کسانی که نه رشته درسیشان آنچنان مرتبط بود و نه حتی کوچکترین تجربه ای در این زمینه داشتند. ابوطالب حسینی یکی از این افراد است که در مصاحبه های مختلف به ویژه «پادکست کار نکن» تعریف میکند که مهندسی صنایع خوانده و پیش از خندوانه مدتی راننده اسنپ بوده؛ حتی زمانی هم به عنوان کارشناس شرکت اتوبوسرانی فعالیت کرده است. اما از یک جایی به بعد تصمیم میگیرد یک مسیر کاملاً متفاوت را انتخاب کند.
تو چکارهای ابوطالب؟
«کارمند بودم و بعد به خاطر خندوانه آمدم بیرون» شنیدن همین یک جمله کافی است برای اینکه بدانیم با چه شخصیتی روبه رو هستیم. برای کسی که شغل حقوقدار و مرتبط با رشته تحصیلیاش به علاوه بیمه را ول کند و برود دنبال علاقه ای که دارد، آن هم در مسیری که معلوم نیست چه چیزهایی انتظارش را میکشد، جواب دادن به این پرسش خیلی سخت نیست اما به دنبالش هزار اما و اگر وجود دارد. اگر نشد چه! اگر خوب پیش نرفت چی؟ من قرار است بعدش چه کاری انجام بدهم؟ همین چند تا پرسش ساده برای رها کردن مسیر علاقه آدم کافی است اما گویا ابوطالب حسینی سمج تر از این حرفاست. دلیلش را هم خودش لابه لای حرفه ایش آورده است.
تا پیش از خندوانه چه کار میکردی؟
ابوطالب کار کردن را از سن خیلی کم شروع کرده است. خودش میگوید نخستین تجربه کاریاش، فروختن شانسی است؛ «اولین باری که پول درآوردم شانسی میفروختم. یعنی یک جوری از همان اول با پول درآوردن آشنا بودم. با اینکه نه فشار مالی و نه نیازی به آن صورت داشتم اما خانواده همیشه تشویقم میکردند. البته پول درآوردن در آن سن و سال برایم جذاب بود. آن زمان تفریحی کار میکردم و بعد از رفتن به دانشگاه کمکم برایم جدیت پیدا کرد یعنی به این فکر افتادم که بالاخره باید از یک جایی شروع کنم و دیگر نمیتوانم از پدرم بخواهم خرج و مخارج من را به عهده بگیرد. فکر میکردم و دنبال راه حل میگشتم. یک بار توی مسیر برگشت دوستم به من گفت: «بیا دستفروشی کنیم» و چنین چیزی برای من که آدمی خجالتی بودم و حتی هنوز هم هستم، تقریباً محال است. دوست داشتم پول دربیاورم اما نه از راه دستفروشی. با اصرار دوستم تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم. پول هایمان را روی هم گذاشتیم جنس خریدیم و وسط بازار بساط کردیم. نخستین صحنه ای که با آن مواجه شدیم، جمع شدن بساطمان توسط شهرداری بود. خیلی ناراحت شدیم. تجربه نداشتیم و نمیدانستیم باید چه کار کنیم. با اینکه بعدش هر طور که بود آنها را فروختیم اما بهتر است بگویم آن پروژه تقریباً با شکست خوردن به پایان رسید».
ابوطالب همیشه در مصاحبه هایش از پاستیل فروشی جلو پاساژ و پول درنیاوردن میگوید. او ادامه داده: «حساب کتاب که میکردیم، در بهترین حالت پایاپای میشدیم. سال بعدش هم توی بازار ستارخان تیشرت بساط کردیم که آن هم چنگی به دل نزد. پس از پایان تحصیلات کارشناسی به سراغ اسنپ رفتم. انگار یک دانشگاه دیگری بود. دو نفر می نشستند و صحبت هایشان را میشنیدم. با آدمهای مختلف تعامل میکردم و واقعاً چیزی یاد میگرفتم. حتی تو مسیر ۱۰ دقیقه ای، انگار که یک چیزی یک غم یا یک شادی از آن آدم در خودرو من باقی میماند. خلاصه هر طور که بود سعی میکردم یک جوری خودم را مشغول کنم. پس از سربازی رفتم جایی کار کردم که مرتبط با رشته دانشگاهی ام بود. مهندسی صنایع خوانده بودم و به عنوان کارشناس شرکت اتوبوسرانی مشغول شدم».
بهترین لطف خانوادهها اجازه کار به بچه هاست
خانواده های ایرانی معمولاً در برابر کار کردن جبهه می گیرند. عقیده شان این است که بچه ها باید حتماً درس بخوانند در صورتی که بهترین لطفی که حتی خانواده های پولدار میتوانند در حق بچه هایشان انجام دهند دادن اجازه کار کردن است. شاید برای برخی ها کار کردن معنایی نداشته باشد اما ابوطالب میگوید چیزهایی که در این مسیر یاد گرفته آن قدر جالب است که به نظرش هر کسی باید از سن نوجوانی کار کردن را شروع کند. منظور از کار کردن یک کار عجیب و غریب و سنگین نیست. منظورش کارهایی است که موجب شود وارد محیط واقعی جامعه شوند و بفهمند در آنجا چه میگذرد. به قول خودش دیر یا زود، چیزهایی آنجا یاد میگیری که هیچ جای دیگر یاد نمیگیری.
شروع استندآپ با خندوانه نبود
خودش میگوید استندآپ را خیلی اتفاقی در سربازی شروع کرده است. یعنی چند اجرای بانمک به فراخور شرایطی که بوده در پادگان انجام داده و اتفاقاً مورد استقبال قرار گرفته و بازخوردهای خوبی دریافت کرده است تا جایی که حتی اواخر دوره آموزشی در مراسمی که در نمازخانه پادگان برگزار شده بود، برای حدود هزار سرباز اجرا میکند و از آنها خنده میگیرد. ابوطالب میگوید پس از آنجا خیلی جدی به این مسئله فکر میکند ولی چون بعد از آن به مسیر دیگری مثل کارمندی و اسنپ سر میخورد، از این فضا دور میشود. اما با فراخوان خندوانه انگار یک نفر به او تلنگر میزند که در آن شرکت کند.
اولش خندوانه انتخاب نشدم
او معتقد است انسان متأسفانه یا خوشبختانه به هر چیزی عادت میکند و برای تغییر باید جلو آن را گرفت. حسینی تعریف میکند: من هم مثل خیلی ها کمکم داشتم با این شرایط خو میگرفتم. یک سری اتفاقات افتاد که اگر پیش نمی آمد شاید همچنان به همان مسیری که قبلاً بودم ادامه میدادم. وقتی فراخوان خندوانه را دیدم و با شرایط الانم مقایسه کردم، دیدم جایی که الان ایستادهام خیلی چیز عجیب و غریبی نیست که با از دست دادنش بخواهم افسوس بخورم. پیش فرض ذهنم این بود که اگر شد دوباره برمی گردم. از فاصله ای که استعفا دادم تا زمانی که معرفی شدم یک شوک خیلی بزرگ بود. قرار بود امیرحسین غیاثی در متن به من کمک کند و من جلو دوربین بروم اما کمی بعد تصمیم گرفتیم دو تایی با هم شرکت کنیم. اولش من انتخاب نشدم و یک روز طول کشید تا زنگ بزنند و بگویند به ظرفیت اضافه شده و شما هم قبول شدهاید. برای همین من این موفقیت را مدیون توانمندی و البته کمی شانس هستم زیرا فکر میکنم اگر فراخوان خندوانه را ندیده بودم یا اگر آن روز انرژی کافی برای استعفا نداشتم شاید همه چیز متفاوت میشد.
یک شب عادل فردوسی پور با من تماس گرفت...
پس از خندوانه اتفاق های جالبی برایم افتاد. جایگاهی پیدا کردم که هنوز سواد آن را نداشتم. انگار مجبور بودم تغییر کنم. باید خودم را از آن شخصیت خجالتی و سکوت خارج میکردم و با شرایط جدید وفق میدادم. برای نخستین قدم مطالعه کتاب های این حوزه را شروع کردم. چون مسیر شغلی و کاری من اصلاً نزدیک به هنر نبود و باید ۹۰ درجه فرمان را میچرخاندم. ارتباط گرفتن با مردم هم خودش یک چالش سخت دیگر بود که سعی داشتم آن را برطرف کنم. از نظر درآمد، پس از خندوانه پیشنهادهای زیادی شد مثل تبلیغات اینستاگرام اجراها و استندآپها که سعی میکردم انتخاب های مناسبی داشته باشم. بخشی از درآمدم از برنامه ویدئوچک بود که به عنوان نویسنده فعالیت داشتم. پس از اجرای سوم خندوانه، یکی زنگ زد و گفت سلام من عادل فردوسی پور هستم. گفتم چه شوخی بامزهای. اما واقعاً عادل فردوسی پور بود و همکاری ما از آن شب شکل گرفت.
معیار ابوطالب برای محبوبیت
خیلی ها به این مسیر آمدند و با یک اشتباه محبوبیت خود را از دست دادهاند اما ابوطالب حسینی همچنان به عنوان یک شخصیت محبوب فعالیت میکند. او میگوید: شخصیت هر کسی با پیشنهادهایی که رد میکند شکل میگیرد. من هم به خاطر بی تجربگی اشتباهاتی داشتم اما به موقع جلویش را گرفتم و سعی کردم از این به بعد با آدم های مناسب تری مشورت کنم. وسوسه ها همیشه وجود دارد اما آدم باید برای خودش خط قرمز تعیین کند.
خبرنگار: فائزه مجردیان



نظر شما