۳ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۹
کد خبر: 564987

خب، سفرۀ کریم اهل‌بیت(علیهم السلام) هم پهن شد توی مجالس محرم. امشب و فرداشب ذکر کربلایی‌های امام‌حسن مجتباست.

قدس آنلاین- بسم الله الرحمن الرحیم. صَلَّی اللهُ عَلَیکُما یا سِبطَیْ نَبِیِّ الرَّحمَه، و سَیّدَی شَبابِ اَهلِ الْجَنَّه. صَلَّی اللهُ عَلیکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ الْمُجتَبیٰ. صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا حُسَینَ بْنَ عَلِیًّ الشَّهید بِکَربَلاء.

خب، سفرۀ کریم اهل‌بیت(علیهم السلام) هم پهن شد توی مجالس محرم. امشب و فرداشب ذکر کربلایی‌های امام‌حسن مجتباست. قاسم و عبدالله و ابوبکر، سه تا دسته‌گل امام‌حسن(علیه السلام)، توی کربلا شهید شدند تا پس از سال‌ها معنای صلح پدر برای همه روشن بشه. کریم به بچه‌هاش هم یاد می‌ده که مثل خودش بزرگوار باشن و از همه‌چیزشون بگذرن:

طفلی اگر بزرگ شود با کریم‌ها

یک روز می‌شود خودش از یاکریم‌ها

عبداللّه حسین شدم از قدیم‌ها

دل می‌دهند دست عموها یتیم‌ها

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا

تو هم عمو شدی گرهی وا کنی مرا...

از وقتی شنیده که قاسم شب عاشورا برات شهادت رو از عمو گرفته، دل توی دلش نیست: «پس من چی؟ من چرا جا بمونم؟» روز عاشورا هم از لحظه‌ای که شهادت طفل شیرخوار رو دید، دیگه طاقت نیاورد:

موجی ز دریا مانده‌ام، رفتند و تنها مانده‌ام

ای ساربان قدری بمان، من غنچه‌ای جامانده‌ام

ای سایۀ روی سرم! بی‌تو کجا من ره برم؟

گویی اگر من کودکم، گویم شبیه اصغرم

آخرین صحنه‌های عاشوراست. اباعبدالله(علیه السلام) دیگه تنها مونده. خواست بره میدان، یه سفارش کرد: «خواهرم! مراقب این عبدالله باش.» راهی شد. توی گودال محاصره‌ش کرده بودند. عبدالله دید باید یه کاری بکنه:

دستی کریم هست که نذر خدا شود

وقتی نیاز بود، به وقتش جدا شود

از عمه‌ام بخواه که دستم رها شود

هرکس که کوچک است، نباید فدا شود؟

باید برای خود جگری دست‌وپا کنم

با دست کوچکم سپری دست‌وپا کنم... (علی‌اکبر لطیفیان)

با هزار زحمت، خودش رو از دست عمه رها کرد، دوان‌دوان رسوند به آغوش اباعبدالله(علیه السلام). دید یه نانجیبی شمشیرش رو بالا آورده به حسین(علیه السلام) بزنه. هم غیرت امام‌حسنی‌اش به جوش اومد، هم کرامت امام‌حسنی‌اش. دستش رو سپر کرد، شمشیر به دستش فرود اومد. دست رو به پوست آویزون کرد:

یاس خوشبویی به‌روی یاسمن افتاده است

باز بین عرشیان ذکر «نزن» افتاده است

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر

روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

لب دوتا، صورت دوتا، اعضای این پیکر دوتا

تیغ در فکر نبرد تن‌به‌تن افتاده است

نیزه‌ها گفتند دیگر نوبت قلب عموست

قلب عبدالله دیگر از دهن افتاده است

خاک خوشبوی مدینه یا که عطر کربلاست؟

روی جسم این حسینیّه حسن افتاده است

جیبی و کوچک ولی با خط غمناک حسن

پاره قرآنی کنار پیرهن افتاده است

هنوز در آغوش عموشه. هنوز زینب(سلام الله علیها) امیدواره عبدالله زنده برگرده. اما ناگهان حرملۀ ملعون تیرش رو پرتاب کرد و عبدالله در دامان اباعبدالله(علیه السلام) به جد بزرگوارش رسید.

جسم عبدالله آویزان شده بر جسم تو

حرمله قطعاً به فکر دوختن افتاده است (مهدی رحیمی)

شاید زینب کبری(سلام الله علیها) به زبان حال به اباعبدالله(علیه السلام) عرض کرده باشه: «داداش! من امانتت رو خوب نگه داشتم. اگه دیدی خودش رو از دست من رها کرده، فکر نکنی من سهل‌انگاری کردم. آخه من امانتدار هر دو تا برادرم بودم. حسن(علیه السلام) هم توی مدینه عبدالله(علیه السلام) رو به من سپرد، گفت: «مواظبش باش. یه روز می‌آم امانتم رو ازت پس می‌گیرم.» الان اومد امانتش رو پس گرفت.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.