشت به زمان گذشته را با پسرش در میان می‌گذارد. پسرش «تیم» که حالا این توانایی را بدست آورده، بعد از اینکه احساس می‌کند فلان رفتارش اشتباه بوده یا کیفیت لازم را نداشته، به گذشته برمی‌گردد و همان کار را با کیفیت بهتر و بی‌نقص و اشتباه انجام می‌دهد.

مثل آخرین روز عمر 
این رفتار و توانایی «تیم» در واقع همان حقه‌ای بود که در ایده دکتر فرانکل شاهدش بودیم؛ اینکه طوری با موقعیت فعلی مواجه شوی و درباره‌اش تصمیم بگیری، درست مثل اینکه پیش‌تر، یک‌بار آن را با خطا و اشتباه از سر گذرانده‌ای و حالا وقت آن است که آن را بی عیب و نقص به سرانجام برسانی. یعنی با استفاده از ایده دکتر فرانکل شما هم مثل «تیم» می‌توانید در زمان سفر کنید و از اشتباهات، پیش از مرتکب شدنشان، درس بگیرید. کارگردان این فیلم با درک پیچیدگی‌های روابط انسانی، خیلی زیرکانه نشان داده حتی اگر کسی قابلیت «بازگشت به گذشته» را نیز داشته باشد، نمی‌تواند همیشه به موفقیت و کامیابی صد درصد در یک موقعیت برسد، مسئله‌ای که نشان دادنش روی پرده شاید بتواند آتش کمال‌گرایان را در تصور اینکه ایده دکتر فرانکل قابل پیاده‌سازی نیست، فرو بنشاند. 
قسمت جذاب ماجرا نیز شاید این باشد که خود «تیم» هم بعد از مدتی از این قابلیت استفاده نمی کند و آن را رها می‌کند. تک‌گویی پایانی او در این فیلم، شرح چرایی همین قضیه است: «در نهایت به نظرم من آخرین درس از سفر در زمان رو یاد گرفته بودم... واقعیت اینه که، الان من اصلاً در زمان سفر نمی‌کنم... حتی یک روز هم نشده... فقط هر روز طوری زندگی می‌کنم که انگار از عمد به این روز برگشتم تا ازش جوری لذت ببرم مثل اینکه آخرین روز عمر معمولی و بی‌نظیر منه...».

خبرنگار: محسن فاطمی‌نژاد
منبع: قدس آنلاین

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.