ایستگاه/
1ـ بست بالا: خدا فرمود
نقل «اباصلت هِرَوی»: (ادامه ماجرای بازگشت مأمون به مدینه) ... امام فرمود: «خداوندا!... تو از پنهان و آشکار همگان باخبری... میدانی که من و اجدادم، هرگز ادعا نکردهایم که مردم ـ به جای تو ـ بندگان مایند.
... این هم یکی از ستمهایی است که مردم، به ما کردهاند»... پس از این سخنان، نگاهی به من کرد و فرمود: «مگر میشود مردم را بنده کرد و آنان را به کسی فروخت؟»
... سخن امام را تأیید کردم. باز فرمود: «قبول داری که دستور پذیرفتن ولایت ما را خدای بزرگ به مردم داده است؟»... گفتم «آری مولای من!... به ولایت شما معتقدم». / از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف بحارالانوار، ترجمه موسی خسروی، چاپ 1377، صفحه 159ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (148)
«دبیر سرویس» از صبح با خودش کلنجار رفته و حالا که مقابل درِ اتاق «مدیرمسؤول» ایستاده، نمیدونه در رو باز کنه و بره تو... یا اینکه برگرده به «تحریریه» و قید همهچیز رو بزنه... اما چیزی در دل متلاطمش نمیذاره دلش یهدل بشه و از خیر گفتنِ حرفهاش بگذره... وقتی یادش میآد که «خبرنگار» سرویسش (که کار رو از خود دبیر سرویس یاد گرفته و دیروز مدیرمسؤول دربارهَش از دبیر سرویس، پرسوجو کرده) حالا... حکم «جانشین سردبیر» گرفته و فردا هم «معارفه» میشه، بندبند تنش آتیش میگیره و این حکم رو حق خودش میدونه... اما دستش که روی دستگیره در میشینه، نهیبی به خودش میزنه و دستگیره رو نمیگردونه. / برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف عیون اخبارالرضا(ع)، ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، چاپ 1380، صفحه 619 ـ روایت عبدالسَّلامبن صالح هِرَوی (اباصَلْت): (ادامه) امام فرمود: «(ادامه مشاهده آدم بر پایه عرش) خداوند به آدم فرمود: «مبادا این پنج نور را حسودانه ببینی... که اگر چنین شود، تو را از مقام نزدیکم دور خواهم کرد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ پنجره پولاد (25): آیتالله سیدمحمدباقر آیتاللهی شیرازی (مشهور به «حاجعالِم») ـ مدفون در حجره جنب «دارُالضّیافه صحن آزادی»
پیشترها که هنوز به این حال و روز نیفتاده و بیحرکت نبودم، خدا ـ خدا میکردم که یکی پیدا بشه و برای این روستا و روستاهای دیگه کاری بکنه... مسجد درست و حسابی که نداشتیم... «غَسّالخونه» آبرومند هم نبود... مُردهها رو ـ بلانسبت شمایی که مخاطب بندهاین! ـ میآوُردن و مینداختن روی یکی ـ دو تختهسنگِ یُغور و میشستن و «یاعلی»!... اما از صدقهسر «حاجعالِم» و «وجوه»ی که از حقوق شرعی پیشش داشت، این غسالخونه و مسجد کنارش ساخته شد... خود من هم در ساختنش کار «یَد»ی کردم... البته منَّتی نیست... دستکم، حالا سهم جنازه خودم هم شد که در یهجای آبرومند شسته بشه... حاجعالم، «آدمحسابی» بودها... درس دین رو پیش کسانی مثل «آسِدابوالحسن اصفهانی و... آقاضیای عراقی و... آقارحیم ارباب» و دیگران خونده بود... آخرش هم شنیدم میون نماز، روحش پرواز کرده بود... بس که عاشق «نماز» بود... روحش شاد!... بزرگمردی بود.
ـ درگذشته سیام تیر 1358 خورشیدی. / برگرفته از صفحه 59 در جلد «اول» کتاب مشاهیر مدفون در حرم رضوی، اثر گروهی، چاپ 1387، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت ثامنالائمه(ع): زیارت (92)
او که مژگان ملایک هفتآسمان، غبارروب آستانش بود، به یک قدم سپاه مژگان میتوانست «عسکر» را فتح کند... صبوری کرد تا پرندگی در حصار را بیاموزاند. / در زیارتنامه امامرضا(ع) گفته شده است: « (ادامه)... خدای من!... حسن، فرزند علی، در میان آفریدگانت، حُکمت را برپا داشت... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسیاز کتاب شریف مَفاتیحالجَنان، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت اسوه، صفحه 827.
5ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (4)
شِفای پسرکی نابینا از شهر «بخارا» / بیستودوم شهریور 1318 (3)
(ادامه) ... جستوجوگر، به سوی شهر شتافت / پرسوجو کرد و کاروانی یافت
کارِوان، عازم و شتابان بود / مقصد کارِوان، «خراسان» بود
بازگشت و اثاث خود را بست / شیشه بغض مادرانه، شکست
یادش آمد دوباره داغ نهان / رفت تا قبر همسرش گریان
بود تسلیم صبر و راهی شد/ بوسهای زد به قبر و راهی شد ... (ناتمام). / از کتاب کرامات رضویه، نوشته حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج، نشر جعفری، چاپ سوم، 1363، صفحه 119.
ادامه دارد
نظر شما