۱- پرواز همیشه از همین جا شروع میشود. از جایی به نام قفس توری تا یک آشیانهبان بلندبالا، یک تنه قفل چمدانهای حریف سرسخت را چفت کند و در پایان ماراتنی مرگبار، بیآنکه دستانش بلرزد دور افتخار بزند و در والسِ ابرها حاضر شود. پرواز به حادثه اعتبار میدهد تا سنگربان سیوسه ساله همبال سارها و سُهرهها در آسمان هفتم بال بگشاید و شب را با سرانگشتانش تسخیر کند. پرواز را به خاطر بسپار لطفاً.
۲. قلعهچی سیوسه ساله لابد فهمیده بود برای آنکه خودش را از دوزخ بیرون بکشد و یک بار دیگر به نجاتدهندهای بزرگ بدل شود گریز و گزیری ندارد جز آنکه در عصر برفی سهند، سرنوشت را معطل نگذارد و سکوت یادگار را به نفسهای خویش آغشته کند. همو که از دقیقه صفر تا دقیقه ۱۲٠ انتظار کشید تا ضیافت پنالتیها از راه برسد و با شیرجههای رعدآسایش خواب ضخیم یخهای ورزشگاه را تعبیر کند. این شاید حیثیتیترین نبرد این سالهای علیرضا بیرانوند بود. مردی که سرسام جداییاش از باشگاه قرمز، تکلیف خاطرات گذشتهاش را روشن نکرده بود تا با قساوتِ سوشال مدیا، برچسب خیانت را بر پیشانی خود ببیند و از تیررس هولیگانها در امان نماند. لر سرد و گرم چشیده برای اعاده حیثیت چارهای نداشت جز آنکه یک تنه تایتانیک سرخ را غرق کند و از شر تقدیر محتوم خلاصی یابد. جز این اگر میشد، بیرو در شعلههای تیتیها میسوخت و چشمهایش را در چشمههای آن سوی ایل گلی جا میگذاشت.
۳. وقتی تراکتور ۱۰نفره با جان کندن شوالیههای خود از شکست در وقت اضافی گریخت و کار را به ضربات پنالتی کشاند نوبت به بیرو رسید. او که در رختکن به همتیمیهایش بشارت داده بود در صورت کشیدن بازی به پنالتیها کاری میکند کارستان، به عهد خود جامه عمل پوشاند و رعشه بر جان قرمزها انداخت تا تلخی شکست تا مغز استخوان قهارترین جنگجویان نفوذ کند و یادگار در پلک به هم زدنی به کوره آتشی با آهنهای تفته بیشمار بدل شود. مهار پنالتیها با سوپرسیوهای خاص بیرانوند، علاوه بر نقرهداغ کردن سرخها، او را به فاتح تک به تک در جدال با پیام نیازمند مبدل کرد تا پیراهن شماره یک تیم ملی در جام جهانی از حالا در گنجه انتظار آسمانخراش ۱۹۴ سانتیمتری را بکشد و علیرضا ماهها زودتر از روز موعود فیکس شدن احتمالی خود را در سرخط خبرها بنشاند.
۴. بغض پسر سرابیاس در دامنه زاگرس ترکید، وقتی پس از تسخیر یادگار در برابر ریزپرسی خبرنگاران کم نیاورد و با چشمانی نافذ این گونه پاسخ داد: «هیچ رسانه و هیچ ادمینی نمیتواند موفقیتهایی که با پرسپولیس بدست آوردم را از من بگیرد و نمیتواند فراموشش کند و البته نمیتواند این موفقیت من را خاک کند». این گونه شد که دوئل جنجالی تبریز، عذاب مکرر پسری که روزگاری با انعام مشتریان در کارواش غرب پایتخت روزگار میگذراند نشد و او نقبی به اتفاقات ماضی زد و دلتنگیهای خود را با تبحری عجیب از رگهای حادثه آویخت.
۵. این هم لابد بازی روزگار بود که سنگربانی با ۸۳ بازی ملی جنازه نهنگ سرخ را بر دوش همبازیان قدیمی گذاشت و در خیال برای تمام تلفنهای دنیا پیامک زد و از فراق عشق قدیمی در کوچههای مطول آذربایجان خبر داد. وقتی تنت را خلاصه میکنی و به راوی اصلی رؤیاهای دیگ جوشان بدل میشوی، ماه را بر جبین تاریک آسمان بنشان، اشک شوق را میهمان چشم خانهات کن و در حوالی کلاغها و چلچراغها، بوسهای به طاق آسمان بزن پسر!




نظر شما