1ـ بست بالا: یک نظر درباره شهادت امام
در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که: (ادامه) مأمون به مقصدش «بغداد» رسید و با کینهای که از «مشاوره» وزیر و مشاورش «فضلبن سهل» به دل گرفته بود، به دست داییاش «غالب»، فضلبن سهل را در «حمام» شهر «سَرَخس» کشت... از همانجا دنبال فرصتی گشت تا «امامرضا(ع)» را نیز از مسیر خلافت خودش بردارد... و این فرصت را وقتی پیدا کرد که امام بیمار شد و او با «سَمّ»ی که تهیه کرده بود، امام را شهید کرد و دستور داد تا او را در «سناباد» و کنار پدر خودشهارون دفن کردند... (البته این نظر ابوعلی حسینبن احمد سلامی است). / از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 132 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (96)
از همه روزهای گذشته فقط همین رو به یاد میآره که یه سال تموم بالا و پایین رفت و... «حساب و کتاب» کرد تا بفهمه از چه راهی برادرش رو راضی به فروش «سهم» شراکتش از «شرکت مسافربری» کنه... آخرش هم که راضی شد، پنهان از برادرش به دو ـ سه نفر پولی داد تا بشن مشاور برادرش و کاری کنن که قیمت اصلی سهامش رو ندونه و به نصف قیمت بفروشدش... بعد هم که سهم برادرش رو خرید و همه شرکت شد مال خودش، شروع کرد به جابهجا کردن و اخراج آدمها... بعد هم که همه شاکی شدن و دردسر درست شد؛ چند وکیل کاربلد رو پیدا کرد و گذاشت پای کار پرونده و... دست آخِر هم حق و حقوق همهشون رو «مالخود» کرد... حالا هم که 10 سال از اون موقع میگذره و اومده و نشسته بالای قبر «پدر» و «برادر»ش (که سه ساله رفته پیش پدرشون) میدونه که ناراحتی «قلبی» مادرزادی دامنش رو گرفته و فرصت کمی داره برای استفاده از این همه ثروتی که جمع کرده. / برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه602ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... دنیا مانند «سَم»ی ناشناخته است که تا کسی از آن نخورده باشد، اثر شوم آن را نمیشناسد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (96)
از ظهر که تنِ غرق خونش رو رسوندن به بیمارستان، همکاراش دورش رو گرفتن و مدام آرومش میکنن که شاید از روی تختش پایین نیاد و بذاره پرستارها به کارشون برسن... اما به قیافهش که نگاه میکنی، انگار حواسش به زخمی که از گلوله «شکارچی»ها به پهلوش نشسته، نیست و باز میخواد لباس «محیطبانی»ش رو تنش کنه و برگرده به جایی که گلوله خورده... تا نذاره ـ به قول خودش ـ «حیوونهای خدا» رو با تیر بزنن... هرچی هم که دکترها و پرستارها تلاش میکنن آرومش کنن نمیتونن... فقط چشمهاش پُر از اشک شده و مدام تکرار میکنه: «بیوجدانها زدن به قلب دسته آهوها... سرت رو برمیگردونی تیر میزنن بهشون... محض خاطر امامرضای ضامن آهو، بذارین برگردم و جلوشون دربیام».
4ـ بهشت ثامنالائمه(ع): زیارت (40)
«انسان»م و «اشرف» مخلوق خدا... «جاندار»م و شوقم «گفتار» است... «گفت» همراه با «شنیدن»... «پرسش»ی در انتظار «پاسخ» ... «گفت» و «گو»، نیاز انسان است و من... جز دلی برای «گفت» نیاوردهام... اگر به سوی «کعبه» میرفتم، مقابلم «مکعب»ی بیجان و سنگیمینشست ... به سوی «حرم» آمدهام تا مقابل دلم، «جان» باشد./ در زیارتنامه امامرضا(ع) گفته شده است: « (ادامه)... به سوی ضریح برو و پشت به قبله و رو به قبر مطهر امامرضا(ع) بایست و بگو... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسیاز کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحه 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** پا به راه
تصمیم گرفته «کارسازی» نکند/ با آرزوی «دوساله» بازی نکند
تصمیم «سفر» گرفته و میخواهد/ از «دور»، زیارت «مَجازی» نکند
*** جدا مانده
غمگین شده و ـ به زور ـ قانع شده است/ با آن همه شوق و شور، قانع شده است
پولش به سفر نمیرسد... ده سال است/ با «آه» و «سلامِ دور» قانع شده است.
ادامه دارد
۱۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۹
کد خبر: 407804
سیدمحمد سادات اخوی
نظر شما