من آدم قسی‌القلبی‌ام! هرچند یک سمت وجودم ابدا این‌طور نیست اما یک سمت دیگرم، هرچند باعث افتخار نیست، قسی‌القلب است. شغل آینده و رشته‌ دانشگاهم را هم بر همین اساس انتخاب کرده‌ام. جنایت و خون، دلم را نمی‌لرزاند، از آن‌ها نیستم که بعد شنیدن دو جمله از یک جنایت بگویم بس است، ادامه نده. اتفاقا اینجورم که خب! بعدش چه شد؟

از معنای روضه تا روضه معنا

کلا دو بار یادم می‌آید که دلخراش بودن یک حادثه حالم را بد کرده باشد، یکی دیدن عکس‌های عملیات مهندسی منافقین و خواندن اعترافاتش به‌طور هم‌زمان و دیگری دیدن عکس‌های بقایای قربانیان هواپیمای اوکراینی. دلیل هر دو هم، بی‌گناهی عمیق قربانی‌هایش بود. شاید چون زندگی فی‌النفسه ارزشی ندارد به نظرم و چیزی که ارزش دارد، مفاهیم است. در عملیات مهندسی، مفهوم انسانیت، در هواپیمای اوکراینی، مفهوم آرزوها، آرزوهایی بکر و جوان قدرتمند در دل جوان‌هایی که پر از آینده بودند و پروازشان به‌سوی آینده بود. آنچه سوخت، آنچه مثل زغال سیاه شد، آنچه پراکنده شد، آنچه محو و نابود شد، تنها جسد نبود، آرزوهایی پرشور بود و عشق‌هایی جوان.
این قربانیان جسم‌هایی بودند که مفاهیمی به خود پذیرفته بودند اما تو، تو تماما مفهومی. یک روحی که از فرط شفافیت انگار جسمی نداری. تو بزرگ‌ترین و بهترینی. تو پاک‌ترین و نورانی‌ترینی. تو ارزشمندترین هست عالمی. نه چون انسانی هستی در جسمی، که یک‌جایی ۱۴۰۰ سال پیش در یک جنایت فجیع کشته شدی. چون معنایی. مجموع معنایی. نه‌تنها یک واقعیت که یک حقیقتی؛ همان‌قدر که عدالت حقیقت است؛ علی هم حقیقت است و همان‌قدر که ظلم‌ستیزی و آزادگی حقیقت، شما هم، یا حسین! حقیقتی. اصلا روضه  خشن برای همین خوب نیست. چون موضوع را جسمانی می‌کند و تقلیلت می‌دهد به یک بدن. انگار ما ناراحتیم چون تو را بد کشته‌اند و نه انگار که تو آن‌همه برای ما عزیزی که اگر یک زخم هم برمی‌داشتی ما می‌سوختیم. مسئله این نیست که با حسین علیه‌السلام «چه» کرده‌اند؛ مسئله این است که با «حسین علیه‌السلام» چه کرده‌اند. روضه بد مصیبت را در رخدادها می‌جوید و مدام اتفاقات را شدیدتر می‌کند؛ درصورتی‌که روضه‌ خوب مدام معرفت مستمع را به امام بالا می‌برد و مثلا می‌گوید «کوه به ناله آمده، سرو به سنگ سرزده، تاشده شستشو به خون، روی خدا نمای تو» همه‌ تأکید، همه‌ این اتفاقات، به خاطر «تو» بودن است و همین است که من و ما، برای شستشو به خون شدن صورت تو، چنگک می‌رود توی قلبمان. این تنها یک صحنه دلخراش نیست؛ این عزیز دل ماست، این امام زیباروی ماست که صورتش خونی شده... می‌گویند دختر سه‌ساله‌تان وقتی پارچه را از روی آن تشت کنار زد؛ بهت‌زده چند قدمی عقب عقب رفت. اگر ساده باشیم؛ می‌گوییم خوب معلوم است! دختربچه از سربریده می‌ترسد. اما رقیه نترسید؛ او باور نمی‌کرد که این سربریده؛ متعلق به پدر او باشد. امروز روز چهارم محرم است؛ اما دلمان در روضه‌های شب سوم مانده... شاید برای اینکه شب سوم روضه‌خوان نمی‌خواهد. شب سوم یک جای مراسم بنشین که خانواده‌ها می‌نشینند، بعد بازی کردن دختربچه‌ها را نگاه کن؛ نگاه کن به دست‌وپاهای کوچکشان. به صورت‌های ظریفشان. به بازی کردنشان با پدرهایشان. روضه‌ شب سوم همه‌اش همین است... روضه‌ شب سوم را دختردارها، خواهردارها، خواهرزاده‌دارها، برادرزاده‌دارها می‌فهمند؛ وقتی دختربچه می‌آید و دودستی ساق پایت را بغل می‌کند و قد ایستاده‌اش به‌زور از زانویت بالاتر می‌رود. وقتی‌که می‌خواهی صورتش را نوازش کنی و تمام اجزای صورتش توی دستت جا می‌شود.شب سوم روضه‌خوان نمی‌خواهد. کافی‌است توی مسیر هیئت از یک خیابانِ مغازه‌دار عبور کنی و چشمت به طلافروشی‌ها بیفتد. کافی‌ است یک‌بار دختربچه‌ای، از خانواده و فامیل، از تو آب خواسته باشد. کافی‌است یک‌بار موی دختربچه‌ای را شانه کرده باشی و موهایش گره‌خورده باشد. کافی‌است یک‌بار صورت گرد و بانمکشان را داخل چادرنماز گل‌گلی‌شان دیده باشی. کافی‌است اضطراب کودکانه‌  موقع حرف زدنشان را شنیده باشی. کافی‌است پدرشان دو روز مسافرت رفته باشد و دلتنگی‌شان برای پدرشان را دیده یا حتی خبرش را شنیده باشی. بله عزیز دل، شب سوم، روضه خواندن نمی‌خواهد. شب سوم همه  دختربچه‌ها روضه‌خوانند. همه‌شان روضه‌اند.
داشتم می‌گفتم. ما شلوغ می‌کنیم؛ به هم می‌ریزیم؛ سروصدا می‌کنیم؛ هیاهو می‌کنیم؛ گریه می‌کنیم؛ نه‌فقط چون شمارا خیلی بد «کشته‌اند»؛ چون «تو» آن حسین شهیدی که روز عاشورا، جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی... به قول حاج‌آقای عالی، دامن تکاندی. این کار را هم اختیارا  کردی و «رضا برضاک» کردی‌. چون «تو» آن حسین عزیزی که زیر خنجر شمر، به فکر درد و غم شیعیان خویشتنی... تو اگر پناه‌برخدا، امام معصوم هم نبودی، شایسته‌ این‌همه بودی. ما برای تو گریه می‌کنیم، برای هرچه از تو صادر شد. یعنی دلیل گریه‌های ما برای شما، تنها این نیست که پیشوای معصوم مایی. بلکه دلیل آن است که شما، شمایید و چون شمایی بی‌شک امام است و معصوم. 
وقتی یک معنا متجسد شود؛ تحمل یک زخم به آن جسد هم سخت است. حکایتی از روزگار نوزادی‌ات می‌گوید وقتی برای بهره‌مند شدن ملائک تو را به آسمان بردند؛ فرشتگان پیراهن زمینی را نتوانستند بر تنت تحمل کنند... بله. یا اباعبدالله! تو تماما معنایی. و تمام خوبی معنایی. یک معنای بدون مترادف.

منبع: رسالت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.