می بینید حال و احوال مان را... می بینید چطور همیشه رازهایمان را به قبله تان می آوریم و گدای آستانِ توس تان می شویم... می شنوید التماس ها و حاجات ما مردمان سائلِ عاشق را...
ماه روی خراسان ! سال تازه در راه است. باز جز به بهارِ حرم تان ، آرام نمی گیریم. جز به آمدن و خیره شدن به مناره ها و نفس کشیدن در رواق ها و ایوان هایتان. جز رسیدن به دارالاجابه و صحن غدیری که کتیبه ها و کاشی هایش مزّین به نام جدّتان امیرمومنان است.
ای عالمِ آل محمد! غریب نوازی شما همه فصل ها را بهار می کند و کبوتران را به پرواز درمی آورد. مریدان تان را می رساند به اشک های بی ریا و بی غل و غش. به آنجا که از پگاه تا عشاء جز "رضا رضا" سر نمی دهند.
آقاجان! عمریست بهار در جنت آباد شما ، بهار است و گشاده دستی و سفره داری شما شور و شعف فروردین به پا می کند و ما را از پیله های درهم تنیده دنیا بیرون می کشد.
چقدر می چسبد هرروز آمدن و رو به آفتاب حرم تان عرض ارادت کردن. اذن دخول به بارگاه نورتان انگار قصه ای نانوشتنی ست. انگار نمی شود اسیر نگاه آسمانی شما شد و از زمین نوشت. از دیاری که فلک و جنّت و بهار و فرشته و خورشید را یکجا باهم دارد ؛ چه می توان نوشت!؟ فقط از شما برمی آید که مقلب القلوب به راه بیندازید.
ما گناهکاران ، گفتگوها و درد دلها داریم با شما. با امامی که کلمات ناگفته را می شنود و اشک های داغ را می داند. با رئوفی که وجب به وجب بود و نبودمان را از بَر است.
یا علی جان! دلبری ها می کند پنجره فولاد از مسافران و زائرانت... دل ، محو ذکر می شود آنجا... آنجا که ردپای نسیم فروردین می نشیند روی گونه های خیس رضاخواهان. آنجا که یا امام غریب از زبان ها نمی افتد.
راز این اشک ها چیست! راز این چشم ها که هربار هوایی می شوند در صحن و سرایتان. راز این چکیدن ها... این دعاها ، دویدن ها ، لبخندها... راز این احوال خوب...
مقیم دیار اولیا خدا شدن همین است. بهار دارد. نمازهایی دارد که به عطر زیارت آغشته اند. به دنیا آمدن دوباره دارد. گنبد طلایی دارد که پرچم سبزش بر فراز همه چشم ها ، در رفت و آمد است.
حضرت مهربانی ها ! در جنت شما ، بهار هرسال سپیدبخت می شود. اشک ها از زمستان ، جانِ سلامت بدر می برند و نور به پنجره ضریح تان دخیل می بندد.



نظر شما