۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۷
کد خبر: 777779

در سالیان اخیر، اهالی سیاست و تاریخ از مرحوم «اردشیر زاهدی» خاطرات و تحلیل‌‎هایی غیرمنتظره شنیدند! این پدیده متعاقب گفت‌وگوی وی با بی‌بی‌سی فارسی در پی شهادت سردار سلیمانی، به گونه‌ای واضح رخ نمود و اعجاب برخی مسئولان را سبب شد. این قلم اما، از جمله کسانی است که نه تنها رویکردهای اواخر عمر زاهدی را عجیب نمی‌داند، بلکه معتقد است اردشیرِ واقعی، همین است که اکنون رخ نمود نه آنکه در دوران سلطنت پهلوی معرفی شد. چرا؟ از منظر این قلم، ماجرا به قرار ذیل است:

۱. او از محارم و صاحبان سِرّ پهلوی دوم به‌‎ شمار می‌رفت. جای پای او پیش شاه به قدری محکم بود که رها کردن «شهناز پهلوی» نیز، آن را مخدوش نکرد و وی همچنان به خدمات پیدا و پنهان خود به شاه ادامه داد! دانسته‌های او از «علیاحضرت» و مادرش نیز آن قدر بود که اگر در این ‌باره ذره‌ای نم پس می‌داد، شهبانو به ‌جای صدور فرمان شورش در ایران، تا پایان حیات در طبقاتِ منفی منزلش اقامت می‌کرد و آفتابی نمی‌شد!

۲. زاهدی با وجود نزدیکی به شاه و تکرار طوطی‌وار کلمه «اعلیحضرت» در کلام خود، چندان از او خوشش نمی‌آمد، از سربند معامله‌ای که پس از ۲۸مرداد با پدرش کرد. این از لحن خاطراتش، هنگامی که ماجرای تبعید فضل‌الله زاهدی از کشور را نقل می کند، مشهود است.

۳. زاهدی با وجود بی بندوباری و بددهانی، عیّار و لوتی‌مسلک هم بود. مانند «شازده» آن قدر بی‌غیرت نبود که از آمریکا به خاطر تحریم ملت خود تشکر کند! او سال‌ها در آن خراب‌آباد زندگی کرده و آن جماعت گاوچران را خوب می‌شناخت و تحمیل و ظلم آنان به ملت خویش را برنمی‌تافت.

مجموعه علل فوق، موجب شده بود تا فرح و فرزندش، از او خوف به دل داشته باشند و نخواهند پا روی دُم وی بگذارند! چرا که آن‌ها و خیلی‌ها می‌دانستند اردشیر زاهدی در این سال‌ها، مانند کسی بود که می خواست چیزی را فریاد کند، اما از سوی دیگر نمی‌توانست در گفت‌وگوهای رسمی، همه‌ چیز را هم روی دایره بریزد یا جزئیات بسیاری از قضایا را بازگوید! تکیه کلامش در خلال این بحث‌ها این بود که: «دهان مرا باز نکنید!»

شاهکار خلقت آدمیزاد توسط پروردگار، آن است که انسان در هر سن و موقعیت، می‌تواند کلاً یا جزئاً، از پوسته خویش به درآید و به حق‌طلبی، آزادگی و جوانمردی رو کند! اردشیر زاهدی نه بی پول بود، نه بی اسم و رسم و نه به توهم برخی کوته‌فکران داخلی، در پی بازگشت به ایران و تصاحب اموال مصادره شده‌اش و نه حتی مرگ در آن. (یکی از دوستان مشترک خبر داد: چند روز پیش، سنگ قبرش را نیز سفارش داده بود!). او می‌توانست با تمسک به مرده ریگ سلطنت، هر روز صدرنشین تلویزیون‌های طاق و جفت‌محور عبری-عربی شود و در میان رمیدگان از کشور و مردم، جنت‌مکان باقی بماند! با این ‌همه زاهدی از حدود دو دهه پیش، نفرت خود را از باج‌خواهی‌های آمریکا از ایران علنی کرد! هنگامی که دریافت عموسام با خام‌اندیشی درصدد تحمیل «شازده کندذهن» به ایران است، به تشدید این اعتراض پرداخت و با شهادت سردار قاسم سلیمانی، آن را به اوج رساند! چیزی که احتمالاً نشنیده‌اید، این است که پس از انتشار فایل صوتی مصاحبه سعید لیلاز با محمدجواد ظریف، به یکی از دوستان گفته بود: «من در اینجا به قیمت تحمل این ‌همه توهین، از قاسم سلیمانی دفاع کردم، چطور در داخل ایران، عده‌ای از مسئولان رسمی به او بد و بی‌راه می‌گویند؟!».

آدم‌ها هر قدر هم که گذشته‌ای پر فراز و نشیب داشته باشند، به واپسین گام حیات خویش، در تاریخ می‌پایند و زاهدی نیز از این قاعده مستثنا نیست. هم از این روی است که در پی انتشار خبر مرگ او، دوستان سابق ذمّش را می‌گویند و دوستان انقلاب و نظام اسلامی، مدحش می‌کنند؛ مدح واپسین فصل زندگی‌اش را.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.