خیلی راحت سوار وسیله نقلیه می‌شویم، مسافت را کم یا زیاد، طی می‌کنیم، می‌رسیم به حرم، دست ارادت را روی سینه می‌گذاریم و می‌گوییم: «السلام علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)»؛ این لحظه‌ها زیباست، خیلی زیبا؛ اما کاش به یادمان باشد که این امنیت، این آسایش و آرامش، قیمتی داشته ‌است که در طول تاریخ، مردان جان‌برکف بسیاری با جان خود آن را پرداخته‌اند.

شهید کوه‌های هزار مسجد

در خاطرات تاریخی شهر امام رضا(ع)، می‌توان مردان جان‌برکف و غیرتمندی را یافت که مردانه جنگیدند تا حریم حرم رضوی، آلوده سُم سواران غارتگر نشود. مردانی که یادشان در اوراق تاریخی گُم شد، اما کارشان در گذر زمان ماندگار ماند و امروز شکوه آستان‌قدس رضوی، میراث جانبازی‌های آن‌هاست. می‌خواهم امروز برایتان از یک جانبازی بزرگ بگویم، از یک شهید مدافع حرم رضوی که ۴۳۰ سال پیش، مردانه جنگید تا سایه شوم مهاجمان و راهزنان به حریم حرم نزدیک نشود؛ غیور مردی به نام «سیدحسین تبادکانی» مشهور به «فیروز جنگ». 

آن روزهای پرخطر و وحشتناک

در دوره صفویه، شهر مشهد همواره در معرض هجوم ازبکان قرار داشت؛ مهاجمانی که فقط برای غارتگری می‌آمدند و حتی حرمت مرقد مطهر پسر رسول‌خدا(ع) را نگه نمی‌داشتند. با درگذشت شاه‌اسماعیل صفوی، راه‌های خراسان به شدت ناامن شد. راهزنان از گوشه و کنار پیدا شدند و در حالی که سرداران قزلباش برای بدست آوردن قدرت بیشتر، به سر و کلّه هم می‌کوبیدند، سایه شوم ناامنی همه جا را فرا گرفت. برای ازبکان که دزدانی حریص بودند، حرم رضوی با همه نفایس و نذوراتی که وارد آن می‌شد، یک هدف مهم بود. آن‌ها صبر می‌کردند تا عثمانی‌ها از مرزهای غربی به ایران حمله کنند و بعد با سرعت خودشان را جمع و جور می‌کردند و به سوی مشهد می‌آمدند؛ واقعاً روزگار پرخطر و وحشتناکی بود. اما بالاخره باید یک نفر جلو مهاجمان را بگیرد. مردم مشهد از جانبازی در راه حرم مطهر و خانواده خود، دریغ نداشتند؛ ولی فرماندهی لایق نبود که کار هدایت مبارزه را برعهده بگیرد. در همین زمان سیدحسین تبادکانی به میدان آمد؛ فرماندهی شجاع که رهبری جوانان مشهدی را برای دفاع از حرم مطهر و شهر مشهد عهده‌دار شد. 

درباره آن سردار شجاع و کارنامه او

درباره سیدحسین اطلاعات زیادی نداریم. اما می‌دانیم پدرش از سرداران غیور ایران بود که مدت‌ها در سرخس مانع از هجوم ازبکان می‌شد و با تعداد کم سپاهیان، جلو مهاجمان غارتگر را می‌گرفت. خب، از آن پدر، چنین پسری باید. روایت مبارزه و شجاعت سیدحسین را اسکندربیک‌ منشی در کتابش با عنوان «عالم‌آرای عباسی» که از منابع مهم تاریخی دوره صفویه است، به اختصار آورده. ظاهراً او و جوانان مشهدی گروهانی را برای دفاع از منطقه تشکیل داده‌ بودند اما جمعیت دشمن زیاد بود و با توجه به تمام نشدن دیوار دور شهر، کشاندن دفاع به اطراف شهر مشهد بسیار خطرناک به نظر می‌رسید. به همین دلیل، سیدحسین تبادکانی و یارانش تصمیم گرفتند در مسیر ازبکان به سوی مشهد به ویژه در ارتفاعات هزارمسجد، به دفاع از شهر بپردازند. به این ترتیب، کمین‌های سهمگینی برای مقابله با ازبکان ایجاد شد. برپایه گزارش اسکندربیک، سیدحسین در دفاع از شهر، آرام و قرار نداشت و اصلاً از اسب پیاده نمی‌شد؛ دائم از این سو به آن سو می‌رفت و سازماندهی نیروها را کامل می‌کرد. ازبکان هجوم خود را دوباره آغاز کردند، اما این بار گذشتن از سد سیدحسین تبادکانی و یارانش غیرممکن بود. آن‌ها مدافعانی بودند که تنها می‌شد از روی نعششان عبور کرد. از این رو مهاجمان ازبک در حملات پیاپی خود شکست خوردند. به زودی خبر این موضوع به شاه تهماسب یکم رسید و او که از نبرد در مرزهای غربی فارغ شده ‌بود، لشکرش را به خراسان آورد تا مهاجمان را دور کند. همان‌جا بود که به سیدحسین به سبب رشادت و شجاعت، لقب «فیروز جنگ» دادند. معروف بود که او تا آن زمان در هیچ نبردی مغلوب نشده ‌است.

یک پایان غرورآفرین و شیرین

اما پایان کار سیدحسین تبادکانی هم، پایانی شایسته و غرورآمیز است؛ درست مثل هر انسان باشرفی که برای دفاع از حق لباس رزم می‌پوشد؛ مانند هر سردار سربلندی که پاداش رشادت و دفاع از حریم حرم را با شهادتی درخور تحسین دریافت می‌کند. سیدحسین تبادکانی در عهد شاه‌عباس یکم، البته در اوایل دوران حکومت او که هرج و مرج سراسر ایران را فرا گرفته بود و ازبکان دوباره به خراسان و شهر مشهد هجوم آورده‌ بودند، باز هم در صف نخست دفاع قرار گرفت. او باز هم بی‌تاب و بی‌قرار در کوه‌های اطراف مشهد به این سو و آن‌سو می‌تاخت و جوانان و سربازان تحت امر خود را فرماندهی می‌کرد. در یکی از روزهای سال ۹۹۸ق/۹۶۹ش، سیدحسین با گروهی از یارانش شاهد عبور دسته‌هایی از مهاجمان ازبک از گردنه کوه‌های هزارمسجد بود؛ فرصتی برای صف‌آرایی و جمع‌آوری نیرو نبود. سیدحسین تبادکانی دلاورانه به دشمن هجوم برد. جنگی سخت درگرفت. یاران او مردانه پایداری کردند. پیکی برای گرفتن کمک به مشهد فرستاده شد. تعداد دشمنان بیش از اندازه‌ای بود که سیدحسین و یاران معدودش بتوانند مقاومت کنند؛ اما ایستادگی شگفت‌انگیز آن‌ها، ازبکان را زمینگیر کرد. ساعاتی بعد، جوانان مشهدی به معرکه نبرد رسیدند و ازبکان وادار به فرار شدند؛ اما بدن سردار پر از زخم‌های کاری شده ‌بود. او را در گوشه‌ای از میدان، روی زمین یافتند. سیدحسین تبادکانی آخرین نفس‌های خود را در همان لحظات پیروزی کشید و روحش به سوی آسمان اوج گرفت. کسی نمی‌داند پیکر او را کجا دفن کردند؛ اما یادش در تاریخ ماندگار شد و امروز شنیدن اسمش برای مشهدی‌ها غرورآفرین و مایه مباهات است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.