آدرس دفتر کفالت را از من میپرسند. مادر و دختری هستند دور میدان تلویزیون. مادرک با چهره آفتابسوخته و چادر سیاه که رنج در خطوط صورتش حسابی خودنمایی میکند و دختر جوان هم با چشم و ابرویی قشنگ و جذاب. از همان چشم و ابروهایی که شاعر را دست به قلم میکند، دندان پیشیناش اما به خرابی میزند و حکایت از یک پایان زودرس دارد. نشانی را برایشان میگویم، میپرسند: «پیاده میشود رفت؟»
میگویم: «نه دور است» و به راهم ادامه میدهم. باز کمی برمیگردم، میبینم که همچنان ایستادهاند، میگویم: «یک دفتر کفالت دیگر هم هست که نزدیکتر است، ولی لازم است که ماشین سوار شوید».
با تردید نگاه میکنند. انگار که حرفهای من را باور ندارند.
میپرسم: «شما از افغانستان هستید؟»
-آره
- منم از افغانستان هستم. دفاتر کفالت را بلدم، خودم رفتهام... نشانیها درست است نگران نباشید.
شما خیلی خوشتیپ هستید. نمیخورد افغانی باشید!
شما هم خوشتیپ هستید و زیبا.
دخترم مدرک دارد، ولی دامادم ندارد، به نظر شما به او مدرک میدهند؟
شاید دادند... هرچند بعید میدانم.
نگرانی را در چشمهایشان میخوانم و باز تکرار میکنند که به شما نمیخورد افغانی باشید!
از آنها خداحافظی میکنم. سرولباس من یک مانتو ساده اداری است با مقنعه و عینک آفتابی و بس. در دلم نفرین میفرستم به کسانی که باعث و بانی جنگ شدهاند و ملت ما را آواره کردهاند. حالا کسی که سالها دربهدری و خانه به دوشی را تحمل کرده، کارگری کرده و اهانت و تحقیر دیده، اعتماد به نفسش آنقدر پایین آمده که باورش شده افغانی یعنی کسی که دربهدر است. در ذهنش نهادینه شده افغانی یعنی کسی که سرو لباس مرتبی ندارد و آراسته و خوشپوش نیست!
یاد عکسهایی میافتم از جوانان کاکه (خوشپوش) کابلی و پدران و مادران با لباسهای خامهدوزی شده و رنگین وطنی و سر و روی مرتب و آراسته و شاد. یاد کوچه خرابات و اهالی موسیقی و هنرمندان برازنده وطن، استاد سرآهنگ و احمدظاهر و فرهاد دریا، رادیو تلویزیون کابل و هنرپیشههای توانا و آراسته و پیراسته و کلی برنامههای زیبای هنری و ادبی. یاد «اوغایتا» (آن وقتها) و آه است که از نهادم برمیخیزد. نفرین به جنگ و بانیان جنگ که به زشتی تمام آن تصویر را از مردم افغانستان گرفتند و به جایش نوشتند «افغانی: آوارگی، دربهدری و سرگردانی، تحقیر و اهانت، رنج و درد و مشقت، جیبهای خالی، سر و رو و لباس آشفته و بیوطنی!» آن زیبایی را از ما ستاندند و این آشفتگی را به جایش فرونهادند.
حالا چند دهه یا قرن زمان ببرد که این شرایط تغییر کند. مردم افغانستان دوباره از خود، مملکت و خانه امن و آرام داشته باشند، مدرسه و نظام آموزشی به جریان بیفتد، جیبها خالی نباشد و همه بتوانند به نیازهای اولیه زندگیشان برسند، به سر و لباس بهتر و خوشتیپی فکر کنند و خود و هویت ملی خود را زیبا ببینند و دوباره در چهرههای آفتابسوخته و رنجکشیده مادران، رنگ شادی رخ بنماید و از چشمهای زیبای دختر افغانستانی شادی ببارد.
۲۵ آذر ۱۴۰۴ - ۰۳:۴۷
کد خبر: ۱۱۱۷۴۹۱
مادرک با چهره آفتابسوخته و چادر سیاه که رنج در خطوط صورتش حسابی خودنمایی میکند و دختر جوان هم با چشم و ابرویی قشنگ و جذاب. از همان چشم و ابروهایی که شاعر را دست به قلم میکند، دندان پیشیناش اما به خرابی میزند و حکایت از یک پایان زودرس دارد.
زمان مطالعه: ۲ دقیقه
منبع: روزنامه قدس



نظر شما