به گزارش قدس آنلاین، از کودکی عاشق نوشتن بود، بذر نویسندگی را پدرش در وجود او پاشیده بود، زمانی که کودکی بیش نبود پدرش به جای وسایل بچه گانه هر بار یک کتاب به او هدیه میداد، خواندن این کتابها زمینه ای شد تا در سن ۴۷ سالگی به جای اینکه فقط یک خواننده ساده باشد به نویسندگی روی بیآورد.
حالا او یک نویسنده است و میگوید: پدرم خیاط بود و عاشق کتاب، این علاقه از او به من هم سرایت کرد، اگرچه شغلش خیاطی بود اما عاشق مطالعه بود و همیشه تعدادی کتاب در دسترس داشت، پدرم هربار که برای امانت گرفتن کتاب به کتابخانه آستان قدس رضوی یا کتابخانههای دیگر میرفت، برای من هم کتابی مناسب سنم به امانت میگرفت.
ذهن آماده برای نویسندگی
شغلش پاکبانی است ولی خواندن کتاب در دوران کودکی او را به سمت نویسندگی میبرد، حالا او نویسنده ۳۰ داستان کوتاه است و اولین اثرش را به نام «قصه های کوچه بازاری» در سال ۱۳۸۹ به چاپ رساند، با این گام او به علاقه اول زندگیش یعنی نویسندگی دست یافت.
آنقدر داستان خواند و از محضر نویسندگان مختلف بهره گرفت تا آمار داستانهای کوتاهش به ۱۵۰ عدد رسید، خوب نگاه کردن و خوب شنیدن حرف های دیگران را در خودش تمرین کرد و همیشه به دنبال شخصیت های جدیدی برای داستان هایش میگشت، تا اینکه، سوژه قدیمی برای داستان جدیدش پیدا کرد.
سوژه جدید از یک خاطره قدیمی
پاکبان مشهدی ادامه میدهد: سن و سالم به جبهه قد نمیدهد اما سردار شهید علیمردانی را فقط از طریق اسم و خیلی کم میشناختم، ما فقط بچه محل بودیم همین بهانه خوبی شد که به یاد سردار علیمردانی داستان جدیدی را آغاز کنم، قبل از این کتاب من ۷ کتاب با موضوعات داستان کوتاه و رمان نوشته بودم و تا به حال در وادی شهدا مطلبی ننوشته بودم، این شد که به تقاضای دوستان اولین کارم با موضوع شهدا را آغاز کردم.
ماجرا از آنجا شروع شد که روزی رحیم دل، این نویسنده مشهدی برای خواندن فاتحه بر سر مزار پسر عموی شهیدش به بهشت رضا(ع) رفت. در طول مسیر به بالای سر مزار شهیدی رسید که روی آن نوشته بودند؛ سردار شهید حسن علیمردانی، انگار خود شهید این نویسنده را دعوت کرده بود تا با او صحبت کند.
اتفاق تازه ای افتاد، رحیمدل اندکی آنجا ایستاد و به فکر فرو رفت، این اتفاق ساده باعث شد تا قدم در راه نوشتن کتابی بگذارد که به او و تمام کارهایش اعتباری صد چندان بخشید. کارش را از همان لحظه آغاز کرد به جستجوی اطلاعات بیشتری در رابطه با سردار شهید علیمردانی پرداخت تا آنجا که بتواند «تنگه علیمردانی» را به رشته تحریر در بیاورد.
این نویسنده مشهدی، اظهار میکند: در فرصت های مختلف به اینترنت سر میزدم و از مطالب جدید نکته برداری میکردم، هر روز که از کار فارغ میشدم دفترچه و قلم را برمیداشتم و سری به خاطرات و اطلاعات تنگه ی چذابه در سال ۱۳۶۰ میزدم. حاصل همه تلاشهایم یک داستان ۳۰۰صفحه ای شد که نامش را «تنگه علیمردانی» گذاشتم که خیلیها از آن استقبال کردند. این کتاب را به مردم هدیه کردم تا دیگران هم از آن استفاده کنند.
رحیمدل از جزییات نوشتن کتاب اینگونه، میگوید: داستانی که در ابتدا نوشته بودم تخیلی بهنظر میرسید اما تصمیم گرفتم برای اینکه ملموستر و واقعی تر بشود اینبار به زادگاه شهید در نزدیکی تربت جام بروم و با اقوام، دوستان، همسایگان، نزدیکان و از همه مهم تر همسر و فرزندان شهید صحبت کنم که از طرف آنها هم این اقدام من مورد استقبال قرار گرفت.
رحیمدل ادامه میدهد: متوجه شدم، شهید با وجود داشتن املاک در روستا اما در مشهد مستاجر بود و برای امرار معاش مکانیکی و باربری میکرد. از همین رو تصمیم گرفتم روایت های دیگری را نیز در مورد شهید از افراد دیگری که در مبارزات انقلابی با وی بودند را بشنوم زیرا آنها حرف های تازه ای برای گفتن داشتند و به نوشتن داستانم کمک میکردند.
این نویسنده در مورد تاثیرات نوشتن این کتاب در زندگی خود، ابراز میکند: غیر از معروف شدنم در فضای مجازی و شبکه های تلویزیونی، در زندگی شخصیام خیر و برکت به لطف شهید بیشتر شده و زندگی من با شهدا گره خورد، نوشتن این کتاب برایم مثل تغییر روش و کردار در زندگی بود تغییری همراه با عطر شهدا و خوی شهدایی.
این پاکبان مشهدی تصریح میکند: بعد از نوشتن کتاب شهید علیمردانی خیلی علاقمند شدم در مورد شهدا بنویسم، چون نوشتن را وظیفه ی خودم میدانم که شهیدان گمنامی که در شهر و روستای ما قرار دارند را به همه مردم معرفی کنم تا آنها نسبت به رشادت ها و از جان گذشتگی آنها اطلاعات بیشتری داشته باشند.





نظر شما