۲۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۰
کد خبر: ۶۰۵۵۷۴

سرم شلوغ است... مثل دوندگان دو سرعت، امروز موضوعاتی در موازات هم می دوند در ذهنم... البته چند تایشان که سرعتی ترند و اهل مسابقه، پیشی می گیرند اما خُب، متوجه ام که بقیه هم در حال تقلّا و عرق ریختن اند!

زمان مطالعه: ۲ دقیقه

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: سکه، money back، بایزید بسطامی، تابه گریل، جام جهانی، فنلاند، ماشین کاری، اُملتِ قارچ و مارچوبه، داعش، کبد چرب، عکاسخانه، بازار مسگرها، زُلف سپید.

۱-امروز سکه برایم صرفاً یک تکه طلای گرد گرانبها نیست. نام دوستی ست که شنیده ام ۷۰۰ تایش را در این طوفان بخشیده.

۲-فروشنده محصولات آرایشی – بهداشتی یک بِرند، اصرار دارد با حرارت و اطوار به ما توضیح دهد که بخرید و ببرید که اگر خوشتان نیامد وبا پوست تان سازگار نشد، تمام پول خریدتان را عودت می دهیم. نه یکبار، اتوماتیک وار، سه بار پشت هم.

۳-و این پند از بایزید که: «یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی»

۴-تبلیغات، بعضی روزها کم روی اعصاب نیست و این انگار اوضاع همه کانال هاست. پس صدای تلویزیون را نباید همیشه باز گذاشت تا مثلاً یک تابه که بدون روغن، گریل می کند؛ تمام صبرت را یکجا ببلعد.

۵- واقعاً چهار سال گذشت از جام جهانی برزیل؟ از فینال آرژانتین و آلمان در ورزشگاه «ماراکانای ریودوژانیرو» و تماشای سرمربی تیم پیروز دنیای فوتبال، یوآخیم لوو...؟ دنیا واقعاً با چه سرعت عجیبی دارد تمام می شود!

۶-در شمال شرق فنلاند، مزرعه متفاوت و زیبا وجود دارد. مزرعه ای که در آن تقریباً هزار مترسک روبروی شما می ایستند. لشکر عروسک هایی از چوب و پوشال با لباس های شاد و رنگارنگ.

۷-در بعضی از روستاهای همدان به جای تعمیرگاه نوشته اند، ماشین کاری! این را امروز از روی چند عکس اختصاصی سفرمان کشف کردم.

۸-سارای عزیز تصویری از غذای سحری شان را می فرستد برایم. اُملت قارچ و مارچوبه. کدبانووار میزش را چیده اما چه کنم که با خواندن واژه قارچ، دلم غرقآب می شود!

۹-کتاب «من در رقه بودم» خاطرات ابوذکریا، عضو جداشده از گروه تروریستی داعش را خریده ام که می دانم تا نخوانم، نمی گذارد بر مدار آرامش باشم.

۱۰-اصلاً وقتی قریب به نیمی از ایرانی ها و اکثریت اعضای خانواده خودت مبتلا به این بیماری اند، می توان به انباشته شدن چربی در سلول ها فکر نکرد؟ به لاغری؟ به سرکه ی سیب، به شیرین بیان، سبزیجات خام!؟

۱۱-قدیم ها که آتلیه مُد نبود، می گفتند رفتیم عکاسی. امروز من در عکاسخانه قدیم و سرپای شهرمان مأموریتی داشتم. که خالی از لطف نبود.

۱۲-مشاغل منسوخ در سرم دوره افتاده اند امروز... مسگری، نمدمالی، حلاجی، چلنگری، آسیابانی، گرمابه داری. یادشان خوش.

۱۳- نشسته ام کنار آقاجان و به زُلف یکدست برفی اش نگاه می کنم. ابدا شباهتی با مرد مومشکی توی قاب ندارد! آن جوان، نوزده بهار را گذرانده بود و همنشین ام، پدربزرگی ست که امیدوارم قدر چروک هایش را بدانم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha