پیش چشمان « موسی عصمتی» بریل‌ها ناگزیرند؛ ناگزیر از اینکه تبدیل به رنگ و نور و تماشا شوند.

معجزه بریل‌ها

 بریل‌ها زیر انگشتان شاعر چاره‌ای ندارند جز اینکه ستاره شوند و از گوشه و کنار آسمان چشمک بزنند و راه روشن شعر را نشانمان بدهند.

بریل‌ها برای موسی عصمتی فقط نقطه‌های برجسته بی‌جانی نیستند که به اجبار کنار هم چیده شده باشند. شاعر «بی‌چشمداشت» در اثر تازه‌اش، مجموعه «بریل‌های ناگزیر» گاهی می‌تواند معجزه کند تا پیش چشم ما زیر انگشتانش، بریل‌ها سبز شوند و برایمان از دشت‌های پرعلف، دامنه کوه و ایل کولی‌های شاعر بگویند.
موسی عصمتی گاه بریل‌ها را وادار می‌کند، زبان باز کنند و برایمان از دلتنگی‌های زندگی امروز بگویند، راوی پرواز مرغان مهاجر و پرستوهای زائری بشوند که انگار سال‌هاست آن‌ها را از دست داده‌ایم. 
مجموعه اشعار « بریل‌های ناگزیر» همان اندازه که به قالب، سبک، وزن و... وفاداراست، همان قدر که از اصالت حس و حال و دغدغه‌های نابینایان حرف می‌زند برای دلشوره‌های انسان امروز و برای عاشقانه‌های دیروزی و امروزی نیز ارزش و اعتبار قائل است.
در جهان روشن شعرهای عصمتی، بریل‌ها عاشق «وطن فارسی»‌اند، همدل و همزبان با فارسی‌زبانان ایران، افغانستان و تاجیکستان و همنوا با نغمه‌ها و آوازهای سرزمین مادری.
در ادامه دو غزل از مجموعه اشعار «بریل‌های ناگزیر» را که به تازگی توسط انتشارات «ترنجستان» منتشر شده است، می‌خوانید: 

به ماها نیامده‌ست
این روزها سؤال به ماها نیامده‌ست
جز یک سکوت لال به ماها نیامده‌ست
می‌گفت تاجری که از این کوچه می‌گذشت
یک لقمه حلال به ماها نیامده‌ست
ما لاک‌پشت قصه‌ تلخ کلیله‌ایم
پرواز و شور و حال به ماها نیامده‌ست
از دست حرف‌های همین مردم بخیل
کفش و کلاه و شال به ماها نیامده‌ست
دوران حکمرانی سنگین ماسک‌هاست
ابرو و چشم و خال به ماها نیامده‌ست
ما آدمیم، گرچه به تحقیق دیده‌ایم
این سیب‌های کال، به ماها نیامده‌ست
درگیر روزهای پر از دردسر شدیم
اصلاً فراغ بال به ماها نیامده‌ست


لویی بریل
لویی ستاره بود، سراپا بریل شد
برجسته شد، به خاطر ماها بریل شد
شش نقطه شد، شبیه خودش رو به پنجره
شش نقطه شد، شبیه خودش تا بریل شد
لویی هزار نقطه روشن درست کرد
لویی هزار مرتبه تنها بریل شد
با نقطه نقطه‌های جهان آشنا شدیم
آنجا که رنگ و نور و تماشا بریل شد
انگشت‌های خسته ما را قطار کرد
وقتی که ریل، روی مقوا بریل شد
در کوپه از ندیدنمان حرف می‌زدیم
لویی رسید و پنجره حتی بریل شد
با ما هلن کلر به تماشا رسیده بود
در واگنی که فلسفه ما بریل شد
در ایستگاه مصر، پر از رودکی شدیم
آن روزها که دفتر طاها بریل شد
حالا قطار، حامل لویی بریل‌هاست
حالا که خط روشن دنیا بریل شد

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.