صبح یک روز شنبه در اوایل آذر ۱۳۸۲ وارد دفتر تهران روزنامه قدس شدم؛ بیآنکه برنامهای بلندمدت برای «ماندن» داشته باشم یا بدانم این «آمدنِ اتفاقی» قرار است به حضوری بیش از دو دههای ختم شود. آن روز در عالم خام ۲۳ سالگی فکر میکردم شغلها مثل لباساند؛ میشود پوشیدشان، عوضشان کرد و وقتی کهنه شدند، کنارشان گذاشت. با همین نگاه، سالهای اول را در گروههای فرهنگی، اجتماعی و شهری گذراندم؛ سالهایی پر از آزمون، خطا، هیجان و ترس.بیتعارف، آن روزها حداقل برای من شغل خبرنگاری در نگاه اول با اضطراب تعریف میشد؛ اضطراب سرعت، دقت، جا نماندن و اشتباه نکردن. برای من آن زمان هر خبر شبیه حاضر شدن اجباری سر جلسه امتحان ناگهانی درس یک معلم بدقلق و اخمو بود.
از ۱۳۸۵ که به گروه اقتصاد آمدم، خبرنگاری برایم دیگر فقط شغل نبود و آرام آرام به هویتم و نقطه قرار و بیقراری روز و شبم تبدیل شد. با گذر زمان، آن اضطراب سمج و وقتنشناس برایم شیرین شد، تغییر رنگ داد و به چیزی بین عشق، تعهد، مسئولیت و حتی تعصب بدل شد؛ جایی که هر نوشتهام هم خوره جانم بود و هم نمادی از رشد و رسیدن به امنیت عمیق درونی. انگار هر چه مینوشتم، فرزندم میشد؛ فرزندی که برایش گاهی شببیداری میکشیدم، نگرانش میشدم و دلم میخواست فردا صبح، سالم، زیبا و شاداب با تیتری دلنشین - و دروغ چرا با مُهر تعریف و تمجید دبیر و مافوقم- به دنیا بیاید.در همه این سالها، تمام شدن یک دلشوره کاری برایم نقطه شروع دلشوره بعدی بود. تجربههای حرفهایام کیفیتر شدند و من هم بیاغراق، به انسانیت، دغدغه، صبر، آگاهی، رنج و عبور نزدیکتر شدم.این سالها همکاران عزیزی را از دست دادم، آدمهای تازهای وارد زندگی حرفهایام شدند و زندگی شخصیام پر از فراز و فرود بود اما یک چیز ثابت ماند؛ اینکه رشد بدون درد ممکن نیست و روزنامهنگاری به من یاد داد رنج اگر معنا داشته باشد، قابل تحمل است و حتی میتواند شیرین باشد.آمدن من به قدس کاملاً اتفاقی بود، ماندنم اما نه. آدمهایی دست به دست هم دادند برای آمدن و ماندنم، اما همیشه عمیقاً باور دارم برای این آمدن و ماندن، کارت دعوتی در کار بوده است. سالهاست باور دارم صاحبکارم آقا امام رضاست و همین باور را در کلامم، چه در خوشی و چه در ناخوشترین موقعیتهای زندگیام تمرین میکنم.حالا من در ۴۵ سالگی به آرامشی رسیدهام از جنس توکل بیقید و شرط به خداوند و جهان امنش. انگار پس از دو دهه، خبرنگاری نه فقط حرفهام که بخشی از شخصیتم شده و سرمایهای مادی و معنوی و همیشه جوشان برای تمام عمرم. امروز تمام سلولهایم گواهی میدهند رنج، وقتی معنا داشته باشد، تلخ نیست. من از دل خبر و خبرنگاری، آن هم با یک دعوتنامه سبز و افتخاری، به خودِ خودِ خود زندگی رسیدهام و اگر هزار بار دیگر به هفته اول آذر ۱۳۸۲ برگردم، باز همین راه را انتخاب میکنم و با تمام جانم به این مسیر پر از سنگلاخ، دلشوره و ناامنی اما شیرین و دلبر سلام میکنم و با تمام آغوشم میپذیرمش.
۲۷ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۷
کد خبر: ۱۱۱۸۰۳۱
صبح یک روز شنبه در اوایل آذر ۱۳۸۲ وارد دفتر تهران روزنامه قدس شدم؛ بیآنکه برنامهای بلندمدت برای «ماندن» داشته باشم یا بدانم این «آمدنِ اتفاقی» قرار است به حضوری بیش از دو دههای ختم شود.
زمان مطالعه: ۲ دقیقه
منبع: روزنامه قدس




نظر شما