امام رضا(ع) نیز در عین حال که در محاصره حاکم فاسد زمانه خویش بود، به روشنگری میپرداخت و بدعتهایی را که در سالیان دراز، خلفای ظالم در دین بنا کرده بودند، آشکار میکرد و سنتهای الهی و نبوی و علوی را به همگان میآموخت و شیوه برگزاری نماز و عبادات اجتماعی را آموزش میداد.
جریان این نماز چنین بود
مأمون برای امام رضا(ع) پیغام فرستاد که نماز عید بر پا کند و خطبه بخواند تا دلهای مردم آرامش یابد و مراتب فضل و کمال امام را بشناساند و دلهایشان این دولت فرخنده ولایتعهدی امام رضا(ع) آرام گیرد.
امام رضا(ع) کسی را نزد مأمون فرستاد که به او یادآوری کند از جمله شرطهای ولایتعهدی این بود که مأمون او را از امامت نماز معاف کند. مأمون در پاسخ گفت: میخواهم بدین گونه دلهای مردم و سپاهیان و چاکران را استوار سازم که اطمینان یابند و به فضیلتهایی که خدای تعالی تو را بدان فضایل برتری بخشیده است، اقرار کنند.
از این دست سخنان رد و بدل شد و مأمون بسیار اصرار کرد. امام رضا(ع) به او گفت: اگر مرا از این کار معاف کنی، برای من بهتر است، اگر معاف نکنی من برای نماز چنان بیرون خواهم رفت که پیامبر خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) بیرون رفتند.
مأمون گفت: هر گونه میخواهی رفتار کن.
آنگاه مأمون دستور داد فرماندهان و حاجبان و مردم و... سحرگاه پیش از وقت بر در خانه امام ابوالحسن الرضا(ع) گرد آیند. مردم از زن و مرد و کوچک و بزرگ در کوچهها و روی بامها نشسته بودند و تمام فرماندهان و سپاهیان بر در خانه امام(ع) گرد آمدند و سوار بر مرکبهای خویشایستادند تا خورشید همه جا را روشن کرد.
چون خورشید بر آمد، امام رضا(ع) غسل کرد و دستار سپیدی بر سر گذاشت و پارهای از دنباله آن را بر سینه خویش افکند و بقیه را بر میان کتفش آویخت و اندکی عطر زد و دامن بر میان بست. آن گاه یاران و اطرافیان خود را فرمود که همچنان رفتار کنند.
سپس عصایی به دست گرفت و بیرون آمد. او پای برهنه بود و پایین جامهاش را تا نیمه ساق برکشیده و دامن بر میان بسته بود. پس چون در صحن خانه ایستاد، سر خود را به آسمان برداشت و چهار نوبت تکبیر گفت به طوری که مردم پنداشتند آسمان و زمین و در و دیوار با او همآوایی میکنند. فرماندهان و مردم خود را آراسته و در حالی که اسلحه بر خود آویخته و به بهترین گونه خود را آماده کرده بودند، بر در خانه انتظار میکشیدند. پس چون بدین هیئت و با پای برهنه و دامن بر میانزده امام رضا(ع) هویدا شد، لختی بر در خانه ایستاد و گفت: الله اکبر، الله اکبر، خدا بزرگتر است بر آنچه که ما را راهنمایی کرد. بر آنچه ما را از جانوران روزی فرمود و الحمدالله بر آنچه ما را بدان آزمود و بدین سخنان بانگ برداشت مردم نیز آوای سر دادند. شهر مرو از گریه به لرزه در آمد. پس سه نوبت همچنان بگفت: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علی ما هدانا، الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام و الحمدالله علی ما ابلانا.
چون فرماندهان و سپاهیان او را به آن صورت دیدند و بانگ تکبیرش را شنیدند، همه خود را از مرکبها بر زمین افکندند و کفشها را از پای پرتاب کردند. مرو یکسره شور و فغان شد و مردم از گریستن و شیون، یارای خودداری نداشتند. پس امام ابوالحسن الرضا(ع) همچنان گام بر میداشت و به هر ده گامی میایستاد و چهار نوبت تکبیر میگفت.
این خبر به مأمون رسید و فضل بن سهل، ذوالریاستین به او گفت: اگر ابوالحسن الرضا(ع) بدین گونه به نمازگاه (مسجد) برسد، مردم بدو فریفته میشوند و ما همگی میترسیم. رأی درست آن است که از او بخواهی تا باز گردد.
مأمون کسی را به سوی امام(ع) فرستاد و به او گفت: کار دشواری بر عهده او نهاده است و نمیخواسته او را چنین به رنج افکند و اینک از وی میخواهد که رخصت فرماید همان فردی که همواره نماز را به پا میکند همچنان نماز عید را به جای آورد.
پس امام ابوالحسن الرضا(ع) فرمود که کفش او را بیاورند و آن را به پای کرد و بازگشت. کار مردم آن روز پریشان شد و نماز عیدشان سامان نیافت. بدین گونه امام(ع) گر چه نماز را بر پا نکرد، لیکن سادگی و بیآلایشی و فروتنی در نماز عید را به همگان آموخت و بر نمازهای خلفای بیداد که سراسر تشریفات و ظاهرسازی بود، خط سرخ کشید و غیراسلامی بودن روشهای مأمونی را آشکار کرد.
فروغ طاهری



نظر شما