-
«ماهفروجک»؛ تنهای پُرهیاهو
مازندران- از ریل راه آهن رد می شویم. آفتاب روی نشاهای سبز، پهن است و مرد شالیکار روی مَرز راه می رود.
-
یک تکّه حال خوب
امامزاده سید ابوصالح! شما پیر را جوان می کنید آقا... باالتفات اید... به گوشه چشمی، بغض برمی دارید.
-
مستحق عشق باش
وقت اذان پشت کن به جهان. مستحق عشق باش و "یارب" هایت را از همیشه دلبسته تر بگو.
-
آن سوی سونامی
«چارلز بوکوفسکی» یک جورهایی حرف دل مرا زده وقتی فِرت فِرت سیگار کشیدن همسایه را می بینم و نعره هایش را که تمامی ندارد.
-
چو رسید جان به جانان، به جهان چه کار دارد
دیروز دیدنی های ۱۸ عیار دیدم.
-
چه خوب که الرحمانید
جز چشم هایتان نمی خواهم. جز آن نگاه پرکیف و مستانه ای که بین مان رد و بدل شود.
-
خانه، صلوات باران شده است
برکتِ خدا را می گذارم توی زنبیل. عطر خوشش هفت کوچه را برداشته.
-
قند توی دلم آب می شود
سجده می کنم. قند توی دلم آب می شود و درگوشی حرف می زنم با او که از رگ گردن نزدیک تر است.
-
زُلفت هزار دل به یکی تار مو بِبست
یک جزء عقب ام. جوری که پابه پای روزها، جزءخوانی ام پیش نمی رود.
-
روسیاهیم از غیبت تان مهدی جان!
السلام علیک یا سیدة نسآء العالمین... سالهاست با یاد نورانی شما، مادر افطار تیار می کند. پا کشان می رود آشپزخانه با تلاوت «کوثر». با «قدر» و «ناس» و «نَصر» و «ماعون».
-
بالاتر از ابرها...
رمضان فرق دارد... اصلا رمضان با همه ی سال فرق دارد.
-
دست از خوف بردار!
کلّاً خوف نکن، غِیظت نگیرد، فکری نشو و دست از یقه پیراهنت بردار که زندگی؛ تخصص اش نبرد با صبر آدمیزاد است.
-
چند خط دلدادگی
جایت بالای سَر من است... یاعلیُّ یاعظیم، یاغفورُّ یا رحیم.
-
و انسان حبیب شماست!
رجب و شعبان و شیدایی و زیارت یار... نور پشت بند نور... .
-
«ماچک پُشت»؛ یک روستا بهارنارنج
زندگی در روستا، رمز و رموز و دلنشینی های خودش را دارد که باید کشف شود. اصلاً اردیبهشت هر خطّه غافلگیرت می کند یکطور و نمی گذارد دست خالی برگردی سرِ خانه ی اَولت.
-
همه بهانه از توست!
واقعاً که قدیمی ها متین گفتند: کاش آب و هوا که عوض می شود، آدم و وفایش عوض نشود.
-
به وقتِ اردیبهشت
از این روزها، مهربان تر دیگر گیرمان نمی آید. و اگر نجنبیم به طرفة العینی «تیر» نشسته است جای «اردیبهشت» و هوای مَلَسِ خاطره گردی دود می شود.
-
کوچه علی چپ
همانطور که قابلمه غذا را از یخچال درمی آورم و لپ تاپ را روشن میکنم خودم را می سپارم دست صداهای درون؛ بوی جنگ از هفت فرسخی بلند است...
-
قدر زَر، زرگر شناسد ...
برای قیچی دوتکه خیاط، آه می کشیدم. برای داور سوت گم کرده، نویسنده ی شکسته خودکار، ماهیگیر بی تور و شیشه های خاکشیر شده عطّار و برای همه کاسبانی که ابزار کارشان به فنا می رفت هربار.
-
بهشتی در اردیبهشت
هوسِ گشت و گذار می اُفتد به سرمان، خدای ناکرده اردیبهشت است دیگر.
-
خانه های سیاه و سفید
ارتعاش حروف و کلمات را احساس می کنم و لذت تولدشان را. ذوق واژه ها وقت نشستن در خانه صحیح... قسمتی از جدول می شوم. قسمتی از صورت مسئله و جواب.
-
گاهی عکسها "بوکسور" هستند
گاهی عکس ها بوکسور اند، همان قاب عکس های چسبیده به دیوار... .
-
تکنولوژی شاخ و دُم دارد !
به نظرتان نرسیده آیا وقت آن، که ما هم برای درآوردن برچسب جهان چندم از روی افکار و کردارمان مفیدتر باشیم.
-
پنجره مغز پستهای "فومن"
دقیق به عکس جنابِ پدر نگاه می کنم. انگار او هم رضایت دارد به نقل خاطره ای که جدا کرده ام از دریای خاطراتش.
-
بیرون از کادر
معلوم است که صبردانش سرریز شده که شماره ام را گرفت و خواست صریح و رودررو با کسی درد و دل کند.
-
رویاهای برباد رفته
به عنوان یک شمالی قلبم دارد می ایستد از رؤیت جنگل های هیرکانی در حال انقراض... واگویه می کنم مگر شمشاد گرانبها، سبزپوش چهارفصل نبود؟ چه به سرش آمد؟
-
لالاییها خواب ندارند
خانجان بوی توت و گل محمدی می داد وقتی میان خماری بعدازظهرهای کودکانه جا خوش می کرد وسط چهار- پنج زاده ی دختری و پسری با یک مُشت لالایی شاهکار. با قصه هایی که انگار از قبل توی گنجه مرتب چیده بودشان. مثل لیوان های دوغ خوری معروفش.
-
بیچاره "ونگوگها" و "داوینچیها"
تمام دیروز داشتم به این فکر می کردم که چرا درمانگاهی وجود ندارد که بشود گاهی به آنجا سَر زد و از متصدی اش خواست یک نگاه اساسی به دردها و شادی هایمان بیندازد و تنظیم مان کند.
-
بی دردسر ببارید
هربار چشم هایم را که می بندم و باز می کنم دقیقاً نشسته ام وسط قایقی که دارد مرا از خانه و زندگی ام دور می کند که مثلاً برساند به جای اَمن. به خشکی. به آرامش. اما زهی خیال باطل! که بیداری و خواب و کار و خوراک و افکارم شکل همان دیگ زودپزی شده که غرق در سیلاب به هیچ کجا نمی رود.
-
غمِ همسایه میخوریم
آهای سیل! حالا که با بهار و سال تازه آمدی، پس بیا و خوب گوش کن... که نه مازندران و گلستان و لرستان و خوزستان و فارس که همه ایران هم زبان و هم لهجه شده اند با تشریف فرمایی ات.