تحولات منطقه

در سال‌های اخیر، سفرنامه‌نویسی بیش از آنکه به ثبت تجربه‌ای عینی از مکان‌ها متکی باشد، به عرصه‌ای برای تأملات شخصی و بازاندیشی‌های ذهنی نویسنده بدل شده است.

از شیوه‌های مرسوم سفرنامه‌نویسی فاصله گرفتم
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

در سال‌های اخیر، سفرنامه‌نویسی بیش از آنکه به ثبت تجربه‌ای عینی از مکان‌ها متکی باشد، به عرصه‌ای برای تأملات شخصی و بازاندیشی‌های ذهنی نویسنده بدل شده است.
«پیاده دیدن؛ تأملاتی بر کرانه مسکو» نوشته امیررضا مافی نیز در همین چارچوب قرار می‌گیرد؛ کتابی که تلاش می‌کند از مسیر پیاده‌روی در شهر، به پرسش‌هایی درباره دیدن، تاریخ و حافظه شهری برسد.
این گفت‌وگو با هدف روشن‌تر شدن مبانی فکری و روش مواجهه نویسنده با مفهوم شهر و سفر شکل گرفته است؛ تلاشی برای فهم اینکه این نوع روایت تا چه اندازه می‌تواند فراتر از برداشت‌های شخصی برود و برای خواننده امکان تجربه‌ای مشترک یا قابل پیگیری فراهم کند. مصاحبه پیش‌رو بیش از آنکه شرحی مکمل برای کتاب باشد، کوششی است برای مکث و بازاندیشی درباره حدود و امکان‌های این شیوه از نوشتن.

جمله «روی کتاب» به چه معناست و «تأملات» یعنی چه؟ چون به نظر می‌رسد با سفرنامه مغایرت دارد.

من از لحظه اول قصد نداشتم سفرنامه‌ای به شکل مرسوم بنویسم. همه این‌ها را در خود مسکو نوشتم: مواجه شدم، گشتم، با جزئیات تماشا کردم، گزارشی نوشتم و آن را ثبت کردم و سپس درباره‌اش تأمل کردم. کتاب بیشتر از آنکه برای من یک گزارش باشد یا به قول شما یک سفرنامه باشد، یک کتاب تأملی است. اصلاً هدف کتاب همین است: پیشنهاد نوعی مواجهه با شهر که صرفاً دیداری نیست؛ بلکه تماشایی است.
وقتی تماشا می‌کنید، ذهن شما به آن امر می‌اندیشد. برای من، «تأمل» به همین معناست و کتاب دقیقاً مجموعه‌ای از تأملات است. در جلد کتاب هم ذکر کرده‌ام تا مخاطب فریب نخورد و فکر نکند با یک سفرنامه مرسوم روبه‌رو است. این کتاب تأملی است و اینکه گفته شود با سفرنامه مغایرت دارد، برای من قابل فهم نیست؛ نمی‌دانم چه استانداردی وجود دارد که باید رعایت می‌شد و چگونه باید باشد.

شما در «پیاده دیدن» بر تجربه دیدن شهر از طریق قدم‌زدن تأکید دارید. چه چیزی موجب شد فکر کنید این شیوه نگاه هنوز ارزش نوشتن دارد و به تکرار ادبیات سفرنامه شهری دچار نمی‌شود؟

من در «پیاده دیدن» الزاماً بر پیاده‌روی به‌معنای فیزیکی آن تأکید ندارم. پیاده دیدن، نوعی تجربه شهری است که در نوشتن سفرنامه بروز پیدا می‌کند و بیشتر یک استعاره است؛ استعاره‌ای از حرکت آرام و همراه با تأمل در تماشای شهر. پیاده دیدن، برای من نقطه مقابل سواره دیدن است. یعنی وقتی سوار بر مرکبی در حال حرکت هستید، سرعت حرکت موجب می‌شود ساختمان‌ها و فضاها با شتاب زیادی از برابر چشم عبور کنند. وقتی این حجم از حرکت را با سرعت بالا می‌بینید، جزئیات را از دست می‌دهید. اما پیاده دیدن به معنای اتخاذ یک مشی همراه با تأمل است و به همین دلیل، زیرعنوان کتاب «تأملاتی بر کرانه مسکو» انتخاب شده است. من در این کتاب از شیوه‌های مرسوم سفرنامه‌نویسی فاصله گرفتم و بیشتر از آنکه یک سفرنامه بنویسم، کوشیدم نوعی مواجهه را بیان کنم؛ مواجهه‌ای که شاید جدید نباشد، اما غریب است. از این دست مواجهه‌ها، ما در نسبت با پدیده‌های جهان کمتر تجربه داشته‌ایم. تأکید من بر پیاده گز کردن شهر، امکان تأمل بسیار را فراهم می‌کند؛ نه فقط درباره خود شهر؛ بلکه درباره شهری که خودم در آن زندگی می‌کنم. در کتاب، هم از تاریخ گفته‌ام، هم گزارش‌هایی از دیده‌هایم آورده‌ام و هم از تلاقی تاریخ با تجربه شخصی دیدن و مواجهه‌ام با معماری، سخن گفته‌ام. این مواجهه را تا حدی از منظر فلسفی شرح داده‌ام. در نهایت، این متن مجموعه‌ای از یادداشت‌هاست؛ یادداشت‌هایی برای خودم و دیگران، درباره نوعی مواجهه که کمتر به سراغ آن رفته‌ایم.

عنوان «پیاده دیدن» وعده نوعی مواجهه مستقیم با شهر می‌دهد، اما بخش زیادی از متن به تاریخ و نمادها اختصاص دارد. فکر نمی‌کنید این موضوع موجب فاصله گرفتن کتاب از تجربه زیسته عینی شود؟

من نمی‌خواستم مخاطب، تجربه زیسته من از مواجهه با یک شهر را بدست بیاورد یا من واسطه شکل‌گیری تجربه زیسته او شوم. هدفم این بود که مخاطب نوع دیگری از مواجهه با شهرها، اقلیم‌ها و سرزمین‌ها را ببیند. «پیاده دیدن» در واقع نوعی پیشنهاد است؛ پیشنهادی برای اینکه وقتی با یک شهر، اقلیم یا جغرافیا مواجه می‌شویم، صرفاً به دیدن آن اکتفا نکنیم، بلکه آن را تماشا کنیم. تماشا، محصول پیش‌دانسته‌ها، تحلیل‌ها و اندیشه‌های ماست. من قولی به مخاطب نداده‌ام و تأکید هم نکرده‌ام که قرار است یک سفرنامه به معنای مصطلح آن بخواند.

کتاب فاقد یک خط روایی مشخص است و بیشتر مجموعه‌ای از یادداشت‌های به‌هم‌پیوسته به نظر می‌رسد. آیا این پراکندگی ساختاری را یک انتخاب آگاهانه می‌دانید یا نتیجه فرایند نوشتن پس از سفر؟

کتاب اساساً قرار نبوده یک خط روایی داشته باشد، اما واجد یک خط معنایی است. از روایت‌های کلان درخصوص معروف‌ترین نقاط مسکو گرفته تا تأمل درباره خود شهر. جایی در کتاب توضیح داده‌ام که معماری شهر مسکو مدور است و کتاب هم به همان شکل، مدور نوشته شده و واجد یک خط مستقیم نیست. این انتخاب کاملاً آگاهانه بوده است. به این دلیل که مخاطب احساس نکند می‌تواند فصل بعدی را پیش‌بینی کند. برای من، این نوعی خلل در فرم است. تلاشی برای خارج‌کردن فرم از وضعیت همیشگی‌اش. می‌خواستم مخاطب وارد تکاپو شود و تلاش کند ذهن خود را از انفعال بیرون بیاورد و به مشارکت فعالانه با متن برسد.

به نظر می‌رسد ریتم کتاب یکنواخت است و نقطه اوج یا فرود مشخصی ندارد. آیا اساسا به مفهوم تعلیق یا اوج در یک سفرنامه تأملی اعتقادی دارید؟

وقتی یک نویسنده شروع به خلق یک اثر می‌کند، احتمالاً به‌صورت آگاهانه یک سیاست و یک استراتژی متنی برای خودش در نظر دارد و در همان چارچوب تلاش می‌کند آنچه را به نظرش حائز اهمیت است، بیان کند. من در این کتاب قرار نبود و نمی‌خواستم کار هیجان‌انگیزی انجام بدهم. بنا نداشتم با توصیفات ادبی، مخاطب را شیفته شهری که تماشا می‌کنم بکنم یا برعکس، موجب شوم از آن شهر بدش بیاید. همچنین قرار نبود تعلیق روایی اول‌شخص داشته باشم یا قصه و ناداستان تعریف کنم. هدف من این بود که نشان بدهم وقتی وارد یک اقلیم، سرزمین، شهر یا کشور می‌شوید، بخش‌هایی از آن را می‌بینید و این بخش‌ها در کنار هم می‌توانند یک «کل» را در ذهن شما شکل بدهند؛ کلی که ثابت نیست، الزاماً دقیق نیست و می‌تواند برایندهای متفاوتی را در ذهن شما یا دیگری ایجاد کند. از ابتدا روشن بود که ریتم کتاب قرار نیست پرفرازونشیب باشد. «پیاده دیدن» کتابی از جنس تجربه مواجهه است. اگر خواننده از مفروضات و انتظارات قبلی‌اش عبور کند و کتاب را بدون انتظار یک سفرنامه کلاسیک یا روایت داستانی بخواند، می‌تواند با این نوع مواجهه آشنا شود و دریابد که هدف نویسنده، ارائه شکل دیگری از مواجهه با شهر و اقلیم بوده است.

نثر کتاب در بسیاری از بخش‌ها به گزارش نزدیک است و در بخش‌هایی دیگر کاملاً تحلیلی و فلسفی می‌شود. آیا این دوگانگی زبانی را نقطه قوت می‌دانید یا نشانه‌ای از بلاتکلیفی سبکی؟

من اساساً با همین استانداردها و استانداردسازی‌هایی که در طول تاریخ ادبیات معاصر ما اتفاق افتاده، مسئله دارم. با هر چیزی که برای تجربه ما استاندارد تعریف می‌کند، چه از نظر سبکی و چه از نظر لحن، مشکل دارم. من آدم استانداردی نیستم و اتفاقاً نقطه قوت این کتاب هم همین است. جایی که نیاز به گزارش بوده، متن به گزارش نزدیک شده و جایی که بر اساس همان گزارش‌ها حرف فلسفی زده‌ام، بیان هم فلسفی شده است. اگر در نوشتن گزارش موفق بوده‌ام و اگر در طرح بحث‌های فلسفی موفق عمل کرده‌ام، یعنی کار خودم را درست انجام داده‌ام. این مسئله باز هم به همان نوع مواجهه‌ای برمی‌گردد که در کتاب پیشنهاد می‌کنم.
پیشنهاد من این است که ما در دیدار و تماشای جهان، هم تحلیل‌های فلسفی داریم و هم گزارش‌های خاطره‌گون. این‌ها در نهایت با هم ممزوج می‌شوند و تجربه زیسته کلان ما را شکل می‌دهند. بنابراین این وضعیت، بلاتکلیفی سبکی نیست، بلکه یک انتخاب آگاهانه است؛ انتخابی که در تمام آثار اخیر من تکرار شده است.

تا چه حد نگران این بودید که زبان تأملی کتاب برای مخاطب عام سنگین یا خسته‌کننده شود؟

من نگران این نیستم که کتابم خسته‌کننده یا سنگین تلقی شود، اما نگران این هستم ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که «تأمل» در آن در حال از دست‌دادن معنای خود است. نگرانی من از این است که کتاب‌های خردسالانه‌ای که نوشته‌ام، بسیار بیشتر از کتاب‌هایی که در حوزه فلسفه نوشته‌ام، مورد اقبال قرار گرفته‌اند. این برای من نشانه‌ای از کمرنگ‌شدن میل به تأمل در جامعه است. من نگران اینستاگرامی‌شدن جامعه هستم؛ نگران تنگ‌شدن حوصله‌ها تا حد دیدن یک استوری یا یک ریلز اینستاگرامی. نگران این هستم که جامعه اساساً تأمل را واگذاشته است. من به‌عنوان نویسنده‌ای معمولی و علاقه‌مند به فلسفه می‌بینم که امروز تقریباً هیچ اثر عمیق فلسفی یا اندیشه‌محوری با اقبال عمومی روبه‌رو نمی‌شود و این مسئله برای من هم ترسناک است و هم نگران‌کننده.
نگرانی من کتاب خودم نیست؛ نگرانی بزرگ‌ترم این است که مخاطب عام و عموم مردم از تأمل دور شده‌اند. شاید خودشان هم مقصر نباشند؛ شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در این وضعیت مؤثر بوده است. اما از کم‌شدن تأمل نگرانم، از اینکه همه‌چیز به یک استاندارد بدل شود. من نگران این هستم که مخاطبان ما در انتظاراتشان استاندارد شده‌اند؛ انتظاراتی که برایشان ساخته شده و از بیرون بر آن‌ها تحمیل شده است. آن‌ها سلیقه پیدا کرده‌اند، درحالی‌که این سلیقه لزوماً از آن خودشان نیست. «پیاده دیدن» قرار نیست همه مخاطبانی را که به خواندن سفرنامه عادت دارند، راضی کند. اما اگر مخاطبی لحظه‌ای درنگ کند، از پیش‌فرض‌های خود فاصله بگیرد و پدیدارشناسانه با این اثر مواجه شود، می‌تواند به دریافت‌های خوبی برسد.

در لحظه خلق این اثر چقدر به مخاطب و سلیقه مخاطب اهمیت داده‌اید؟

اگر قرار باشد بر اساس سلیقه و استانداردهای مخاطبانم بنویسم، در واقع خودم را شبیه آن‌ها کرده‌ام. طبیعی است که ما می‌نویسیم تا خوانده شویم، اما قرار نیست نوشتن بر اساس جهان‌بینی و سلیقه دیگران شکل بگیرد. من معتقدم هر نویسنده باید براساس جهان‌بینی و سلیقه خودش بنویسد و ممکن است در این سلیقه، دیگرانی هم شریک شوند و مخاطب آن اثر باشند. حرف من این است که ما باید تلاش کنیم گونه‌های مختلفی از نوشتن را پیش چشم مخاطبانمان قرار دهیم. مخاطبان انتخاب‌های متفاوتی دارند. من هیچ‌وقت نویسنده پرفروشی نبوده‌ام که عامه مخاطبان ادبیات با آثارش ارتباط برقرار کنند؛ چون هرگز نخواسته‌ام در چارچوب استانداردهای عمومی بنویسم. دوست داشته‌ام آن‌طور بنویسم که فکر می‌کنم و به نظرم ارزشمند است؛ حتی در سال‌هایی که امکان نوشتن مطابق آن استانداردها را داشته‌ام. فکرکردن به مخاطب، از این جهت که دوست دارم متنی بنویسم که او را به تأمل بیشتر وادارد، برایم مهم است. اما اگر انتظار این باشد که متنی بنویسم که مخاطب حتماً آن را دوست داشته باشد و مطابق پیش‌فرض‌هایش باشد، پاسخ من منفی است. من بیش از آنکه به میل مخاطب فکر کنم، دوست دارم مخاطب فکر کند و تلاشم این است که متنی در همین مسیر بنویسم.

در «پیاده دیدن» چرا کمتر سراغ فرهنگ مردم عادی مسکو رفته‌اید؟

حرف شما درست است. من به مسکو به‌عنوان یک کل مواجه شدم و با وجوه ایستا و استاتیک آن کار داشتم. من اصلاً مواجهه مردم‌شناختی یا جامعه‌شناختی نداشته‌ام. مردم مسکو برای من اهمیت نداشتند، اما تغییری که فلسفه مارکسیستی بر معماری مسکو ایجاد کرده بود، برایم مهم بود و درباره آن هم نوشته‌ام. مردم به‌عنوان عناصر پویا وارد شهر می‌شوند و می‌روند، اما شهر به‌عنوان یک امر ثابت، خود قابل مطالعه است. من با مسکو به‌عنوان یک امر ثابت و متعین تاریخی مواجه شدم و بیشتر با نمادهای آن سر و کار داشتم. مواجهه با تجربه زیسته و روزمره مردم یا برخوردهای انسانی، کتاب و متن دیگری می‌طلبد.
من با خود شهر مواجه شدم و معتقدم که باید با شهرها به‌صورت استاتیک مواجه شد. شهری که این‌گونه دیده می‌شود، حتماً تاریخیت دارد. مواجهه با فرهنگ عادی و روزمرگی انسان‌ها در یک بازه زمانی مشخص رخ می‌دهد؛ درست است که بعدها به‌عنوان سند تاریخی مورد مطالعه قرار می‌گیرد، اما تجربه آن دوره متفاوت و محدود به زمان خاص خودش است.

تا چه حد این انتقاد را وارد می‌دانید که کتاب بیشتر روایت «نگاه نویسنده به خودش در مسکو» است تا روایت مسکو؟

من این را نقد نمی‌دانم، به این دلیل که حتی اگر چنین کاری کرده باشم، کار جدیدی انجام داده‌ام. خودم را در آینه شهر مسکو نگاه کرده‌ام. حتی اگر این‌طور باشد که البته قبول ندارم، من به مسکو نگاه کرده‌ام و در مواجهه‌ای انسانی، نوعی مواجهه جدید با شهر را پیشنهاد داده‌ام.
اگر بگوییم نویسنده «مواجهه خودش در مسکو» را ارائه داده است، حرف شما را می‌پذیرم. اما اگر گفته شود «نگاه نویسنده به خودش در مسکو»، من این را نمی‌بینم.
من این را یک انتقاد نمی‌دانم و اگر حتی چنین باشد، اتفاقاً نشان‌دهنده موفقیت من است. این بیشتر اختلاف سلیقه‌ای است که از انتظارات شما در مواجهه با کتاب ناشی شده است. من نوعی مواجهه جدید با یک شهر پیشنهاد داده‌ام؛ نوعی مواجهه که ترکیبی از گزارش و تأمل پسینی درباره همان گزارش است. این همان نکته‌ای است که می‌خواستم منتقل شود: وقتی شهری را تماشا می‌کنیم، چگونه فکر کنیم و چگونه ببینیم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha