تحولات منطقه

استیو فولر علم را نه فقط فعالیتی شناختی، بلکه نهادی اجتماعی و سیاسی می‌داند که پیوندش با قدرت، اعتماد عمومی و دموکراسی، جایگاه آن در جامعه و جهان را شکل می‌دهد.

علم، محصول جامعه یا حقیقتی مستقل؟
زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه

در جهان امروز، کمتر موضوعی به اندازه‌ «علم» همزمان مایه‌ امید و نگرانی بوده است. از یک‌سو، علم همچنان موتور محرک پیشرفت‌های فناورانه، پزشکی و اجتماعی است و از سوی دیگر، در عصر «پساحقیقت» و بی‌اعتمادی عمومی به نخبگان، اقتدار دیرینه‌ خود را از دست داده است. در چنین فضایی، بازاندیشی در معنای علم و جایگاه آن، ضرورتی انکارناپذیر است. استیو فولر، فیلسوف و نظریه‌پرداز برجسته آمریکایی - بریتانیایی، از چهره‌های شاخص این بازاندیشی است. او در سال ۱۹۵۹ میلادی در نیویورک به دنیا آمد، تحصیلات خود را در دانشگاه‌های کلمبیا، کمبریج و پیتسبورگ گذراند و اکنون استاد کرسی جامعه‌شناسی در دانشگاه وارویک بریتانیاست. فولر از دهه‌ ۱۹۸۰ میلادی به‌عنوان بنیان‌گذار حوزه‌ «معرفت‌شناسی اجتماعی» (Social Epistemology) شناخته می‌شود؛ حوزه‌ای که مرزهای سنتی میان معرفت‌شناسی، جامعه‌شناسی علم و سیاست علم را در هم می‌شکند. او بیش از ۳۰ کتاب منتشر کرده و آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه شده‌اند. فولر همواره به‌عنوان متفکری جنجالی شناخته می‌شود: کسی که از یک سو الهام‌بخش گفت‌وگوهای تازه درباره علم بوده و از سوی دیگر به دلیل تأکیدش بر بُعد اجتماعی و سیاسی دانش، بارها آماج نقدهای تند قرار گرفته است. کتاب «علم» اثر او که با ترجمه‌ محمدابراهیم محجوب توسط انتشارات گمان در ایران منتشر شده، نمونه‌ روشنی از تلاش فولر برای بازتعریف علم به‌عنوان نهادی اجتماعی است. او در این اثر، علم را نه صرفاً به‌مثابه فعالیتی شناختی، بلکه همچون سازوکاری سیاسی و اجتماعی بررسی می‌کند که به همان اندازه که با داده‌ها و آزمایش‌ها سروکار دارد، با قدرت، اعتماد عمومی و دموکراسی نیز گره خورده است. این نگاه، برای مخاطبانی که با چالش‌های مشابهی در حوزه اعتماد به نهادهای علمی، نسبت علم و دین و آینده دانشگاه مواجه‌اند، می‌تواند دریچه‌ای تازه به پرسش‌های بنیادین بگشاید. فولر در برابر رویکردهای پوزیتیویستی که علم را تنها بر پایه‌ روش و داده‌ عینی تعریف می‌کنند و نسبی‌گرایی پست‌مدرنیستی که علم را صرفاً محصولی فرهنگی می‌بیند، بدیلی ارائه می‌دهد که بر «ساخت‌گرایی» استوار است: دانشی که همزمان جهانی، قراردادی و در معرض تغییر است. همین ترکیب، سبب شده او در محافل علمی و فلسفی به چهره‌ای بحث‌برانگیز بدل شود؛ کسی که هم تحسین و هم به چالش کشیده می‌شود. او در گفت‌وگوی حاضر، تصویری از علم ترسیم می‌کند که فراتر از کلاس‌های درس و آزمایشگاه‌ها می‌رود و با مهم‌ترین مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه پیوند می‌خورد. از «حکمرانی معرفتی» که به‌جای سیاست‌گذاری سنتی علم می‌نشیند تا تأمل درباره نسبت علم با دموکراسی، از تحلیل بحران «پساحقیقت» تا واکاوی نقش رسانه‌ها در مشروعیت‌بخشی یا مشروعیت‌زدایی از علم، از چالش‌های اخلاقی پروژه‌های علمی گرفته تا ظرفیت‌های رهایی‌بخش آن در مقیاس جهانی. او حتی از میراث الهیاتی در شکل‌گیری جاه‌طلبی‌های علم مدرن سخن می‌گوید و نشان می‌دهد که چگونه علم همچنان ردپای ایدئولوژیک در ساختار خود دارد، هرچند با زبانی سکولار و فناورانه. یکی از برجسته‌ترین نکات بحث فولر، نگاه او به آینده‌ علم در عصر هوش مصنوعی است. برخلاف نگرانی‌های رایج، او هوش مصنوعی را نه تهدید، بلکه مرحله‌ای تازه در تاریخ علم می‌داند؛ ابزاری که می‌تواند مرزهای سخت رشته‌های دانشگاهی را بشکند و «دانش کشف‌نشده» را از دل انبوه مقالات و پژوهش‌های نادیده‌مانده بیرون بکشد. این دیدگاه، با مباحث پرشور امروز درباره جایگزینی نقش دانشگاه‌ها، کاهش ارزش مدارک دانشگاهی و ضرورت آموزش میان‌رشته‌ای، هم‌سویی آشکاری دارد. اما شاید مهم‌ترین پرسش فولر برای مخاطب ایرانی این باشد: آیا علم می‌تواند در مقیاسی جهانی واقعاً رهایی‌بخش باشد یا همچنان در بند منافع کشورهای قدرتمند باقی خواهد ماند؟ او معتقد است پاسخ این پرسش وابسته به میزان دموکراتیک شدن علم است، به اینکه آیا می‌توان آن را «برای همه و توسط همه» نهادینه کرد؟ این همان جایی است که پروژه‌ فکری فولر از بحثی نظری به دغدغه‌ای عمیقاً سیاسی و اخلاقی بدل می‌شود. مطالعه نسخه فارسی کتاب «علم» فرصتی ارزشمند برای بازاندیشی در جایگاه علم در جامعه ایرانی فراهم می‌آورد؛ جامعه‌ای که همزمان شاهد شور فراگیر به دستاوردهای علمی و فناوری است و درعین‌حال پرسش‌های جدی درباره عدالت علمی، اعتماد عمومی و مرزهای علم و دین مطرح می‌کند. گفت‌وگوی حاضر با استیو فولر، کوششی است برای گشودن این مباحث به زبان او و بازتاب آن‌ها در زمینه‌ای تازه؛ زمینه‌ای که شاید پاسخ‌های بومی خود را طلب کند. هر چند این مباحث صرفاً روزنه‌ای در این راه است و توجه و دقت به اقتضائات بومی ما در مطالعه این اثر یک اصل بنیادین است. بی‌تردید طرح دیدگاه‌های اندیشمندان مهمی چون فولر به معنای تأیید و ترویج این ایده‌ها نیست، بلکه فرصتی برای بازخوانی، به چالش کشیدن و در نهایت دست یافتن به حقیقت است.

در کتاب «علم» شما تلاش می‌کنید علم را به‌عنوان یک «نهاد اجتماعی» بازتعریف کنید. چرا پس از قرن‌ها هنوز نیاز داریم که علم را بازتعریف کنیم؟

علم در غرب طی قرن‌های متمادی منبع اصلی مرجعیت معرفتی بوده و در عصر مدرن، نقشی محوری در «غربی‌سازی» جهان ایفا کرده است؛ بنابراین، بسیار مهم است که ما هرازگاهی در تعریف خود از علم بازنگری کنیم؛ به‌ویژه امروز که اقتدار علم از سوی کسانی به چالش کشیده می‌شود که شاید در تاریخ بیش از هر زمان دیگری با مفاهیم و دستاوردهای علم مواجه بوده و در معرض آن قرار داشته‌اند.

آیا علم، در ذات خود، اساساً یک فعالیت «شناختی» است یا پیش و بیش از هر چیز «سیاسی» و «اجتماعی»؟

من تمایز روشنی میان «شناختی» و «سیاسی» و «اجتماعی» نمی‌بینم. درواقع، حوزه‌ای که من بنیان گذاشتم، یعنی «معرفت‌شناسی اجتماعی»، دقیقاً به دنبال فرو ریختن این تمایز است. به‌طور کلی، علم می‌کوشد هم از نظر دامنه و هم از نظر دسترس‌پذیری، وجهی جهانی داشته باشد. به‌صورت اصولی، علمی است که دانشی درباره همه چیز ارائه می‌دهد، دانشی که همگان بتوانند بدان دست یابند. همین موضوع است که اهمیت و محوریت منطق و شواهد را در اثبات دعاوی معرفتی علمی توضیح می‌دهد.

شما اغلب از «حکمرانی معرفتی» سخن می‌گویید. منظور شما از این اصطلاح چیست و این مفهوم چه تفاوتی با سیاست‌گذاری سنتی علم دارد؟

ازآنجاکه من «دوگانگی جهان‌شمولی» علم را جدی می‌گیرم (به پاسخم به پرسش قبلی توجه کنید)، وظایف پژوهشی و آموزشی علم را به یک اندازه جدی تلقی می‌کنم. سیاست‌گذاران باید تصمیم بگیرند نه‌تنها چه نوع دانشی باید دنبال شود، بلکه چه نوع دانشی باید در دسترس همگان قرار گیرد؛ آن هم با نگاهی به آینده‌ای که در آن، آرمان‌های دانشمندان حرفه‌ای و «افراد عادی» به‌گونه‌ای متقابل یکدیگر را تقویت کنند.

امروزه مرز میان «علم» و «فناوری» بیش‌ازپیش کمرنگ شده است. آیا هنوز می‌توان از ایده «علم ناب» دفاع کرد؟

به نظر من، ایده «علم ناب» به تمایز میان علم و فناوری مربوط نمی‌شود، بلکه به این پرسش برمی‌گردد که آیا علم یا فناوری برای خودِ آن دنبال می‌شود یا در خدمت هدفی خاص. «علم ناب» یعنی پیگیری مسیر پرسشگری تا هر جا که ممکن است پیش رود، حتی اگر این امر به ویران کردن شیوه‌ای بینجامد که مردم درباره جهان می‌اندیشند و در آن عمل می‌کنند. هرچند «علم ناب» غالباً به‌عنوان یک آرمان ستوده می‌شود، اما نه خود دانشمندان و نه جامعه پشتیبان، معمولاً به کاستی‌ها و خطرات چنین مسیری آگاهانه توجه ندارند. در اینجا شایسته است به یاد بیاوریم که پروژه اصلاح نژادی نازی‌ها و بمباران اتمی ژاپن توسط ایالات متحده بدون پژوهش‌های مربوط به «علم ناب» ممکن نبود. با توجه به همه این‌ها، دیدگاه شخصی من این است که «علم ناب» تنها در جامعه‌ای قابل دفاع است که سطح بالایی از پذیرش خطر را داشته باشد.

کتاب شما خود را در برابر رویکردهای پوزیتیویستی از یک‌سو و نسبی‌گرایی پست‌مدرن از سوی دیگر قرار می‌دهد. میان این دو قطب چه بدیلی پیشنهاد می‌کنید؟

جالب است که شما مسئله را این‌گونه طرح می‌کنید، زیرا من معرفت‌شناسی اجتماعی خود را بهره‌برداری از همپوشانی میان پوزیتیویسم و پست‌مدرنیسم می‌دانم. در اینجا من به‌جای «نسبی‌گرایی» که با آن چندان همدلی ندارم، واژه «ساخت‌گرایی» را قرار می‌دهم؛ رویکردی معرفت‌شناختی که هر دو جنبش در آن مشترک‌اند. یک ساخت‌گرا معتقد است اعتبار دعاوی معرفتی به شیوه‌هایی وابسته است که آن‌ها بر اساس آن تولید شده‌اند؛ از همین رو است که علم بر «روش» تأکید می‌کند. بااین‌حال، همه روش‌ها در نهایت قراردادهایی هستند که در طول زمان در معرض تغییر قرار می‌گیرند؛ گاه به دلیل ارتقای توانایی‌های ما و گاه به دلیل تغییر دلایل و انگیزه‌های ما برای خواستنِ دانش.

برخی منتقدان معتقدند شما بر بُعد «اجتماعی» علم بیش از حد تأکید می‌کنید و این خطر را دارد که به نسبی‌گرایی خطرناک بلغزد. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟

نسبی‌گرایی بدین معناست که دانش نسبت به یک گروه به‌خوبی تعریف‌شده، نسبی است. من چنین دیدگاهی ندارم. برعکس، مخالفان من که باور دارند «کارشناسان» تعیین می‌کنند چه چیزی دانش به حساب می‌آید، در این معنا نسبی‌گرایان واقعی‌اند؛ زیرا باورهای آنان همراه با تغییر باورهای کارشناسان تغییر خواهد کرد. دیدگاه من صرفاً این است؛ دانش محصولی جمعی است که مسئولیت آن فراتر از کسانی است که در تولیدش مشارکت داشته‌اند، به‌ویژه شامل کسانی که احتمالاً از پیامدهای آن متأثر خواهند شد. بنابراین، دانش «اجتماعی» است، همان‌گونه که «قرارداد اجتماعی» یا یک قانون اساسی ملی اجتماعی‌اند. برخلاف نسبی‌گرایان، برای من حیاتی است که دانش در برابر کسانی پاسخگو باشد که بیرون از گروه تولیدکننده آن قرار دارند.

مفهوم «پساحقیقت» نشان‌دهنده بحرانی در مشروعیت علم است. آیا علم می‌تواند بر این بحران غلبه کند یا این صرفاً بخشی از ذات آن است؟

من دوست دارم وضعیت «پساحقیقت» امروز را با اصلاحات پروتستانی در قرن شانزدهم مقایسه کنم؛ زمانی که کلیسای کاتولیک رومی انحصار خود بر تعریف مسیحیت برای اروپاییان غربی را از دست داد. پروتستان‌ها مسیحیت را لغو نکردند، بلکه آن را متکثر و بیشتر در زندگی روزمره مردم ادغام کردند. دقیقاً همین‌گونه من تأثیرات پساحقیقت بر علم امروز را می‌بینم. علاقه عمومی به علم بیش از هر زمان دیگری است، اما درعین‌حال بی‌اعتمادی به کارشناسان علمی هم بیشتر شده است. اساساً مردم می‌خواهند علم را به دست خودشان بگیرند، همراه با همه خطراتی که این امر به‌ویژه در حوزه‌هایی مانند سلامت فردی در پی دارد. پرسش اصلی این است که آیا یک جامعه پیچیده می‌تواند این میزان اختیار فردی را در مسائلی که ممکن است بر زندگی دیگران اثر بگذارد، تحمل کند یا نه؟

رسانه‌ها چه نقشی در شکل دادن به مشروعیت علم ایفا می‌کنند؟ آیا آن‌ها علم را تقویت کرده‌اند یا به بی‌اعتمادی عمومی نسبت به آن دامن زده‌اند؟

رسانه‌ها معمولاً جنبه‌هایی از جامعه را که پنهان بوده‌اند، به‌صورت عمومی آشکارتر و از این طریق آن‌ها را مسئولیت‌پذیرتر می‌کنند. این موضوع امروز درباره علم صادق است، همان‌گونه که در گذشته درباره سیاست و تجارت نیز صادق بود. به‌طورکلی، افزایش مسئولیت‌پذیری همراه است با افزایش بی‌اعتمادی، دست‌کم مردم احساس می‌کنند باید بیشتر بدانند که چگونه به برخی نتایج علمی دست یافته‌اند و این نتایج چگونه به کار بسته می‌شوند.

در آثار شما اغلب رگه‌هایی از یک رویکرد «پروتستانی» به دانش دیده می‌شود. آیا می‌گویید که الهیات مسیحی همچنان در فهم شما از علم نقش دارد؟

بله دست‌کم در دو سطح. یک سطح این است که تاریخ نهادینه شدن مسیحیت الگویی سودمند برای فهم تاریخ نهادینه شدن علم بدست می‌دهد، به‌ویژه از نظر سازگاری سیاسی تفسیرهای کاملاً متفاوت از یک دین واحد. سطح دیگر این است که بسیاری از ویژگی‌های شاخص علم مدرن؛ از جمله وحدت‌بخشی به واقعیت تحت مجموعه‌ای مشترک از قوانین و همچنین پافشاری بی‌وقفه بر آزمون و تجربه (که همان «آزمایش‌های ایمان» است)، درواقع الهام‌گرفته از الهیات ابراهیمی‌اند، هرچند به زبان ریاضیات و فناوری ترجمه شده‌اند.

شما بارها بر پیوند میان علم و دموکراسی تأکید کرده‌اید، اما آیا علم واقعاً می‌تواند بدون ساختارهای دموکراتیک شکوفا شود؟

درست است که در بیشتر دوره‌های تاریخی خود، علم به‌عنوان فعالیتی نخبگانی پیگیری می‌شده است، اما حتی در آن شکل نخبگانی نیز، علم بر «داوری همتایان» متکی بوده است؛ فرایندی که دلالت دارد همه دانشمندانِ به رسمیت شناخته شده، هنگام ارزیابی کار یکدیگر، برابر محسوب می‌شوند. بااین‌حال، از عصر روشنگری اروپایی در قرن هجدهم، علم آغاز به الهام‌بخشی یک جهان‌بینی رهایی‌بخش کرد که در اصل می‌توانست در دسترس همه قرار گیرد و همه نیز می‌توانستند در آن مشارکت کنند. از این منظر، دموکراتیک شدن به‌عنوان نتیجه‌ای فرعی از آرمان علم برای دستیابی به دانشی جهان‌شمول پدید آمد. در قرن نوزدهم، این ایده بسط یافت و شامل این باور شد که دانش علمی فراتر از تفاوت‌های عمیق انسانی می‌ایستد.

در عصر هوش مصنوعی، مرز میان انسان و ماشین در تولید دانش در حال از میان رفتن است. آیا شما این را تهدیدی برای علم می‌دانید یا مرحله‌ای تازه در تاریخ آن؟

مرحله‌ای تازه در تاریخ آن؛ زیرا هوش مصنوعی فاقد آن سوگیری‌هایی است که انسان‌ها از خلال آموزش خود بدست می‌آورند و از این‌رو می‌تواند آزادانه‌تر از انسان‌ها ایده‌ها و داده‌ها را با یکدیگر مرتبط سازد؛ درحالی‌که انسان‌ها به‌واسطه هنجارهای رشته‌هایی که در آن‌ها آموزش دیده‌اند، محدود می‌شوند. این امر به پدیده‌ای مربوط است که «دون سوانسون» دانشمند علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی در آمریکا، آن را «دانش عمومی کشف‌نشده» نامید؛ یعنی جایی که بخش بزرگی از آثار دانشگاهی منتشرشده هرگز مورد استناد قرار نمی‌گیرند و شاید حتی خوانده هم نمی‌شوند، زیرا با مرزهای پژوهشی رشته‌های دانشگاهی تثبیت‌شده سازگار نیستند. هوش مصنوعی می‌تواند این آثار را بازیابی کند و ارتباط آن‌ها را نشان دهد، به‌ویژه در مسائلی که نیازمند راه‌حل‌های میان‌رشته‌ای هستند.

شما بارها از ایده «وظیفه اخلاقی» انسان برای فرا رفتن از محدودیت‌های طبیعی‌اش دفاع کرده‌اید. آیا این خطر وجود ندارد که علم را به چیزی بیش‌ازحد «تهاجمی» و «امپریالیستی» بدل کند؟

پاسخ کوتاه این است: بله اما من فکر نمی‌کنم علم هرگز این جاه‌طلبی‌ها را پنهان کرده باشد. در واقع، این چیزی است که علم از مسیحیت و اسلام به ارث برده است؛ هر دو این ادیان به‌روشنی درباره سلطه انسان بر طبیعت سخن گفته‌اند و نیز درباره ضرورت دعوت همه انسان‌ها به مسیری خاص که باید دنبال شود تا این سلطه به شیوه‌ای عادلانه محقق گردد. علم صرفاً سکولارشدن، ریاضی‌شدن و فناورانه‌شدن همین چشم‌انداز دینی مشترک است. البته، تاریخ غرب تمایل دارد مسیحیت و اسلام را به‌عنوان دشمنان یکدیگر تصویر کند. بااین‌حال، وقتی از منظر تاریخ جهان نگریسته شود، این دو بیشتر شبیه رقبایی به نظر می‌آیند که می‌کوشند فضای وجودی مشابهی را تصاحب کنند؛ فضایی که به نوبه خود اغلب برای کسانی که این جهت‌گیری مشترک را ندارند، تهدیدآمیز جلوه کرده است.

کشورهای غیرغربی در چشم‌انداز شما از علم چه جایگاهی دارند؟ آیا علم می‌تواند واقعاً در مقیاس جهانی رهایی‌بخش باشد یا همچنان در بند منافع کشورهای قدرتمند باقی خواهد ماند؟

بگذارید این‌گونه بیان کنم: علم می‌تواند واقعاً در مقیاس جهانی رهایی‌بخش باشد، اگر بتواند به‌نوعی دولت-ملت‌ها و گروه‌های اجتماعی سنتی را با شکلی دموکراتیک‌تر از حکمرانی جایگزین کند؛ شکلی که وزن هنجاری بیش از حدی بر خاستگاه‌های افراد نگذارد. رسانه‌های اجتماعی، به‌طور قابل‌بحث، این فرایند را تسهیل می‌کنند، زیرا به مردم امکان می‌دهند با کسانی پیوند برقرار کنند و احساس تعلق داشته باشند که زندگی‌هایی کاملاً متفاوت دارند اما درعین‌حال جهان‌بینی‌های مشابهی را به اشتراک می‌گذارند. هرچند این پدیده به‌خودیِ خود شاهد مستقیمی بر ظرفیت رهایی‌بخش علم فراهم نمی‌کند، اما بسیار اتفاق می‌افتد که پیوندهای شکل‌گرفته میان چنین افراد نامتجانسی بر مبنای «علمی» ادعا می‌شوند؛ مثلاً از طریق ارزیابی مشابه شواهدی که به‌طور عمومی در دسترس است یا روایت‌های مشترکی که همچون نظریه‌هایی درباره چگونگی کارکرد جهان عمل می‌کنند. افزون بر این، این واقعیت که دانشمندان طبیعی و اجتماعی روزبه‌روز بیشتر خود را موظف می‌بینند که به مبنای معرفتی چنین پیوندهای عمومی‌شده بپردازند، به «علمی‌شدن» این گرایش جهانی‌شونده کمک می‌کند.

در کتاب «علم» بر مسئله «اعتماد عمومی» تأکید می‌کنید. چرا فکر می‌کنید مردم امروز کمتر به علم اعتماد دارند؟ آیا این یک مشکل ذاتی علم است یا از نهادینه شدن آن ناشی می‌شود؟

این موضوع بیشتر به علم به‌عنوان یک نهاد مربوط می‌شود تا علم به‌عنوان رویکردی به جهان. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، هیچ‌گاه مردم تا این حد به علم علاقه‌مند و البته در آن توانمند نبوده‌اند، بااین‌حال همزمان شاهد کاهش اعتماد عمومی به متخصصان علمی هستیم. به‌گمان من، عوامل متعددی در این میان نقش دارند. یکی اینکه علم آشکارا بیش‌ازپیش بر زندگی مردم اثر می‌گذارد، چه مثبت و چه منفی. عامل دیگر این است که مردم آموزش علمی بهتری دیده‌اند و به اطلاعات علمی دسترسی دارند که به‌طور طبیعی موجب می‌شود بخواهند در مسائل علمی نیز نظر و نقشی داشته باشند. این امر قابل مقایسه است با ترویج سواد از سوی پروتستان‌ها که سبب شد مسیحیان خودشان کتاب مقدس را بخوانند و سپس تصمیم بگیرند به چه چیزی باور داشته باشند حتی اگر برخلاف نظر پاپ باشد. امروزه «سواد علمی» نیز از سوی رسانه‌های اجتماعی ترویج می‌شود. درنهایت، کارکرد واقعی علم بیش‌ازپیش مورد بررسی‌های تجربی قرار گرفته است؛ ابتدا توسط تاریخ‌نگاران و جامعه‌شناسان، اما به‌طور فزاینده‌ای از سوی روزنامه‌نگاران و افراد مختلفی که به رسانه‌های اجتماعی دسترسی دارند و می‌توانند نوع خاص خود از شواهد را درباره اینکه علم چه زمانی کارآمد است و چه زمانی نه، ارائه کنند.

آیا آینده علم را بیشتر «نوآوری‌های فناورانه» شکل خواهند داد یا «تحولات فلسفی و اجتماعی»؟

این دو عمدتاً به‌طور موازی رخ می‌دهند، اما در نهایت «نوآوری‌های فناورانه» مسیر «تحولات فلسفی و اجتماعی» را هدایت می‌کنند؛ زیرا مردم تلاش می‌کنند خود را با چیزی وفق دهند که بدون هشدار چندانی، جهانشان را به‌طور رادیکال دگرگون می‌کند. برای مثال، نمی‌توان میزان تأثیر اختراع تلگراف در نیمه قرن نوزدهم را در عینیت بخشیدن به ایده زمین به‌عنوان یک جهان واحد دست‌کم گرفت؛ چیزی که مارشال مک‌لوهان در دهه ۱۹۶۰ (با اشاره به تلویزیون) آن را «دهکده جهانی» نامید. همچنین و شاید به‌نحوی ظریف‌تر، ظهور اتومبیل در اوایل قرن بیستم ایدئولوژی‌های آزادی فردی را تقویت کرد، به‌ویژه از طریق کارزارهای بازاریابی خودرو. امروزه و شاید به‌گونه‌ای عمیق‌تر، هوش مصنوعی در حال کمرنگ کردن تمایز ما میان «واقعی» و «مجازی» است.

برخی اندیشمندان علم را «آخرین دین» نامیده‌اند. آیا شما با این دیدگاه موافقید؟

نه دقیقاً؛ من آن را «نهایی‌ترین دین» می‌دانم. به نظر من تا رسیدن به آن نقطه، ادیان بسیار دیگری خواهند آمد و رفت و علم هنوز به همه ابعاد زندگی که به‌طور سنتی دین در آن‌ها نفوذ داشته، راه نیافته است و این را کسی می‌گوید که خواستار آن بوده است کرسی‌اش در معرفت‌شناسی اجتماعی به نام اگوست کنت نام‌گذاری شود. پس فرض کنید که این سخن من را باید به معنای مثبت آن دریافت!

بحران‌های جهانی مانند تغییرات اقلیمی و همه‌گیری‌ها نشان می‌دهند علم می‌تواند هم نجات‌بخش باشد و هم سرچشمه مشکلات. آیا باید انتظار داشته باشیم که علم مسئولیت اخلاقی بیشتری بر عهده بگیرد؟

این روند همین حالا هم در چندین سطح آغاز شده است. پژوهشگران دانشگاهی باید تأیید «هیئت‌های بازبینی نهادی» را دریافت کنند؛ نهادهایی که میزان خطری را که آزمودنی‌ها -اعم از انسان یا حیوان- می‌توانند در معرض آن قرار گیرند، پایش می‌کنند. دانشمندان امروزه می‌توانند در صورت ارائه نادرست عمومی از سطح خطر، تحت پیگرد قانونی قرار گیرند. همچنین، مسئله اخلاق در هزینه‌کرد پژوهش مطرح است: آیا عموم مردم می‌دانند وقتی تحقیقات علمی را تأمین مالی می‌کنند، هزینه چه چیزی را می‌پردازند؟ و در نهایت، سیاست‌گذاران روزبه‌روز نسبت به «پیامدهای منفی» علم حساس‌تر می‌شوند، یعنی مشکلات جدیدی که علم هنگام حل مشکلات قدیمی پدید می‌آورد.

شما اغلب از ضرورت «نهادینه کردن علم برای همه» سخن می‌گویید. آیا این به معنای دموکراتیک‌سازی رادیکال علم است؟

بله دست‌کم این هدف است. حتی می‌توان آن را به‌منزله نشانه‌ای از همگرایی میان سیاست‌گذاری علمی و سیاست‌گذاری عمومی دانست، اگر نه میان خود علم و دموکراسی. در عمل، علم ظرفیت رهایی‌بخش خود را به‌عنوان دانشی جهان‌شمول، از سوی همه برای همه، به‌طور کامل محقق خواهد کرد.

شما منتقد جدی مرزهای سنتی دانشگاه هستید. آینده دانشگاه‌ها و تولید دانش را چگونه تصور می‌کنید؟

نخست، به نظر من در آینده تعداد دانشگاه‌ها کمتر و اندازه آن‌ها کوچک‌تر خواهد شد و دیگر به‌طور مستقیم در آموزش افراد برای اشتغال حتی مشاغل حرفه‌ای که بسیاری از آن‌ها جای خود را به هوش مصنوعی خواهند داد درگیر نخواهند بود، بلکه دانشگاه‌ها به رسالت آموزش آزاد (لیبرال آرتز) بازخواهند گشت؛ یعنی آموزش‌های میان‌رشته‌ای گسترده با هدف تجهیز افراد برای زندگی. تأکید بیشتری بر مجموعه‌ای از مهارت‌های کمی و کیفی خواهد بود تا بر دانش مبتنی بر رشته‌ها. «مدرسه میان‌رشته‌ای لندن» جدیدترین دانشگاه بریتانیا، نمونه‌ای عالی از این رویکرد در عمل است. در حوزه پژوهش، هوش مصنوعی این ظرفیت را برای افراد بیشتری فراهم خواهد کرد، بدون اینکه نیازمند آن نوع آموزش‌های «پیشرفته» باشند که به اخذ مدرک دکترا می‌انجامد. در واقع، من معتقدم مدارک دانشگاهی در آینده چه برای اشتغال و چه برای اعتبار علمی اهمیت کمتری خواهند داشت. از منظر اقتصادی، آکادمی در حال حاضر بیش‌ازاندازه ارزش‌گذاری شده است، اما آن «حباب» به‌زودی خواهد ترکید.

و در پایان، اگر بخواهید برای نسل جوان تعریفی کوتاه اما راهبردی از «علم در قرن بیست و یکم» ارائه کنید، آن تعریف چه خواهد بود؟

علم جست‌وجوی جامع‌ترین شکل از دانش است؛ دانشی که بتوان آن را در دسترس گسترده‌ترین طیف از مردم قرار داد و برای آنان معنادار کرد.
‌info@ostadiofficial.ir

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha