۱۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۵:۲۷
کد خبر: 643585

تاریک مثل تونل

رقیه توسلی

بی اغراق، سی و چهار دقیقه بافت و بافت تا اینکه بالاخره در ایستگاهی جلوتر از من پیاده شد. او رفت اما تمام دروغ هایش در هوا ماند، در ذهنم، در سَری که تیر می کشد و درب و داغان شده است.

به گزارش قدس آنلاین، و آدم های بااستعداد میخکوب کننده...! آدم هایی که تو را محو گفته هایشان می کنند و آنقدر قدرتمندند که گاه می توانند سر از رشته های عصبی ات دربیاورند، سر از «سیناپس ها» و «نورون ها»... و می توانند دیگِ مرداد را از آنچه که هست، برافروخته تر و جوشان ترش کنند!

امروز به یکی از آنها برخوردم... سوار قطار شدم و برای انجام کاری سه شهر را مصاحبِ یکی از همین گروه آدم ها شدم... هم کوپه ای خانوم بااستعداد... مستعد در بلوف و لاف  و دروغ.

بی اغراق، سی و چهار دقیقه بافت و بافت تا اینکه بالاخره در ایستگاهی جلوتر از من پیاده شد. او رفت اما تمام دروغ هایش در هوا ماند، در ذهنم، در سَری که تیر می کشد و درب و داغان شده است.

پرده را کنار می زنم تا آفتاب ببینم که سوت قطار بصدا درمی آید. دوباره به صندلی خالی اش نگاه می کنم و به زبانی که از مغزِ عجیبی فرمان می گرفت.

متاسفانه او مرا به جا نیاورد اما من کاملاً شناختمش. زنِ جوانِ همسایه مان را.

دراینکه رفتارم خالی از اشکال نبود حرفی  نیست، دراینکه هنر لازم را نداشتم برای ایستادن در مقابل دروغ بیشتر، دراینکه ابراز کراهت نکردم و دراینکه اجازه دادم به قدم های غلطش تا سی و چهار دقیقه ادامه بدهد!

از کنار باغ و دشت و علفزار می گذریم و چشم هایم را بسته ام و سرم را تکیه داده ام به صندلی... می دانم قطار تا چند دقیقه دیگر می رسد به ایستگاهی که باید آنجا پیاده شوم که خواهری پیام می دهد؛ مخلص و نائب الزیاره ایم.

حالم به سرعت نور عوض می شود و قلبم به تالاپ تالاپ می افتد از دیدن عکس های دسته جمعی شان در حرم.

به خودم تلنگر می زنم اصلاً شنیدن دروغ، گاهی اوقات خوب است! مثل تلخی و گسی آمپول و شربت، مثل تاریکی تونل ها... چون بینایی مضاعف می دهد به زبان که حقیقت آیین اش باشد.

نکته: «با راستگویی تان، دیگران را به راستگویی دعوت کنید.» لطفاً به این حدیث امیر(ع) تعمق بفرمایید.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.