۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۲۰:۳۷
کد خبر: 529082

گزارش از شخص

آن صاحبِ کرامت ...

«شیخ حسنعلی نخودکی» 17 شعبان 1361 از دنیا رفت

قدس/ مجید تربت زاده : اینکه لیاقت پیدا کنی پرده ها از جلوی چشمت کنار برود ، مستجاب الدعوه بشوی و دعایت ردخور نداشته باشد، صاحب کرامت باشی و ... تنها با زهد و گوشه نشینی ، عبادت فراوان ، نماز شب های پی در پی ، مراقبه و به قول امروزی ها «مدیتیشن» نمی شود. همه اینها که گفتیم شرط لازم است اما کافی نیست. جدای از اینها که گفتیم و آنهایی که نگفتیم ، انگار باید از جایی ،گوشه چشمی و عنایتی بشود. یکی که سیمش به بالاترها وصل و حال و احوالش خوبِ خوب است ، پَرَش به تو بگیرد، دستی به سرو صورتت بکشد و تو رامش بشوی و بیفتی روی خط. درست مثل « شیخ حسنعلی نخودکی» ، کودکی اش و پَری که خدا خواست به دست «حاج محمد صادق» به سر و رویش کشیده شود... .

آن صاحبِ کرامت ...

یکی از آن حال خوبها

... و البته اینکه نسل اندر نسلت هم خوشنام باشند و اهل درستی و راستی و آبا و اجدادت با فاصله برسند به یار دوست داشتنی پیامبر(ص) – مقداد – چندان بی تأثیر نیست. پدرش « حاج ملا علی اکبر مقدادی اصفهانی» هم مردی زاهد و عالم بود و در راه پرهیزگاری و علم آموزی چیزی کم نمی گذاشت. در اصفهان کسب و کار حلال و پر رونقی به راه انداخته بود و نیمی از آن را خرج زندگی و خانواده می کرد و نیمی دیگر را وقف فرزندان فاطمه زهرا(س) کرده بود. فرزندش «حسنعلی» را هم از همان کودکی آورد به راهی که خودش رفته و خیرش را دیده بود. سال 1248 خورشیدی « حسنعلی» هنوز 7 سال بیشتر نداشت که بختش زد ، با همت پدر و لیاقت خودش مورد توجه یکی از همان «حال خوب» های روزگار قرار گرفت و ... .

به آنجایی که باید، رسیدی

ظاهرش به اتفاق می مانست. یکی از روزهای ماه رمضان ، سالی که گرمای تابستان اصفهان غوغا می کرد ، «حسنعلی» هفت ساله ، دست در دست پدر رسید خدمت « حاج محمد صادق تخت فولادی» که از عارفان بنام روزگار بود و پدر، 22 سال شاگردی اش را کرده بود. در همین اثنا یک نفر آمد و نباتی را به «حاج محمد صادق» داد تا دعایی بخواند و متبرکش کند. استاد وقتی نبات را به صاحبش برگرداند ، خرده نباتهای مانده در کف دستش را به «حسنعلی» داد... بقیه ماجرا خود مرحوم «نخودکی» تعریف کرده است : « خرده نباتی که کف دستش مانده بود را به من داد و فرمود بخور! بی درنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاج محمد صادق به من فرمود: مگر نمی‌دانستی روزه ات با خوردن نبات باطل می شود؟عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت به هر کجا که باید می رسیدی، رسیدی»!

بترس از خطر گمراهی

نبات، ماه رمضان و روزه داری کودک هفت ساله بهانه بود. بهانه بود تا یک نفر که لیاقتش را دارد و می تواند ، سالکِ راهی بشود که همگان را پای رفتن در آن نیست. نه اینکه فکر کنید کودک اصفهانی از همان هفت سالگی تنها افتاد به شب زنده داری و ... . نه، بلکه راهش را پیدا کرد. استاد و مراقبش را یافت. شاعر بی دلیل نگفته بود: طیِّ این مرحله بی همرهیِ خضر نکن/ ظُلُمات است بترس از خطر گمراهی. هم در سایه سار توجه استادش درس عرفان عملی را اندک اندک تجربه کرد و هم نزد دیگر استادان بزرگ آن روزگار ، فقه و اصول، منطق ، فلسفه ، حِکَم، تفسیر و ... را آموخت. مدتی بعد رهسپار نجف شد و همدرس و هم حجره سید حسن مدرس، سید محمد حسین طباطبایی و شیخ محمد بهاری.

کجا می خواهی بروی؟

چهار سال ...تنها چهار سال مجال پیدا کرد برای علوم باطنی ، شاگردی «حاج محمد صادق» را بکند. 11 ساله بود که استادش به سرای باقی شتافت. «حسنعلی» آیا در برهوت زندگی دنیای ، در میانه راه عرفان و سلوک ، تنها رها شد؟ خودش گفته است: « هر زمان که به هدایت و ارشادی نیازمند می شدم، حالتی شبه خواب بر من عارض می گشت و در آن حال، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم می شتافت و از من رفع مشکل می فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجی، شخصی به من اصرار می کرد که نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم. به دنبال اصرار او بود که حالتی شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجی را دیدم که آمدند و دست به شانه های من زدند و فرمودند: هر کس مثل ما آب زندگانی خورد، از برای او مرگ نیست، تو کجا می خواهی بروی...؟».

خضر دوم

چند سال بعد «سید جعفرحسینی قزوینی» را یافت که چند سالی بود در شهرضای اصفهان ساکن شده و توجه « حسنعلی» را به خود جلب کرده بود. وقتی به دیدارش شتافت « سید جعفر» نگاهی به او کرد و آرام گفت: « 9 روز است چیزی نخورده ای، روزه ات را جز با آب باز نکردی ، اما در ریاضت هنوز ناقصی! اثر گرسنگی چهره ات را فرسوده و شکسته کرده در حالیکه مردانِ مرد ، مردهای کامل حتی با 40 روز گرسنگی شکسته و فرسوده نمی شوند...» دست به دامانش شد و رهایش نکرد. خضر دیگری را یافته بود که به قول خودش دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی بود.

بیمارستان شبانه روزی

می شود ادامه مطلب یک به یک کرامات بارها گفته شده اما عجیب و حیرت انگیز« شیخ حسنعلی نخودکی» را بیاوریم. می شود زندگینامه سراسر حیرتش را بنویسیم. اما چنین کنیم و غرق بشویم در دریای حیرت کرامات شیخ ، ممکن است اصل و اساس کار را فراموش کنیم. یادمان برود که عارف ، عالِم و عامل بزرگی چون او  همه رمز و راز این بزرگی و ماندگاری اش ، تنها کرامات و عرفان عمیقش نبود. چه اینکه جلوه های بیشمار این کرامات تا زمان حیاتش ناگفته مانده بود و بسیارش هنوز ناگفته مانده است. آنچه « حسنعلی نخودکی» را ماندگار کرد ، نگفتنی ها و عمل کردنی هایی بود که از او عالِمِ عاملی ساخت تا همه اندوخته های علمی و عرفانی اش را با درد و رنج مردم کوچه و بازار به هم بیامیزد و از میان آن نسخه های شفابخش دل،روح و جسم و جان آدمها را پیدا کند و پیش رو یشان بگذارد. دریایی از علم که می توانست صدها شاگرد را وادارد در محضرش شاگردی کنند ، گاه و بیگاه برای درمان دردهای جسم آدمها به کوه و وبیابان می زد تا گیاهان دارویی را بیابد و از آنها شفا بسازد. خانه و زندگی ساده اش ، بیمارستان شبانه روزی برای آنها که جسم و هم جانشان خسته بیماری ها و حاجت ها بود. همین ها از «نخودکی» طبیبی ساخت که حالا و سالها پس از مرگ ظاهری اش هنوز که هنوز است ، بیماران زیادی به زیارت قبرش در ضلع شمالی صحن عتیق حرم امام رضا(ع) می آیند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.