سالهاست در جلسات رسمی و همایشهای زیارتی تکرار میشود که «زیارت باید پیشران پیشرفت کشور باشد»، اما هر بار این جمله در حد شعار باقی میماند. گویی زیارت مثل چراغی است که همیشه روشن بوده، اما کسی دیگر گرمایش را حس نمیکند.
شاید بهتر است این یادداشت را با این جمله شروع کنیم که مسئله زیارت دقیقاً چیست؟ بیتوجهی مدیریتی؟ یا نبود بودجه؟ هیچکدام یا هر دو؟ نعمتالله فاضلی میگوید: «مسئله فرهنگی وقتی پدید میآید که چیزی از شهرت بارهای خارج شود، به افراد از دور به تأمل در وضعیت اکنون خود و نسبت آن با جامعه وادار کند». بنابراین از این منظر، گزارههایی از جنس نبود زیرساختهای سخت و نرم اگرچه درستاند، اما مسئله نیستند. مسئله وقتی آغاز میشود که بپرسیم چرا این گزارهها به وجود آمدهاند و چرا تکرارشان هیچ چیز را تغییر نمیدهد.
فاضلی در کتاب و گفتارهایش درباره «مسئلهشناسی فرهنگی» توضیح میدهد: مسئله نه «مشکل اجرایی» است و نه «فهرست کمبودها»، بلکه لحظهای است که ما از چیزهای بدیهی فاصله میگیریم و آنها را از نو میفهمیم. زیارت اگر قرار است در توسعه فرهنگ و سیاست معنا پیدا کند، باید دوباره از نو پرسیده شود، نه فقط دوباره تکرار.
در حالی که امروز زیارت در ایران دقیقاً در همین وضعیت بدیهی، صرفاً از زبان مسئولان باز تکرار میشود یا بهعنوان مثال در حوزه «نسبت زیارت و شهر»، در اغلب شهرهای زیارتی از مشهد گرفته تا قم، برنامهریزان شهری میگویند: «طرحهای توسعه با مسائل زائران هماهنگ نیست». این هم درست است، اما همچنان نوعی «شکایت سطحی از وضع موجود» است.
پرسش عمیقتر این است که چرا شهرهای زیارتی در ایران هنوز نتوانستهاند میان زیارت و زندگی روزمره پیوندی ارگانیک برقرار کنند؟ پر از اثر در شهر احساس حضور معنوی میکند، اما شهروند در همان فضا حس بیگانگی دارد؟ این دوگانگی خودش مسئله فرهنگی است: شهری که زیارت در آن به کالای گردشگری تبدیل شده و تجربه زیارت بهجای همزیستی، به جدایی بدل گشته است.
لذا اگر زیارت را صرفاً از منظر مدیریت شهری یا اقتصاد گردشگری ببینیم، در بهترین حالت به مجموعهای از پروژههای عمرانی میرسیم. اما اگر زیارت را به مثابه تجربه فرهنگی بفهمیم، تازه درمییابیم که مسئله اصلی بحران معناست. زائر میآید، میرود، دعا میخواند، عکس میگیرد و بازمیگردد، بیآنکه چیزی درونی دگرگون شده باشد.
همانگونه که فاضلی میگوید: «امر فرهنگی همیشه سیال و ناپایدار است و اگر گفتوگو و بازاندیشی مداوم در آن نباشد، به تشریفات اداری و گزارش آماری تقلیل مییابد».
پس شاید وقت آن رسیده که زیارت را نه موضوع سیاستگذاری، بلکه موضوع گفتوگوی فرهنگی بدانیم. بهجای آنکه از «کمی آثار رسانهای» بنالیم، باید بپرسیم چرا زیارت در تخیل جمعی ما دیگر برانگیزاننده نیست؟ بهجای آنکه از نبود هماهنگی نهادها گلایه کنیم، باید بپرسیم چه فهمی از امر قدسی و امر مدرن سبب این گسست شده است؟
به تعبیر فاضلی، زیارت باید دوباره به «مسئله» تبدیل شود؛ نه به معنای بحران، بلکه به معنای بیداری، یعنی امری که ذهن جامعه را دوباره به اندیشیدن درباره خودش وا میدارد. تا وقتی زیارت برایمان امری عادی است، هیچ برنامه توسعهای در آن چنان نخواهد گرفت. وقتی زیارت را از بداهت میاندازیم، تازه میشود دربارهاش فکر کرد، نوشت و آن را از نو ساخت.




نظر شما