جلال آلاحمد از مهمترین و بحثبرانگیزترین نویسندگان و روشنفکران معاصر ایران است؛ شخصیتی که با نثر صریح و گزنده خود، ادبیات و تفکر ایرانی را به چالش کشید و حضور فعالانه او در میان مردم و نگاه انتقادیاش به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، او را به یکی از اثرگذارترین چهرههای فکری نیمه قرن بیستم بدل کرد. آلاحمد از معدود چهرههای فرهنگی معاصر است که نسبت قابل توجهی با دنیای خارج از ادبیات دارد. او علاوه بر ادبیات در فضای سیاسی و فرهنگی آن زمان نیز یکی از چهرههای شاخص و قابل توجه بود و با ترجمه آثار نویسندگان برجسته جهان همچون داستایوفسکی، سارتر، کامو و... دریچه تازهای برای رویارویی با اندیشههای ادبای شهیر را به روی مردمش باز کرد. اکنون نزدیک به ۶دهه از مرگ او میگذرد اما آثار و نگاه مستقل و متفاوتش همچنان بر پهنه ادبیات و داستاننویسی ایرانی سایه افکنده است و پرسش اینجاست که نسل امروز چقدر او را میشناسند و نویسندگان جدید چقدر از اندیشههای او بهرهمند میشوند.
به بهانه سالروز تولد او با راضیه تجار؛ پژوهشگر، نویسنده و از اعضای هیئت مؤسس انجمن قلم ایران درباره اهمیت جلال آلاحمد و اندیشههای او در ادبیات و همچنین تأثیرات این نویسنده بزرگ در میان اهالی جوانتر وادی فرهنگ به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
برای ورود به بحث، خالی از لطف نیست درباره اهمیت و تأثیرگذاری جلال آلاحمد بگویید. به نظر شما مهمترین ویژگی قلم و سبک نوشتاری جلال آلاحمد چیست که او را از سایر نویسندگان متمایز میکند؟
در دوران دانشجوییام و سالهای اندکی پس از آن، این فرصت را داشتیم که در همان فضایی زندگی کنیم که جلال در آن حضور داشت. گرچه دیداری میان ما رخ نداد، اما نفس حضورش و حس بودن او در آن فضا برای ما که به خواندن و نوشتن علاقهمند بودیم، بسیار جذاب بود. به عبارتی محیطی که جلال و سیمین در آن نفس میکشیدند، برای ما الهامبخش بود.
علاوه بر آثار شناخته شده او مانند «مدیر مدرسه» و مجموعههای داستانهایش، آنچه بیشتر در ذهن نسل ما نقش میبست، ابهتی بود که جلال داشت. جوانان و نوجوانان آن دوره حتی از فاصله دور نیز این ابهت را احساس میکردند. سبک نوشتاریاش، ضرباهنگ و تپشی که در نثرش بود، تلخی نهفته در زبانش و جابهجایی ارکان جملهها، همگی تأثیری عمیق بر خواننده میگذاشت؛ گویی تیغی بر پوست میکشیدند. این سبک میان نویسندگان و علاقهمندان آن دوره بسیار اثرگذار و در میان اهل قلم رایج شده بود.
به جز این، جلال در فضای روشنفکری آن زمان جایگاه ویژهای داشت. لقب «رئیس» که از دور دربارهاش شنیده میشد، بیدلیل نبود؛ حرفش نفوذ داشت و احترام به او از روی رودربایستی نبود، او واقعاً کاریزما داشت. تصویری که برای ما ساخته شده بود، به گونهای بود که بدون نیاز به شناخت نزدیک، علاقه و احترام نسبت به او شکل میگرفت.
مرگ او نیز خبر تلخ و تأثیرگذاری بود؛ به ویژه آن گونه که خانم دانشور روایت کردهاند. همان زمان کتابچهای نیز درباره این ماجرا منتشر شد. البته شایعاتی در فضای آن دوره شکل گرفت که او را کشتهاند اما بعدها این موضوع ثابت نشد، ولی این شایعات در فضای آن دوران میچرخید و بسیار غافلگیرانه بود، به طوری که طعم تلخی آن روزها هنوز هم با من است.
آلاحمد نگاهی انتقادی و عمیق نسبت به جامعه پیرامون و سنتها داشت. به نظرتان این نگاه انتقادی تا چه اندازه در ادبیات معاصر اثر گذاشت؟
به گمان من، تأثیر او بسیار جدی بود. زبان انتقادی، صریح، تلخ و تیز او به گونهای بود که خواننده را درگیر میکرد. نوشتهها و مصاحبههایش ـ مانند آنچه در مجله فردوسی منتشر میشد ـ همیشه نوعی بدبینی هوشیارانه در خود داشت و به همه چیز نیشتر میزد. در نتیجه همه حواسها در مواجهه با او همیشه جمع بود. جلال در واقع مخاطب را وامیداشت که مسائل را ساده نبیند و به عمق آنها توجه کند. جلال زاویه آشکاری با نظام سیاسی آن زمان داشت و همین موجب میشد سخنانش میان مردم اثرگذاری بیشتری داشته باشد. نمونه آن ماجرای صمد بهرنگی است که وقتی جلال گفت «او را کشتهاند»، این گفته تأثیری بیش از روایت رسمی حادثه داشت.
به ارتباط و نسبت نسل امروز با آثار جلال بپردازیم. موضوعاتی که جلال مطرح میکند، مسائلی همچون هویت، وابستگی فرهنگی، مسئولیت روشنفکر بودن و... چقدر برای نسل امروز موضوعیت دارد؟
ببینید در آن زمان جلال بسیار پیشرو و به اصطلاح جلودار بود؛ حتی کسانی که آثارش را نمیخواندند، ظاهر و ژست فکری او را تقلید میکردند. امروز نیز در میان دانشجویانم میبینم که برخی از آنها واقعاً آثار جلال را میخوانند. بسیاری از سخنانی که در زمان او با محدودیت همراه بود و به سختی به گوشها میرسید و یا کتابهای جلال که از دید ساواک به نوعی موجه نبودند اما اکنون بهصورت گسترده مطرح و بسیاری از حرفهایی که او میزد در ساحت جامعه تبیین شده است. موضوع «غربزدگی» که در کتابهایش محوریت داشت، امروز در اذهان جامعه مستحیل و روشن است. با این حال، بخشی از نسل جوان همچنان با اندیشههای او مرتبط میشود، هر چند نمیتوان گفت این ارتباط فراگیر است اما عدهای هستند که واقعاً به آثار او علاقه نشان میدهند.
دقیقاً به دلیل ارتباطی که با نسل جوان دارید میتوانید چشمانداز دقیقتری از گرایش این نسل به آثار نویسندگان مطرح و مؤثری مانند جلال بدهید؟
در میان نسل جدید، گروهی اهل مطالعهاند و جلال با ذائقه این گروه جور است. اگرچه همه جدی نیستند، اما امیدبخش است که برخی همچنان به آثار جلال مراجعه میکنند و امیدوارم آن چیزی که جلال کاشت امروز کاملاً برداشت شود. بسیاری از پرسشهایی که برای ما در گذشته روشن نبود، امروز در گذر زمان توضیح داده شده است. حالا دیگر واقعاً باید متوجه شده باشیم که نگاه غرب به ما چگونه است، اینکه چطور باید فرهنگ خود را بشناسیم و در عین حال از شک و تردیدهایمان عبور کرده و هویت ایرانی را حفظ کنیم و به همان جایگاهی برسیم که جلال پس از فراز و نشیبهای فکری طی کرد و به اصالتی که میخواست رسید و به ریشهها بازگشت. به عبارتی مقصودم این است که نباید در برخی موارد تردید کنیم و نیازی نیست خودمان برخی چیزها را بیازماییم در حالی که می توانیم از تجارب گذشتگان استفاده کنیم.
برای جوانانی که میخواهند نویسنده شوند، آیا جلال میتواند الگوی مناسبی باشد؟
به نظر من، جلال حرفهای بسیاری برای گفتن دارد و بیش از آنکه بهعنوان داستاننویس مطرح باشد، از نظر اندیشه، تحول فکری و مسیری که پیموده، الگوی ارزشمندی است. وقتی مخاطب داستانهای جلال را میخواند نباید بخوابد؛ چرا که داستانها و حرفهای جلال برای بیداری است و صرفاً روایت قصه نیست.
اگر قرار باشد یک مسیر مطالعه برای نویسندگان جوان طراحی و ترسیم کنیم تا با جلال آلاحمد آشنا شوند بهترین ترتیب خواندن آثار او چیست؟
برخی جرعهای از آثار او مینوشند و عدهای هم میخواهند سیر و سفری داشته باشند و از ابتدا و تا انتهای آثار او را مطالعه میکنند. از آنجایی که جلال با توده مردم بسیار دمخور بود، در قهوهخانهها به میان مردم میرفت و حرفهای آنها را میشنید و یادداشتبرداری میکرد، بهتر است خواننده در آغاز با آثار مردمیتر و مشاهداتی او آشنا شود. سفرهایش، نوشتههایش درباره غرب و تأکیدش بر بازگشت به ریشهها، همگی نشاندهنده روند فکری او است و زمانی که هم درباره جزایر سهگانه مینویسد همان جا هم تأکید میکند که از غرب گدایی نکنیم و به دنبال این است که نوعی شناخت را برای ما فراهم کند تا ریشههایمان را ببینیم و قدر آنچه را که داریم بدانیم.
آلاحمد در خانواده مذهبی بزرگ شده بود و پدرش معمم بود و جالب اینکه روضهخوان خانه مادربزرگ من نیز بوده است. جلال جزو جامعه روشنفکر بود و با وجود آنکه در دورههایی از برخی تجربههای گذشته خود فاصله گرفت و به دلیل فشارهایی که در زندگیاش وجود داشت از این گذشته گریزان بود، اما در نهایت دوباره به سنتها و ریشهها روی آورد؛ امری که به باور من انسان را در برابر آسیبهای فکری در طول زندگی مصون و محافظت میکند.
و اگر بخواهید اثری را برای شروع مطالعه معرفی کنید، پیشنهادتان چیست؟
همان طور که گفتم مهمتر از اشاره به یک اثر خاص، توجه به بینش و نگاه جلال است. به طور مثال وقتی درباره «سووشون» حرف میزنیم با قطعیت میتوانیم بگوییم که از نظر داستاننویسی با اثری بسیار قوی مواجه هستیم؛ همان سالی هم که خانم دانشور این قصه را نوشتند خیلیها میگفتند جلال به او کمک کرده است در حالی که اصلاً این طور نبود اما در مورد جلال به نظرم باید یک سیر مطالعاتی را در نظر گرفت؛ اما اگر بخواهیم اثری را برای شروع مطالعه معرفی کنم، میتوان به مجموعه «پنج داستان»، «مدیر مدرسه» و آثار مشابه اشاره کرد. با این حال، بهتر است خواننده گزیدهای از همه آثار او را مطالعه کند تا با تفکر و بینش و دغدغههای جلال آشنا شود.
اگر جلال امروز زنده بود، به نظرتان سراغ چه موضوعاتی میرفت؟
به گمانم همچنان جامعه و مردم موضوع اصلی او میبودند. جامعه همیشه سرشار از مسئله و موضوع است و هزاران سوژه برای نوشتن در اختیار میگذارد.




نظر شما