قدس آنلاین: برای هر یک از ما اتفاق افتاده که شاهد مشاجرات زوجین، حداقل در نزدیکان مثل والدین و یا حتی در روابط خودمان باشیم که پس از زمان کوتاهی از مشاجره، به ظاهر خبری از دعوا نبوده و خانم و آقا انگار نه انگار و به قول آن مَثلِ «زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند» در کنار هم به ادامه رابطه میپرداختند و ما هم احتمالاً خوشحال که الحمدلله موضوع خیلی جدی نیست و حل شده است؛ در حالی که نه تنها مشکل حل نشده و دعوا در درون هر کدام شاید ادامه داشته باشد، طرفین با واپسرانی و نپرداختن صحیح به آن در دراز مدت به ناراحتی و خشم و بغضهای فروخورده خود عمق میدهند.
مسئله اینجاست آیا مشاجرات، ناراحتیها، دلخوریها، کم توقعیها، به من برخوردنها و... قابلیت خود به خود حل شدن را دارند!؟
آیا همین که یک گوشه از روانمان را به خودش مشغول کرده و در نشخوارهای ذهنی بارها و بارها مرورش میکنیم و تا دو تا گوش گیر میآوریم مینشینیم به درد دل کردن و از آنها حرف میزنیم؛ نشاندهنده این نیست که موضوع حل نشده است؟
آیا پازلی که بهم ریخته شده بدون اینکه سراغش برویم و دوباره آن را بچینیم، خودش مرتب میشود؟
آیا توقع زیادی است که پس از هر بحث و ناراحتی به یکدیگر زمان بدهیم تا از نگاه طرف مقابل هم مسئله را بشنویم و نخواهیم با سکوت و خود را به فراموشی زدن موضوع را حل شده تصور کنیم؟
آیا بارها ندیدهاید که در زمان دعوا طرفین به جای پرداختن به اتفاق اخیر، هرچه بغض و خشم و ناراحتی تلنبار شده از قبل دارند را وسط میریزند و دنبال تسویه حساب کردنِ همه خشمهای فروخورده خودشان و در واقع چیدن همه پازلهای بهم ریخته قبلی هستند و برنده فردی است که تعداد بیشتری در نخ کشیده، داشته باشد؟ قطعاً دیدهاید یا حتی شاید خودتان دچارش باشید!
در ابتدا دلیل آن میتواند نپرداختنِ بهموقع به هر مسئله در وقت خودش و همین وقت نداشتنها و دیالوگ نکردنهای همدلانه بین زوجین باشد.
دلیل دیگر آن میتواند همان پازل روانی باشد که بهم ریخته شده و کسی به آن نظم نداده و این آشفتگی، فرد را زیر فشار قرار داده و او میخواهد همه را در یک موقعیت یکجا بالا بیاورد و زخمهای سطحی و ترک خوردنهای کوچک برای او یک زخم کاری یا همان غده سرطانی شده است.
در واقع دلیل اصلی آن، یاد نداشتن مهارت گفتوگو، حل مسئله، ارتباط مؤثر و حتی مدیریت بحران توسط زوجین است.
اینجاست که مسئلههای ساده اولیه که فقط در حد یک خراش بر دل رابطه بودهاند که اغلب آنها فقط با حرف زدن، دلجویی کردن یا یک عذرخواهی و رفع سوءتفاهم کاملاً ترمیم شدنی بوده است، اکنون تبدیل به غده سرطانی شده که باید جراحی کرد و رابطهای که میتوانسته روز به روز گرمتر و پایدارتر و رشدیافتهتر شود و به بلوغ برسد، از درد زخمهای خورده و نپرداختن به موقع به آنها، نشاط و صمیمیتش از بین رفته و یا کاهش پیدا کرده است. گاهی اگر طرفین دیر به خودشان بیایند احتمالاً جراح که همان روانشناس و مشاور است هم نتواند برای آن رابطه کاری بکند و فشار هیجانها، دو طرف را به طور ناخواسته و غیرارادی به تصمیمهای آنی و خطرناکی مثل نزاعهای خانگی، خودکشی، طلاق و... سوق میدهد.
حال آنکه اگر هر کدام از طرفین مثلاً فقط یک مهارت حل مسئله یا گفتوگوی سازنده را به خوبی آموخته بود و به دیگری آموزش میداد و در روابط شان به کار میگرفتند؛ دیگر پس از هر اتفاقی رفتارهای نابالغی مثل غر زدن، قهرکردن، از در و دیوار ایراد گرفتن و مستقیم حرف اصلی را نزدن، انجام نمیدادند و زخمها را در همان مرحله سطحی ترمیم میکردند.
مثال ما رابطه زوجی بود، چون مهمترین رابطه بین فردی است ولی شما برای هر رابطهای که برایتان ارزشمند است و دوست ندارید سرطانی شود از آن استفاده کنید.
هر رابطهای نیازمند مراقبت، سازگاری، همراهی و همدلی طرفین آن است.
نظر شما