۱۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۵:۵۹
کد خبر: 637533

کدام شاغلی ست که به هیولا فکر نکند؛ به غولِ بازنشستگی؛ به دیوی که بالأخره یک روز صبح با لبخند پَت و پهنش می‌آید تا مُهر پایان سی و اندی سال خدمت و تلاش را بکوبد.

به گزارش قدس آنلاین، کدام شاغلی ست که به هیولا فکر نکند؛به غولِ بازنشستگی؛ به دیوی که بالأخره یک روز صبح با لبخند پَت و پهنش می آید تا مُهر پایان سی و اندی سال خدمت و تلاش را بکوبد.

آنروزی که دیگر فرقی نمی کند مدیر ارشد بوده یا کارمند دون پایه؛ باید بار و بندیل برداشت و غزل خداحافظی خواند و سرِ تسلیم فرود آورد مقابل پاکتی که برگه داخلش می فرماید: بدرود! شما مرخص اید برای همیشه.

تا اینجای قصه که بادام تلخی است توی دامن هر صاحب شغلی، حرفی نیست؛ تا اینجا که بازی روزگار برای همه به راه می اندازد؛ عجب و دریغ بنده از قصه دوم است؛ از تعریفِ غم انگیز یک دوست.

دیروز نشستم پای صحبت بازنشسته ای آشنا، او گفت: از من می شنوی نشانی خانه خدا را از هر کسی مپرس.

داغ ها دیده بود از بالادستی ها به وقت کار و به گاه خداحافظی؛ آن هم در حرفه ای که فرهنگ و ادب باید از در و دیوارش چکّه کند.

سربسته از حرمت های شکسته حرف زد؛ از اتفاقاتی که خفه و بیمار کرده بود فضای همکاری را؛ احترام به سن و سال و موی سپید را هم آورد وسط که انگار دیگر محلِ مراجعه نیست.

هر چه بازنشسته بزرگوار پیش می رفت، من چشم گردتر می شدم از سرگذشت شاغلانی که آرزویشان دیدار با هیولاست؛ بلکه از چنگال بی نزاکتی و بی عدالتی خلاصی یابند؛ بلکه دوران اسلحه روی شقیقه به سر آید و برای یک لقمه روزی حلال، ساعت به ساعت تیرباران شخصیتی نشوند؛ نبینند ناسپاسی تازه به دوران رسیده ها و آقازاده ها را.

از سیلی های نامرئی مکرر نجات پیدا کنند؛ از کارندان هایی که زیر پوستِ کار تزریق شده اند بواسطه زر، بواسطه زور، بواسطه شهرت و مکنت.

آنقدر در زمانی کوتاه، مُدل و شیوه متفاوت ظلم رو کرد برایم که به احساس سبزشدن شاخ روی سَر مبتلا شدم.

از نحوه ارتباط گفت. از کارمند و رئیس. از کارفرمایانی که جنس ذات شان باید برود زیر ذره بین. چه رسد به صلاحیت حکمی که چسبانده اند به سینه شان، به درِ اتاق شان!

اضافه هم کرد: کاش هرگز کسی در شرایط میخ و چکش نباشد و به چشم غریبه ای جا اشغال کنِ اضافی با او برخورد نگردد.

اگرچه آن رفیق، پرده از همه تلخی ها برنداشت و تمام دردهایش را فاش نکرد اما از همان مجمل دستم آمد که چقدر از دیدار با غول باید خوشحال باشد.

او مثل دریاچه یخی که هزار تَرَک برداشته است در انتها گفت: الهی که شرایط دوزخی من و همکارانم را وقت کار و بازنشستگی، هیچ بنی بشری تجربه نکند.

مکث: از دیروز حواسم پیش بیکارها و شاغلان و بازنشسته های غمگین است؛ پیش برخی از مدیران که به خیال شان، دنیا گرد نیست و «روزگارِ زین به پشت» سهم آنها نمی شود؛ پیش بالادستی هایی که انگار نباید از محضرشان سوال کنم؛ خانه دوست کجاست!

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.