برف آرام میبارد روی بام خانههای قزوین، پشت پنجرههای یخزده، نور گرم چراغ گردسوزی بر لحاف گلدار کرسی میرقصد و سایههای یک خانواده را بر دیوار میاندازد.
اینجا در دل بلندترین شب سال، زمان نه با عقربه که با ضربآهنگ قلبها و آهنگ خندهها میگذرد، این تصویری از شب چله قزوین از گذشتههای دور تا اکنون است؛ میراثی که در دامان کرسیهای ذغالی و میان کاسههای پر از هندوانه و انار باغستانهایش، نفس میکشد.
شب وقتی بر فراز قزوین فرود میآید، گویی با شکوهی دیگرگون همراه است، اینجا، در اقلیمی که باغستانهایش نفس زمین را به شماره میاندازند و تاریخ در هر کوچهاش نجوا میکند، یلدا را نه یک شب، که یک جهان مینامند: "شب چله"، این واژه، تنها اشاره به چهل روزه زمستان بزرگ ندارد؛ بلکه حکایت از صبر، انتظار و گرمای جمعی دارد که در دل سرمای طبیعت شکوفا میشود.
فضای شهر در آستانه این شب، حال و هوایی دیگر دارد، بازارچههای قدیم، از بازار قیصریه گرفته تا حجرههای اطراف با ریسههای رنگین و منظرهای از انارهای ترکخورده قرمز، هندوانههای کشیده و خنچههای آراسته، آینه تمامنمای شوق مردم هستند.
بوی شیرینیهای سنتی مثل باقلوا و نان نازک پستهای، نان قندی و نخودی با نسیم سرد زمستان قزوین درمیآمیزد و هر رهگذری را به یاد گرمای خانه و کرسی میاندازد، این سنتها تنها آیینهای تقویمی نیستند بلکه تکیهگاههای هویتیاند که نسلهای قزوین را به هم گره زدهاند و هنوز با وجود زندگی مدرن، برای مردم این دیار از اهمیت و قداستی شگرف برخوردارند.
کرسی، کانون گرما و گردهم جمع شدن
محور این جهان گرم، بیتردید کرسی است، آن چهارچوب چوبی ساده که زیرش منقل ذغال میگذاشتند همراه با مجمعهای پر از خاکستر، لحاف بزرگ و سنگین کرسی که گاهی میراث مادربزرگها بود، همچون گنبدی مهربان این منبع گرمای ملایم را میپوشاند، گرداگرد کرسی، فرشهای کهنه اما تمیز پهن میشد و همه، از کوچک تا بزرگ، پاهای خود را زیر آن لحاف پناه میدادند، گویی این لحاف، تنها گرمای بدنها را حفظ نمیکرد، که گرمای روابط، عواطف و با هم بودن را نیز در خود نگاه میداشت.
روی این کرسی، دنیایی کوچک اما کامل برپا میشد، مجمعها و کاسههای مسی و سفالی، هر یک مملو از نعمت زمین بود، نخود و کشمش، که پایه ثابت آجیل مشکلگشای قزوینیها است، پسته ریز و خندان، بادام تازه باغستانهای خود شهر و تنقلاتی از این دست، همه اینها، غالبا حاصل دسترنج خود خانواده یا خرید از باغات اطراف بود و طعم طبیعی داشت.
در کنار آن، میوههای مخصوص شب، تزیین میشد، هندوانهای که نماد برکت و شفا است و خوردنش تضمینی برای سلامت در تابستان پیش رو، انار دانهچینی شده در ظرفهای بلورین به نشانه فرشته باران و روزی رزق، خرمالوی نرم و شیرین، لبو با رنگ سرخش که گرمابخش است و انگور و انجیری که باقیمانده خزان بود.
هندوانههای آویزان برای شب یلدا
در گذشته که خانههای قدیمی قزوین اغلب دارای "سرداب" یا زیرزمینهای خنک و تاریک بودند، زنان هنرمند و آیندهنگر خانواده، هندوانههای تابستان را با تورهای محکم از سقف این سردابها آویزان میکردند، این هندوانهها، ماهها در خنکای طبیعی و تاریکی میماندند تا در شب چله، با برشی تازه و قرمزی درخشان، میهمان سفره شوند.
این کار نه یک ترفند برای نگهداری بود، بلکه نوعی آیین و احترام به شب یلدا و صبری شیرین برای رسیدن به آن نیز محسوب میشد و غذای این شب نیز کم از ضیافت نداشت، بوی هویج پلو یا شیرین پلو که با خلال هویج، شکر، زعفران و گوشت یا مرغ پخته میشد و طعمی منحصر به فرد داشت یا سبزی پلو با ماهی دودی، فضای خانه را پر میکرد و در برخی خانهها نیز آش شیربرنج، غذایی ساده اما گرم و مقوی برای این شب پخته میشد.
نور قصه/ گفتوگو در زیر نور گردسوز
در گرمای زیر کرسی، تنها منبع نور مصنوعی، اغلب یک چراغ گردسوز بود که روی مجمعهای در وسط کرسی قرار میگرفت، نور لرزان و طلاییاش، چهرهها را در هالهای رویایی فرو میبرد، در این فضا، گفتوگوها آغاز میشد، مرزهای سنی و نسلی در زیر آن لحاف بزرگ محو میشد.
بزرگترها، مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگها، گنجینههای زنده قصه بودند، آنها با شیوایی خاص قزوینیها که آمیخته به طنز و حکمت است، داستانهایی از گذشتهها را بازگو میکردند و این قصهها، بچهها را ساعتی مجذوب خود میکرد، شعرخوانی دیوان حافظ نیز بخش جداییناپذیر مجلس بود، بزرگ خانواده با تفالی به حافظ، آینده را به شعر میگشود و همه با تفسیرش به گفتوگو مینشستند و این شب، شبنشینی به معنای واقعی بود؛ شبی برای شنیدن، برای گفتن، برای تبادل خاطرات و دردودلها.
رسوم عشق و پیوند/ از چلهبری تا شال اندازی
یلدا در قزوین، تنها شب خانوادگی نیست؛ شب عشق و پیوند نیز محسوب میشود، اگر در خانوادهای، عروس و داماد تازهای بودند یا نامزدی صورت گرفته بود، رسم چلهبری به اجرا درمیآمد، خانواده داماد، خنچهای (سبد یا دستهای آراسته) پر از هدایا برای عروس میفرستادند و در این خنچه پارچهای زیبا، آجیل چهار مغز، میوههای تازه و خشک، شیرینیهای محلی و یک کله قند بزرگ به نشانه شیرینی زندگی آینده وجود داشت و ارسال این خنچه، تایید و احترام دوباره به وصلت و گرمتر کردن رابطه بین دو خانواده بود.
اما یکی از زیباترین و عاشقانهترین رسوم یلدایی در روستاهای اطراف قزوین، رسم شال انداختن بود، اگر پسری دل به دختری از خانوادهای میبست، در دل شب چله، به پشت بام خانه آن دختر میرفت و در معماری قدیم، خانهها باجه یا نورگیرهایی روی پشتبام داشتند که به داخل اتاقها راه داشت، پسر جوان شال خود را از آن باجه به داخل خانه آویزان میکرد و این، پیام عشق و درخواست غیرمستقیم وصلت بود.
اگر خانواده دختر موافق بودند، هدیهای مانند گردو، انار یا شیرینی به آن شال میبستند و اگر نه، شال را خالی بازمیگرداندند و این رسم ساده و پراحساس، نشان از عمق اجتماعی و عاطفی آیینهای یلدایی در این خطه دارد.
یلدای امروز/ تداوم سنت دیرینه
امروزه اگرچه دیگر خبری از کرسیهای ذغالی و چراغ گردسوز در همه خانههای قزوین نیست و شاید هندوانه را از یخچال بیرون میآورند نه از سرداب، اما روح شب چله زنده و پویا است، خانهها تمیز و آراسته میشوند، بزرگترها به انتظار مینشینند، بساط آجیل و میوه با وجود فشارهای اقتصادی نه با همان تنوع و زیبایی گذشته اما کم و بیش چیده میشود و اعضای خانواده با وجود تمام دغدغههای دنیای مدرن، سعی میکنند حداقل بخشی از این شب طولانی را در کنار هم بگذرانند.
با وجود همه تغییرات اما در این شب زیبا، شعر حافظ هنوز خوانده میشود و قصههای قدیمی، حالا شاید از زبان مادربزرگهایی نقل شود که خودشان را با تلفن همراه تصویربرداری میکنند تا برای نوههای دور از وطن بفرستند.
کلام آخر:
شب چله قزوین، بیش از آنکه جشنی برای غلبه نمادین نور بر تاریکی باشد، جشن غلبه گرمای جمع بر سرای فردی، جشن غلبه گفتوگو بر سکوت و جشن تداوم تاریخ در دل اکنون است.
در صدای ترک خوردن هندوانه، ترنم دانههای انار و خندههای زیر لحاف کرسی، نوایی نهفته است که از اعماق فرهنگ این سرزمین برمیخیزد، اینکه انسان، تنها نیست و طولانیترین شبها نیز با حضور عزیزان، کوتاه و شیرین میشود، این است راز ماندگاری یلدای قزوین، شبی که در آن، آدمها همچون دانههای انار، در کنار هم و برای هم، جهان را شیرین میکنند.



نظر شما