راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۲۵ آفریقا را بهعنوان یکی از ارکان امنیت و اقتصاد قدرت در قرن بیستویکم معرفی میکند؛ قارهای که منابع معدنی حیاتی، کریدورهای لجستیکی و موقعیت ژئوپلیتیکی آن برای بقای زنجیرههای تأمین جهانی ضروری شده است. اما پشت این بازتعریف مفهومی، تداوم نگاه ابزاری و رقابتمحور واشنگتن به آفریقا همچنان سایه افکنده است؛ نگاهی که بیش از آنکه به خودمختاری قاره بینجامد، خطر بازتولید وابستگی در لباسی نو را به همراه دارد.
از برتری نظامی تا کنترل جریانها
دکترین امنیتی جدید آمریکا نشان میدهد که قدرت دیگر صرفاً با تعداد ناوها و پایگاهها سنجیده نمیشود، بلکه به توان مدیریت جریان کالا، انرژی، داده و مواد خام وابسته است. در این چارچوب، آفریقا به دلیل تمرکز بیسابقه منابعی چون کبالت، عناصر نادر خاکی، منگنز و فسفات، به یکی از نقاط گلوگاهی نظم جهانی بدل شده است. آمریکا که در دهههای اخیر بخش بزرگی از ظرفیت صنعتی خود را به آسیا واگذار کرده، اکنون نگران شکنندگی زنجیرههای تأمین و وابستگی به چین است و آفریقا را بخشی از راهحل این بحران میبیند.
با این حال، این چرخش بیش از آنکه حاصل بازنگری اخلاقی یا توسعهمحور باشد، واکنشی به اضطراب راهبردی آمریکاست. هدف اصلی، تضمین دسترسی امن به منابع و مسیرهاست، نه الزاماً تغییر جایگاه آفریقا در اقتصاد جهانی.
اقتصاد حیاتی، سیاست حاشیهای
تناقض اصلی سیاست آمریکا در آفریقا در همینجا آشکار میشود. قارهای که برای صنایع آینده حیاتی تلقی میشود، همچنان در عمل در حاشیه تصمیمسازی جهانی باقی مانده است. سیاست واشنگتن بر امنیت تأمین متمرکز است، نه بر انتقال فناوری، ارتقای صنعتی یا کنترل آفریقا بر زنجیره ارزش. نتیجه آن است که حتی در روایت جدید، آفریقا بیشتر «محل استخراج» باقی میماند تا «مرکز تولید».
در این چارچوب، سخن گفتن از شراکت راهبردی بدون بازتعریف قواعد بازی اقتصادی، بیشتر به یک وعده سیاسی شباهت دارد تا یک برنامه ساختاری. تجربه تاریخی نشان داده است که وقتی توسعه به امنیت تقلیل مییابد، منافع محلی قربانی ملاحظات ژئوپلیتیک میشود.
شکاف میان گفتمان و ابزار
یکی از ضعفهای اساسی رویکرد آمریکا، ناتوانی ابزارهای مالی و نهادی آن در همراهی با ادعاهای سیاسی است. نهادهای تأمین مالی توسعه ایالات متحده همچنان محتاط، کند و بوروکراتیک هستند و توان رقابت با بازیگرانی چون چین یا حتی کشورهای خلیج فارس را ندارند. در عمل، پروژههای کلان آفریقا—از بنادر و راهآهن تا انرژی و دیجیتال—اغلب از منابع غیرآمریکایی تأمین مالی میشوند.
این شکاف، اعتبار ادعای آمریکا مبنی بر ارائه «بدیلی پایدار» را تضعیف میکند. بدون پذیرش ریسک واقعی و مشارکت بلندمدت، سیاست آمریکا بیشتر شبیه مدیریت از راه دور است تا مشارکت در تحول.
امنیتسازی بدون دولتسازی
در حوزه امنیتی نیز رویکرد واشنگتن همچنان دچار عدم توازن است. تمرکز بر مبارزه با نفوذ رقبا، تروریسم یا بازیگران غیردولتی، اغلب جایگزین سرمایهگذاری در نهادسازی و حکمرانی شده است. این الگو که پیشتر در خاورمیانه و آفریقا آزموده شده، نهتنها به ثبات پایدار نینجامیده، بلکه در مواردی به تضعیف دولتها و گسترش بحرانها منجر شده است.
امنیت کریدورها و منابع بدون تقویت دولتها، در بهترین حالت موقتی و در بدترین حالت محرک بیثباتی خواهد بود.
آفریقا و امتناع از سیاست بلوکی
در سوی دیگر، آفریقا دیگر تمایلی به ایفای نقش در رقابت بلوکها ندارد. بسیاری از دولتهای آفریقایی بهدنبال تنوعبخشی به روابط خود و حفظ استقلال تصمیمگیری هستند. فشار آمریکا برای همراستاسازی ژئوپلیتیک، با این واقعیت جدید در تضاد است و میتواند واکنش منفی سیاسی و اجتماعی ایجاد کند.
آفریقا امروز منابع، موقعیت و گزینه دارد. سیاستی که این عاملیت را نادیده بگیرد، نهتنها ناکارآمد، بلکه کوتاهبینانه است.
فرصت از دسترفته یا شراکت واقعی؟
سیاست آمریکا در قبال آفریقا در آستانه یک انتخاب راهبردی قرار دارد. واشنگتن میتواند از منطق کنترل و مهار عبور کند و به شریکی واقعی در توسعه صنعتی، فناوری و نهادی قاره بدل شود، یا با تکرار الگوهای گذشته، فرصت شکلدهی به نظمی متوازنتر را از دست بدهد.
آفریقا دیگر صرفاً میدان رقابت نیست؛ بازیگری است که میکوشد قواعد حضور خود را بازنویسی کند. پرسش اساسی این است که آیا آمریکا آماده پذیرش این واقعیت و هزینههای آن هست، یا همچنان آفریقا را ابزاری برای مدیریت اضطرابهای راهبردی خود خواهد دید.




نظر شما