میگویند خبرنگاری یعنی دیدن زندگی از نزدیک، ولی ما زندگی را نمیبینیم؛ شادیها و دردها را مرور میکنیم و رد میشویم. شاید روزی فهمیده بودیم، اما دیگر نه. حالا دیگر حتی دلمان برای خودمان هم نمیگیرد.
ما خبرنگارها چیزی نمیفهمیم. نه از اشک بچهای که روی تخت بیمارستان نفسش به سنگینی نفس پیرمرد خستهای می ماند، نه از صدای زنی که در صف نان زیر لب چیزهایی میگوید. ما فقط نگاه میکنیم و نمیلرزیم. هرچه دیدهایم را یادمان نمیماند. ما فقط میرویم و برمیگردیم، بدون اینکه چیزی در دلمان بماند.صبحها بیحال میرسیم به خیابانهای پر از تهسیگار و خستگی. گزارش مینویسیم از مردی که سه روز چیزی نخورده، ولی خودمان چایمان را میخوریم و خالی نمیشویم. در راه برگشت از محلههای کمبرخوردار، بوی فقر میپیچد در ذهنمان، اما در دفتر تحریریه بو را جا نمیگذاریم. ما هیچچیز حس نمیکنیم، نه درد مردم، نه غرور خودمان.
هر روز کنارمان تصویرهایی میمیرند؛ کودکی که با چشمهای زردش از ما کمک خواست، پیرزنی که گفت «بنویس پسرم معتاد شد چون کار نداشت»، کارگری که با دستهای ترکخوردهاش لبخند زد، اما خندهاش معنای دیگری داشت. اما ما چیزی نمیدانیم. انگار هیچ صداو تصویری در روحمان نمیماند.
در جلسات بسیاری، ریختوپاشها را میبینیم، میزهای بزرگ و حرفهای کوچک را میشنویم، اما یادمان نمیماند چه گفتند. هیچچیز در ذهنمان نمیماند جز صدای ضبط صوت. ما چیزی نمیخواهیم، چون خواستن خستهمان کرده. ما چیزی را باور نمیکنیم؛ نه وعدهها، نه اشکها.
ما حالِ آدمهای بیخانه را نمیفهمیم، چون خودمان را در ساختمانهای قدیمی جا گذاشتهایم. هر فصل، خبر جدیدی میآید: فقر، فساد، ریزگرد، بچهای بیشناسنامه، خانهای بدون سقف. دلار و طلا و خودرو و اجاره خانه هم که میهمان ثابت هر روزمان هستند؛ ولی هیچکدام درونمان نمیماند؛ چون ما یاد گرفتهایم فراموش کنیم؛ چون اگر یادمان بماند، نمیتوانیم زندگی کنیم.همکارمان تعریف میکند زنی را دیده که بچهاش را با نان خالی بزرگ میکند. ما گوش میکنیم و چیزی حس نمیکنیم. نه غم، نه خشم، نه حتی همدردی. انگار همه حواسمان را کسی خاموش کرده است. ما خبر فقر را تکرار میکنیم، ولی خودمان فقیرتر شدهایم از حس.
درد را میشناسیم، اما لمس نمیکنیم. آدمها را میبینیم، ولی نزدیک نمیشویم. خانههای فرسوده را توصیف میکنیم، ولی دیوار دل خودمان زودتر ترک خورده است.
ما فقط عبور میکنیم، با دفتر و خودکار و بیروحیِ همیشگی. مینشینیم پای مانیتور و خبرهای روز را مینویسیم، بیهیچ تأثیری. هیچ جملهای گرممان نمیکند. هیچ تیتر تازهای در ذهنمان متولد نمیشود که دل خودمان و دل خواننده را بلرزاند انگار ذهنمان هم مبتلا به نازایی حرفهای احساسی شده است.
ما از دیدن درد دیگر درد نمیکشیم.
از شنیدن فحش دیگر ناراحت نمیشویم. از سکوت مردم دیگر غمگین نمیشویم. ما دیگر آدم نیستیم، فقط گزارشگرِ سردِ اتفاقاتی هستیم که کسی باورشان نکرد.
ما خبرنگارها بیحسیم. درونمان چیزی تهنشین نمیشود. چند دقیقه بعد از دیدن کودک بیمار، همهچیز یادمان میرود. دلمان نمیگیرد، چشممان نمیسوزد، قلممان نمیلرزد.
هیچ چیز در روحمان رسوب نمیکند و شاید همین است که هنوز دوام آوردهایم. شاید اگر حس داشتیم، میمردیم. اگر دل داشتیم، نمینوشتیم.
خلاصه اینکه ما فقط خالی ماندهایم تا پر از خبر شویم، و تازه آخرسر باید ثابت کنیم کارمان زیانآور است؛ چون هیچکس زیانهای دل و ذهنمان را نمیبیند و نمیداند به تصور برخیها چون در ساختمانی که مثل خیلی از آدمهای این زمانه فقط ظاهری شیک دارند مستقر هستیم زیانآور بودن شغلمان بیمعناست .
با تمام این اوصاف ما هنوز سخت امیدواریم رسانه به پشتوانه مخاطبان خود یا همان به اصطلاح افکار عمومی قدرتمندتر از همه چیز است اگر به معنای واقعی تنها برای یک چیز بنویسد... مردم .
پس ما همچنان و مثل همه سالهای گذشته به عشق مردم و به امید بازکردن گرهی کوچک از مشکلاتشان هستیم و مینویسیم به عشق لبخند حتی یک نفر از شما، همه چیزهایی که گفتیم را فراموش میکنیم. روزهای خوب زیادی داشتیم که خستگیهایمان را برطرف کرده وقتی به کمک شما برای یک همشهری خانه ساختیم یا برای درمان بیماری یک هموطن همه پای کار آمدیم و همینها موجب میشود تا حال همه ما برای مدتی خوب شود پس برای همین لحظات ناب و خوب هستیم و باز مینویسیم و مینویسیم .
۲۷ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۴
کد خبر: ۱۱۱۸۰۲۹
میگویند خبرنگاری یعنی دیدن زندگی از نزدیک، ولی ما زندگی را نمیبینیم؛ شادیها و دردها را مرور میکنیم و رد میشویم. شاید روزی فهمیده بودیم، اما دیگر نه. حالا دیگر حتی دلمان برای خودمان هم نمیگیرد.
زمان مطالعه: ۳ دقیقه
منبع: روزنامه قدس




نظر شما