فلاسفه به دلیل نوع و سطح مباحثی که مطرح میکنند، کمتر در میان عموم مردم شناخته میشوند. اما تأثیر فلسفه در حیات انسانی قابل کتمان نیست و همه شئون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی جوامع، در نهایت به ساختار نظری و تفکر فلسفی حاکم بر مردم آن جامعه بازگشت دارد.
هشتم اسفند در تقویم ملی ایران «روز بزرگداشت حکیم حاج ملاهادی سبزواری» نامگذاری شده است. فیلسوفی که علاوه بر فقه، فلسفه و عرفان، شاعر زبردستی نیز بوده و از جمله بزرگترین متفکران قرون اخیر ما شمرده میشود.
حاجی بیتالله و مقیم حوزه
از هشتسالگی به فراگیری علوم دینی پرداخت و ۱۰ ساله بود که برای ادامه تحصیل به مشهد رفت تا ۱۳ سال آموزش علوم نقلی را به حد کمال برساند.
ملاهادی جوان عازم حج شد، ولی به اصفهان که رسید و مدتی دروس کلام و حکمت اساتید حوزه علمیه شهر، آیات عظام کلباسی و کوشکی را درک کرد، تصمیم به اقامت گرفت و هزینه سفر حج را برای تهیه کتاب و لوازم اقامت ۱۰ ساله برای علمآموزی علوم عقلی اختصاص داد. شاید همانجا سروده باشد: «مردم ره کعبه و حرم پیمایند... در دیده «اسرار» همه خانه اوست».
بعد هم راهی مشهد شد تا پنج سال در مدرسه حاجحسن به تدریس فلسفه، تفسیر و فقه بپردازد. چهل ساله بود که به سبزوار بازگشت تا ۴۰ سال دوم عمرش را در زادگاهش مشغول تدریس فلسفه، تألیف و تصنیف شود.
بزرگترین متفکر عصر
اگر چه حکیم سبزواری مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملاصدرا و حکیم لاهیجی را ادامه میدهد، اما منظومه او ازجمله جامعترین دورههای کامل منطق و فلسفه است.
مجلس درسش بسیار گسترده بود و شهرتش بهقدری عالمگیر شده بود که شاگردان بسیاری از سراسر ایران و سایر کشورها ازجمله هند، افعانستان، ترکیه و عربستان داشت. آخوند خراسانی شاگرد او بود که تأثیر زیادی از مکتب فکری او پذیرفت.
بسیاری از اندیشمندان ایران و جهان، ملاهادی سبزواری را بزرگترین متفکر عصر اخیر ایران و دستکم قرن ۱۹ میدانند.
حکیم غزلسرا
حکیم سبزواری غزلهای حکمی و عرفانی فراوانی سروده و در اشعارش به «اسرار» تخلص میکرد. دیوان اشعار او که افزون بر هزار بیت است، غزلیات و رباعیات بسیار زیبای عرفانی را دربرگرفته و نشان میدهد این عالم و حکیم بزرگ، در فن شعر و ادب نیز توانایی شگرفی داشته است. او هم به فارسی و هم به عربی شعر میگفته است.
ابیات زیر از جمله اشعار او است:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست/ منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
و:
دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست/ ناید به نظر مرا به جز جلوه دوست
یا:
دل را به تمنا ز تو دیدار و دگر هیچ/ قانع به تماشاست ز گلزار و دگر هیچ
معجزه سرایش فلسفه
کار عجیب «حاجی سبزواری» این بود که در جوانی فلسفه را به نظم درآورد. «شرح منظومه» اثری فلسفی بود که با هدف ایجاد زمینهای منطقی، فلسفی و عرفانی برای فهم «اسفار اربعه» ملاصدرا سروده شد. او با زبردستی و مهارت خاصی موفق به انجام این کار دشوار شد و مفاهیم خشک منطقی فلسفی را در قالب هزارو ۳۰۰ بیت شعر زیبا آورد.
پس از تألیف شرح منظومه تاکنون هیچ کتابی نتوانسته جایگزین آن شود و بیش از ۴۰ شرح و تعلیق بر این کتاب نوشته شده است؛ ازجمله شرح منظومه پسرش ملامحمد سبزواری، حاشیه آخوند خراسانی، تعلیقات میرزامهدی آشتیانی، شیخ محمدتقی آملی، آخوند هیدجی، میرزااحمد آشتیانی، سیدابوالحسن رفیعی و امام خمینی(ره). یکی از شروح کمنظیر، شرح منظومه شهید مطهری است که به زبان فارسی و عربی نوشته شده است.
از تولید به مصرف زاهدانه
ملاهادی زندگی زاهدانهای داشت. با آنکه ثروت و زمینهای مزروعی از پدرش به ارث برده بود، اما خود به زراعت مشغول میشد و درآمدش را با فقرا و طلاب تقسیم میکرد.
معاش خودش منحصر به یک جفت گاو و یک باغچه بود و هرچه مورد نیازش بود، ازجمله نان و غذایش را صرفاً از همین دو دارایی با دسترنج خودش بدست میآورد. خوراکش اغلب نان با دوغی کممایه بود.
صبحها روزانه چهار ساعت تدریس میکرد و با فریضه ظهر و عصر به منزل برمیگشت و پس از صرف ناهار و استراحتی کوتاه، به دام و زراعت و امور معاش میپرداخت.
حکیمی در قامت نظافتچی!
حکیم سبزورای پس از سفری که به زیارت بیتالله رفت، از طریق دریا بازگشت و از بندرعباس عازم خراسان شد. در میانه راه که به کرمان رسیده بود، مرگ شاه قاجار و تلاطمات سیاسی، راههای کشور را ناامن کرده بود و بهناچار مدتی در کرمان و حوزه علمیه آن شهر اقامت گزید.
از آنجا که در کرمان ناشناس بود، فرصت را برای سیروسلوک و تهذیب نفس مغتنم شمرد. پس به خدمتگزاری طلاب مشغول شد. فیلسوف بزرگ دوران که طلاب مدرسه، او را به نام «آقا هادی» میشناختند، با نهایت فروتنی مسئولیت نظافت مدرسه را برعهده گرفته بود!
آن روزها کتاب منظومهاش به کرمان هم رسیده بود و طلاب شعرهایش را مباحثه میکردند. گاهی میدید عبارات به درستی معنی نمیشوند؛ ولی با کسی وارد بحث نمیشد تا همچنان ناشناخته بماند و به تهذیبش ادامه دهد.
در این میان خادم مدرسه که مجذوب اخلاق، تقوا و خلوص «آقا هادی» شده بود، دخترش را به همسری او که بهتازگی همسرش را از دست داده بود، درآورد.
زیره کرمان؛ دلتنگ خراسان
اقامت ناخواسته حاجی سبزواری در کرمان او را دلتنگ خراسان کرده بود:
دور از شاه خراسان در بلا/ همچو ایوبم به کرمان مبتلا
پیش تو شیرینی کرمانیان/ زیره در کرمان و پیش کان طلا
یکی از طلاب مدرسه که به «آقاهادی» مشکوک شده و نشانههایی از علم و فضیلت در او دیده بود، روزی باب سخن را گشود و از او سؤالاتی پسید که نمیتوانست طفره برود و دروغ بگوید. در نهایت در برابر اصرارها با کمال تواضع اعتراف کرد مقداری از معقول و منقول را میدانم! و وقتی از دانستههای طبی حکیم اطلاع یافت، مسئله لاینحلی که استادش از قانون بوعلی گفته بود را مطرح کرد و پاسخ گرفت.
استاد مدرسه که از موضوع مطلع شد به حجره «آقا هادی» آمد تا موضوع را بررسی کند. راز حکیم برملا شده بود و اساتید و طلاب مدرسه شرمگینانه به دستبوس حکیمی میرفتند که یکسال بود برای خودسازی به جاروکشی مشغول شده بود. حالا دیگر حکیم خراسانی دلیلی برای ادامه حضور در کرمان نمییافت و با برقراری امنیت راهها به همراه خانواده به سمت سبزوار حرکت کرد.
دیدار تاریخی با ناصرالدین شاه
ناصرالدین شاه در سفر مشهد به هر شهری که وارد میشد، اهالی شهر و حتی بزرگان، خواسته یا ناخواسته از او استقبال میکردند. اما در موقف سبزوار متوجه شد ملاهادی سبزواری که آن روز آوازه علمیاش پیچیده بود، به استقبالش نیامده است. گفتند شاه و وزیر برایش فرقی نمیکند!
شاه که این استغنا را دید خودش مشتاق شد به دیدار حکیم هفتاد ساله برود. به حکیم پیام رساندند و قرار شد پس از درس که به منزل میرود، هنگام ناهار میزبان شاه باشد.
امضای طلایی معافیت مالیاتی از خود شاه!
شاه پس از تعارفات معمول، از باب تکریم عالم از او درخواست کرد اگر حاجتی دارد، بگوید. حاج ملاهادی در برابر اصرار شاه اظهار بینیازی کرد. خود شاه در نهایت برای اینکه منتی بر سر شیخ بگذارد، گفت: «شنیدهام زمینی زراعتی دارید، لازم نیست برای آن مالیات دولتی بدهید».
حکیم پاسخ داد: «کتاب مالیات دولت در هر ایالتی کمّا و کیفا صورت قطعی دارد که اساسش بر هم نمیخورد. اگر من مالیات ندهم ناچار مقدارش به سایر آحاد و رعیت سرشکن میشود. شما راضی نباشید معافیت مالیات من، سبب تحمیل بر یتیمی یا بیوهزنی یا باقی مردم باشد. علاوه بر این، دولت مخارجی دارد که تهیه آن برعهده رعایاست و من هم باید سهم خود را بدهم و به دوش دیگران نیندازم... بگذارید رزق ما حلال بماند».
شاه که از رد الطاف ملوکانه بهتزده شده بود دیگر حرفی برای گفتن نداشت و به انتظار ناهار نشست.
نان حلالی که از گلوی شاه پایین نرفت!
سفره که گسترده شد، خادم به رسم غالب روزها طبقی چوبینه با مقداری نمک و دوغ و چند قرص نان جو گذاشت و رفت. حاج ملاهادی گفت: «شاها! بخور که نان حلال است و زراعت آن دسترنج خودم». سپس تکهنانی برداشت، بوسید و شکر کرد و به آبدوغ زد و در دهان گذاشت.
ناصرالدینشاه هم که اینبار از نوع پذیرایی شگفتزده شده بود، تکهنانی برداشت و به آبدوغ زد و در دهان گذاشت؛ اما هرچه تلاش کرد نتوانست آن را بجود.
برای آنکه بیشتر شرمنده نشود، گفت فعلاً گرسنه نیست، اما قرصی از این نان را به تبرک میبرد و به سرعت منزل حکیم سبزواری را ترک کرد!
نخستین تصویر از عالم ایرانی
ناصرالدین شاه که با اصرار به دیدار حاج ملاهادی رفته بود، از او خواست اجازه دهد تصویرش توسط آقارضا عکاسباشی تهیه شود. این نخستینبار بود که تصویری از یک عالم ایرانی با دستگاهی که به تازگی به ایران آمده بود، ثبت میشد.
حکیم پس از مدتی درنگ، پذیرفت و عکاسباشی، فوری بساط خود را پهن و عکسی از حاج ملاهادی تهیه کرد. او با سرعت عکس گرفتهشده را چاپ و تقدیم حکیم اسرار کرد. حاج ملاهادی که عکس خود و نحوه عکاسی را از زبان عکاس شنید، گفت: «در استدلال علوم مناظر و مرایا، اسبابی نیکوست».
به این ترتیب، این اقدام حاج ملاهادی سبزواری مقدمهای برای گسترش هنر عکاسی در میان مردم شد؛ چراکه پذیرش پدیدههای جدید در جامعه ایران وابسته به حکم و توجه علما بود و این برخورد حکیم سبزواری با پدیده عکاسی مقدمه ایجاد رغبت عمومی به این هنر در جامعه اسلامی شد.
خبرنگار: محمد ولیان پور
نظر شما