نخبه‌کشی غیرآکادمیک و خودمانی

به گزارش قدس آنلاین، «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی: قائم‌مقام، امیرکبیر، مصدق» کتابی نوشته علی رضاقلی، پژوهشگر حوزه جامعه‌شناسی و علوم سیاسی است که چندی پیش درگذشت. این کتاب درباره عملکرد نخبگان سیاسی و برخورد جامعه ایران با آنهاست که عنوان پرخواننده‌ترین کتاب در حوزه مطالعات سیاسی در سال ۱۳۷۷ را به خود اختصاص داده ‌است. این کتاب تحلیلی جامعه‌شناسانه از برخی ریشه‌های تاریخی عقب‌ماندگی در ایران را بیان می‌دارد. نویسنده در این کتاب در پی پاسخ‌گویی به این سوال است که آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام می‌شود یا بر اثر تحول در بستر اجتماعی و از پایین.

این کتاب تحلیلی از برخی ریشه‌های تاریخی عقب‌ماندگی در ایران است و به این منظور نویسنده به تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمان قائم‌مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق می‌پردازد. نگارنده با مددجویی از شواهد تاریخی مطرح می‌کند که ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران به‌گونه‌ای است که نخبگان سیاسی عملا برای اصلاح وضع موجود راه به جایی نمی‌برند؛ چراکه جامعه تاب اصلاحات را نداشته و دست به نخبه‌کشی می‌زند.

نقد علمی این کتاب از چند جهت دشوار به نظر می‌رسد. اول اینکه مولف در مقدمه کتاب مدعی شده است که در مقام تألیف کتابی علمی نبوده و حتی به‌صراحت بیان داشته که بحث جامعه‌‏شناسی علمی مدنظر او نیست و این ادعای اولیه مولف، راه را بر نقدهای آکادمیک بر این اثر می‌بندد. نکته دیگر اینکه سوگیری و غرض‌ورزی در جاهای مختلف این کتاب مشهود است و نویسنده نه مدعیات خود را اثبات می‌کند و نه در فکر اثبات آنهاست و این نکته هم هرگونه نقد علمی این اثر را سخت می‌نمایاند.
اما به هر روی در این مجال تلاش کردیم نگاهی هرچند اجمالی به این کتاب داشته باشیم. متن پیش‌رو یادداشت شفاهی سیدجواد میری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره کتاب «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» است که از نظر می‌گذرانید.

سیدجواد میری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات فرهنگی: به نظر من «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» کتابی تاریخی به‌معنای آکادمیک کلمه نیست ولی مولف تلاش بسیاری کرده است تا تاریخ 500‌ساله ایران از عصر صفوی تا اکنون را به‌صورت تحلیلی موردمداقه قرار دهد. البته اگر بخواهیم در حدود 500 سال را در کتابی با تمرکز بر نقش نخبگان ارائه کنیم به‌نظر من کار را با چالش‌هایی جدی مواجه می‌کند. اما حالا براساس مفروضات کتاب و رویکرد رضاقلی نکاتی قابل‌طرح است.

 رضاقلی و فرهنگ قبیلگی

به نظر من بن‌مایه اصلی روایت رضاقلی در این کتاب این است که در مشروطه شکلی از نهادهای غربی بدون توجه به محتوا و قالب‌های اجتماعی آنها اتخاذ شد، درحالی‌که از نظر محتوای فرهنگی همان فرهنگ قبیلگی بود. به نظر من اساس رویکرد مرحوم رضاقلی این است. اما وقتی از رضاقلی می‌پرسیم فرهنگ قبیلگی از منظر او چه معنایی دارد، او پاسخ می‌دهد که فرهنگ قبیلگی یک مبنای غیرقابل‌تغییر دارد و در یک کلمه می‌توان آن را بیان کرد و آن این است: منویات رئیس ایل. یعنی هرچه رئیس ایل می‌گوید آن قانون و رویه است که دال مرکزی و بن‌مایه اصلی فرهنگ قبیلگی است.

به سخن دیگر آنچه او بی‌توجهی به محتوای قالب اجتماعی ایران می‌نامد همین مفهوم منویات رئیس قبیله است که ارتباط بنیادینی با مفهوم قانون در سنت اروپایی ندارد. اگر بخواهیم این مفهوم را در بافت فرهنگی ایران به روایت رضاقلی بازخوانی کنیم، می‌توانیم بگوییم بافت قبیلگی فرهنگ ایران مبتنی بر ارزش‌های قبیلگی است و این سخن به این معناست که «در این نظام روابط خونی و خانوادگی و وابستگی‌های خاکی و ثروت زمینی و روابط پدرسالاری ایلی و... ارزش اتکا به گفته قدما و تایید شاگرد از استاد و عدم‌خلاقیت فکری و عدم‌ پی‌جویی علل واقعیات اجتماعی، محصورشدن در منافع شخصی و ارج نهادن به منافع عمومی و حیات جمعی و اسارت کهن به دست استبداد و اسیر پنجه استعمار همه به سختی ریشه گرفته به نحوی که با پیشرفت و حیات اجتماعی ایران منافات دارد... و این روابط اجازه ترقی به جامعه ایرانی را نمی‌دهد.» (ص ۱۸۹)
یعنی از نظر رضاقلی اینها شاخص‌های اصلی ارزش‌های قبیلگی است که بافت اجتماعی ایران برمبنای آن در این 500 سال شکل گرفته است.

  مقوله فرهنگ و توسعه

نکته مهم دیگری که به نظر من از نتایج تز اصلی روایت رضاقلی از مساله عقب‌ماندگی ایران است، این مساله است که او می‌گوید: «رجال ایران و کلا فرهنگ ایران پیشرفت صنعت غرب و اتخاذ آن را فقط در ابزار و ماشین و کاربرد آن خلاصه می‌دانند و هیچ‌وقت این نکته مهم را فهم نکرده‌اند که پیشرفت و توسعه صنعتی غرب با قالب‌های اجتماعی خاصی همراه بوده و مقولات فرهنگی سیاسی اقتصادی اجتماعی نیز همراه با بافت و شرایط خاص آن رشد کرده‌اند.» (ص ۱۱۳)

به سخن دیگر رضاقلی عدم‌فهم سیاستمداران و روشنفکران در باب نسبت فرهنگ قبیلگی -که بافت اجتماعی ایران را ذیل خود قرار داده- و مساله توسعه را یکی از بنیادی‌ترین موانع توسعه در ایران می‌داند. او می‌گوید: «این نوع نگرش یعنی خلاصه‌کردن پیشرفت صنعتی غرب در ابزار و اقدام خرید ابزار از طریق فروش نفت و... و نیز تلقی از صنعت غرب به‌عنوان عامل تحولات را باید با مفهوم واژگونه‌خوانی توسعه صورت‌بندی نظری کنیم.» (ص ۱۱۳)

  نادرستی تفکیک بین نظام سیاسی و نظام فرهنگی

نکته مهم دیگری که در روایت رضاقلی از تحولات انسان ایرانی به چشم می‌خورد این است که او با این رویکرد که جامعه ایرانی اصیل است و این حاکمان هستند که موجبات پسرفت ایران را فراهم آورده‌اند شدیدا مخالف است. یعنی دوگانه‌ای که مردم خوب هستند و این حاکمان و حکومت است که موجب پسرفت ایران شده است را کاملا موردمخالفت قرار می‌دهد.
او در فصلی که به میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام می‌پردازد به‌شدت از «صورت‌بندی انفکاکی» در باب «نظام سیاسی» و «نظام فرهنگی» در ایران انتقاد می‌کند و می‌گوید: «چطور ممکن است ملتی به‌صورت جدی و عقلانی به طرح و پاسخ این سوالات –که یکی از آن سوالات این است که از ۸۷ دوره نخست‌وزیری سه نخست‌وزیر شهید و کشته شوند ولی الباقی به کمک روس و انگلیس سرکار باشند و مردم هیچ حرکتی نکنند؟- نپرداخته باشند؟ چطور می‌شود ملتی به این سوالات پاسخ ندهد؟ تا آنجا که نوشته‌های ایران اعم از کتاب، روزنامه و... نشان می‌دهد و تا آنجا که نشریات مبارزان و مخالفان هر زمان نشان می‌دهد با این مسائل به‌صورت عاطفی و مبهم و مجرد برخورد کرده‌اند. آنها که نهایت زحمت را کشیده‌اند که این مسائل را تجزیه و تحلیل علمی کنند از سر سادگی طبقه و هیات‌حاکمه سیاسی را به‌صورت یک نظام سیاسی مجزا و منفک از نظام فرهنگی ایران بررسی کرده‌اند.» (صفحه ۱۰۵)

یعنی می‌گوید تفکیک بین نظام سیاسی و نظام فرهنگی و این دوگانه را نمی‌توان این‌طور دید که حالا بعد بیاییم مسائل ایران را حل کنیم و در باب آن سخن بگوییم و نظر و راهکار بدهیم. رضاقلی این تفکیک را از اساس نادرست می‌داند و آن را مانعی بزرگ بر سر راه فهم ما از علل نخبه‌کشی در جامعه ایرانی می‌خواند. او براین باور است که فرهنگ توده‌های ایرانی سازگاری عمیقی با بافت سیاسی حاکمان داشته است و نوعی بده‌بستان ارگانیک بین آنها وجود دارد. او این نکته را نسبت با ناکام ماندن قائم‌مقام به زیبایی به تصویر می‌کشد و می‌گوید: «قائم‌مقام درمجموع ابزار انجام کارهای موردنظرش را نداشت. درواقع در فکر تربیت آنها بود که دشمنانش بر وی پیروز شدند. مردم عامی نیز که ضررشان برای قائم‌مقام بیش از نفع‌شان بود، حمایتی از او نمی‌کردند. نه سیاست‌های او را می‌شناختند و نه ابزار اجرای کار به دست می‌دادند. در عوض به تحریک عوام‌فریبان برای او مساله می‌آفریدند. برای نمونه از میرزا مهدی امام‌جمعه تهران نام می‌برند که مبالغی را دریافت داشته بود تا مردم را علیه قائم‌مقام بسیج کند. مردم ایران این ویژگی را از سال‌هایی که با سیاست آشنا شدند همچنان دنبال کرده‌اند و هر هنگام که منافع بیگانگان ایجاب کرده است به کمک عوام‌فریبان مشکلاتی را برای قهرمانان ملی خود ایجاد کرده‌اند.» (صفحه ۱۰۱)

  بازخوانی انتقادی بنیان‌های فرهنگی جامعه ایرانی

به سخن دیگر مساله بنیان‌های فرهنگی جامعه ایرانی نیازمند بازخوانی انتقادی است، زیرا همین مقوله که «جامعه ایران فقط در دوران اخیر توانسته ۸۴ نخست‌وزیر از سنخ آصف‌الدوله که تحت‌الحمایه انگلیس بود و امینی که در کودتا علیه مصدق پنج‌میلیون دلار گرفت و زاهدی که بیشتر از این گرفت... تولید کند، نشان‌دهنده این است که از این درخت این میوه برمی‌آید، از قضا هم ایدن نخست‌وزیر و هم شیل وزیر مختار انگلیس در تهران و هم دیگران که در وضع ایران مطالعاتی دارند به این خوی ایرانی‌ها اشاراتی دارند.» (صفحه ۱۵۳)

  رویکرد اورینتالیستی رضاقلی

البته باید نکته‌ای را در باب ارجاع رضاقلی به رویکرد اورینتالیسم داشته باشم. او در ابتدای کتاب می‌گوید تلاش من این است که رویکردی بومی داشته باشم و تلاش می‌کنم مسائل ایران را طرح کنیم که تا حدودی تلاش او موفقیت‌آمیز است ولی اشکالاتی هم دارد که بعدتر عرض می‌کنم.

البته در اینجا ما با مشکلی روبه‌رو می‌شویم که رضاقلی به آن به دقت نپرداخته است و آن مفهوم «خوی ایرانی» شاخصه‌ها و صفات ایرانی‌هاست که او برای تبیینش به ایدن و شیل و ادبیات اوریانتالیستی ارجاع داده است که از قضا در این یک سده اخیر به انحای گوناگون ذهن و زبان ایرانی را درگیر خود کرده است، بی‌آنکه مبنایی در حوزه جامعه‌شناسی آکادمیک یا همان جامعه‌شناسی انتقادی داشته باشد. به سخن دیگر این خوی ایرانی چه مفهومی است که به عنوان ابرمفهوم در همه‌جا حاضر است و تمامی قفل‌های تاریخی را می‌توان با آن گشود؟ این یکی از پرسش‌های بنیادین است که در ادبیات و در ژانر مطالعات جامعه‌شناختی غیرآکادمیک مطرح است و از قضا در جامعه هم بسیار محبوب است و بسیار مورد استقبال قرار گرفته و به‌عنوان جامعه‌شناسی خودمانی از آن یاد می‌شود.

این خلقیات ایرانی واقعا چیست که مستشرقین و اورینتالیست‌ها با کمی مطالعه به این خلقیات می‌رسند و دقیقا کلیدی را به دست ما می‌دهند تا ما راحت با آن همه قفل‌ها را باز کنیم. به‌جای اینکه به ساختار بپردازند و به‌جای اینکه به دیالکتیک کنش و کنشگری و ساختار و بافت فرهنگی و ساختار قدرت و نقش دین و سیاست و مولفه‌های گوناگونی که ساختمان فرد و جامعه را تشکیل می‌دهد، بپردازند، فکر می‌کنند می‌توانند با ارجاع به یک مساله به نام خوی ایرانی به راحتی این مساله را حل کنند که چرا 84 نخست‌وزیر آمده و رفته‌اند و همه وابسته به انگلیس و روسیه بودند و مردم هیچ دفاعی نکرده‌اند. رضاقلی این مساله را با ارجاع به ابرمفهوم خوی ایرانی تبیین می‌کند! این هم از نکات قابل‌تامل است.

  دیوان‌سالاری جدید در ایران

اما بحث مهم دیگری که رضاقلی به آن می‌پردازد، مقوله دیوان‌سالاری جدید در ایران است که به گفته او خود یکی از موانع جدی تحول و اصلاح در جامعه معاصر ایران بوده است. او این معضل را اینگونه توصیف می‌کند: «عبدالله مستوفی که خود حاضر و ناظر بسیاری از اوضاع بوده در کتاب تاریخ اداری و اجتماعی قاجار چگونگی شکل‌گرفتن نظام بروکراتیک در ایران را بحث می‌کند که رجوع به آنها تبارشناسی ارزنده‌ای است از نظام بروکراتیک کنونی ایران. وی (عبدالله مستوفی) می‌گوید: همان اوایل که به تقلید غرب شروع به ساختن ادارات کردند آن تشکیلات را به‌ظاهر حفظ ولی در عمل محتوای فرهنگی ایلیاتی را به آن تحمیل کردند. رجال بیکاره دربار قاجاریه برای اخذ بودجه مملکتی و صرف آن در راه‌های موردنظر هریک گوشه‌ای از این ادارات را تصاحب و با خویشان و ابواب جمعی خود به آن اداره می‌رفتند.» (صفحه ۱۹۴)

نکته مهم در این روایت این است که این معضل کماکان بخشی از نظام بروکراتیک کشور است و ما از منظر زمان اجتماعی-نه زمان تقویمی- کماکان هم‌عصر عبدالله مستوفی هستیم و ادارات دولت‌های ما نتوانسته‌اند از این وضع فاصله بگیرند و خود را اصلاح کنند. به سخنی دیگر دولت که خود باید موتور تحول و توسعه کشور باشد، تبدیل به بخشی از موانع تحول و توسعه در ایران شده و این نکته مهمی در روایت رضاقلی است که قابل‌تأمل است. زیرا اگر فردی بامهارت و دارای شایستگی وارد این نظام بروکراتیک ایلی شود، هیچ شانسی برای انجام کارهای بنیادی نخواهد داشت؛ زیرا روسای ایل و خاندان و خانواده که هرکدام بر بخشی از این نظام بروکراتیک خیمه زده‌اند، دیر یا زود او را از میدان به در خواهند کرد. مثلا به یاد دارم که بسیاری از دوستان ما می‌گفتند در نظام آکادمیک نمی‌شود کار جدی کرد و خود ما باید برویم و پژوهشگاهی خصوصی بسازیم و بتوانیم آنجا کارهایمان را انجام بدهیم وگرنه در نظام دولتی نمی‌توان کارهای زیادی انجام داد.

  تجدد در ایران، تاریخ بی‌سوژگی

نکته دیگری که رضاقلی به آن اشاره می‌کند، بحث تجدد در ایران است. بحث مدرنیته از بحث‌های بسیار جدی و مهم صدساله اخیر بود که در ایران هم فراز و نشیب خود را داشته است. رضاقلی برخلاف بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی در ایران که سخن از تجربه تجدد ایرانی به میان می‌آورند بر این باور است که تاریخ تجدد ایران تاریخ بی‌سوژگی است و به تبع شریعتی می‌گوید:
«از نظر فرهنگی، ایران شکل برنامه‌ریزی‌شده‌ای را برای قبول تجدد به جای تمدن پذیرفته است.» (صفحه ۱۷۹)

یعنی همان تمایزی که شریعتی بین تجدد و تمدن قائل می‌شود، آقای رضاقلی به‌عنوان یکی از شاگردان بسیار مهم شریعتی که در حسینیه ارشاد در کلاس‌های او به‌همراه همسرش حضور داشتند، همین نظر را دارد و در جای‌جای این کتاب به شریعتی ارجاع می‌دهد.
این بحث در بیرون از ایران و در تلویزیون‌هایی نظیر بی‌بی‌سی و ایران اینترنشنال و در برخی محافل در داخل ایران بسیار مطرح می‌شود و از سلطنت‌طلبی و از دوران بسیار بزرگ رضاشاه و محمدرضا صحبت می‌کنند، اما رضاقلی کاملا مخالف این روایت است. 

زیرا در روایت رضاقلی: «آغاز سلطنت پهلوی از جهت سیاسی نهایت ذلت ایران را می‌رساند. که برای اولین‌بار در برخورد با جامعه صنعتی غرب به چنان ضعفی دچار شده که شاهش را نیز بیگانه تحمیل می‌کند و از نظر اقتصادی با برنامه‌ای مشخص جزء اقمار کشورهای صنعتی و تهیه‌کننده مواد خام و مصرف‌کننده کالاهای صنعتی درمی‌آید.» (صفحه ۱۷۹)

  فهمی ساده‌انگارانه نسبت به مشروطه

رضاقلی در این کتاب اشارات بسیار زیادی به مشروطه دارد ولی فهمی بسیار ساده‌انگارانه را از مشروطه دارد. این جای پرسش دارد که چرا چنین کسی که این دقت‌نظر را داشت و به شریعتی اشاره دارد، چنین نگاهی به مشروطه دارد؟ فهم رضاقلی از مشروطه بسیار در این اثر عوامانه به نظر می‌آید. او می‌گوید:
«مردم بلوای مشروطه را به کمک انگلیس برپا کردند چون دولت قبلی روسی شده بود.» (صفحه ۱۷۰)
این تفسیر ساده‌انگارانه بسیار قابل نقد است. مشروطه بلوا نبود و جنبش بود و نوعی از انقلاب بود که همه مردم را به نوعی درگیر کرد.

 اما جالب است بدانیم که رضاقلی به مقوله شبه‌مدرنیسم هم در ایران اشاره دارد و به نوعی می‌توان گفت مهم‌ترین اخطار او به معماران آینده جامعه ایران این است که این معضل تاریخی –یعنی بی‌سوژگی تجدد ایرانی- که گریبان جامعه ایرانی را گرفته است، به این راحتی ما را رها نخواهد کرد. رضاقلی در کتاب بحث تجارت خارجی ایران را مطرح می‌کند و می‌گوید:
«اگر بخواهیم یک جمع‌بندی از وضع تجارت خارجی و صنایع این چند قرن اخیر بکنیم باید بگوییم با کم‌وبیش اختلاف، جمیع مشکلات اقتصادی که کم‌کم در داخل ظهور کرد و بازتاب آن نیز در تجارت خارجی خودنمایی می‌کرد به‌مرور شدت گرفت. مشکلاتی که موجب سقوط سلسله قاجاریه شد با شکل دیگری ولی با همان محتوا دولت پهلوی را نیز ساقط کرد. آن مشکلات به همان محتوا با تغییراتی در شکل درحال‌حاضر دست از گریبان جمهوری اسلامی برنمی‌دارد و بسیار جدی‌تر هم شده است.» (صفحه ۱۷۳)
جالب است که توجه داشته باشیم که این سخنان را در سال ۱۳۶۷ به زبان آورده است که بحث تحریم‌ها به این شکل مطرح نبوده است.

  بحث رضاقلی بدبینانه و به دور از واقع‌نگری است

اساس کار رضاقلی بحث جامعه‌شناسی تاریخی است و براساس آن تلاش کرده است که کلان‌روایتی از معضلات ایران را به‌نوعی صورت‌بندی کند و اشاراتی به معضلات ایران دارد که در قدیم چه بوده و چه نبوده است. او می‌گوید معضلات ما شناسنامه‌ای 500ساله دارد و از صفویه آغاز شده و دائم تشدید شده و امروز هم به اوج خود رسیده است. اما واقع امر این است که اگر ظهور صفویه و سلسله افشاریه تا کشته شدن آقامحمدخان قاجار در تاریخ ایران را درنظر بگیریم، بحث آقای رضاقلی بدبینانه و دور از واقع‌نگری و وقایع رخ‌داده در تاریخ ایران است.

چون اولا به‌عنوان مثال در دوران صفویه ایران تقریبا در سطح یکی از قدرت‌های مطرح جهانی بود و در برابر یکی از امپراتوری‌های قدرتمند جهان ایستاده و قدرت‌های اروپایی آن روزگار را به زانو درآورده و روسیه تزاری را بارها شکست داده بود. صفویان سد سکندری درست می‌کنند و بعد در داخل ایران به انسجام فرهنگی و علمی شگرفی می‌رسند. در فلسفه و هنر و حتی تجارت در سطح جهانی بسیار مطرح می‌شوند. این‌که این دوران را دوران ذلت ایران بدانیم و دورانی سیاه توصیف کنیم، با وقایع و مستندات تاریخی نمی‌خواند.

جالب است بدانیم که وقتی بابر بنیانگذار گورکانی می‌خواهد به شبه‌قاره هند حمله کند، این صفویه است که به آنها کمک می‌کند و بابر و گورکانیان به‌نوعی به امتداد دولت صفویه در شبه‌قاره هند تبدیل می‌شوند. به این دلیل به آنها گورکانی می‌گویند که در زبان ترکی به داماد می‌گویند گورکن. چون ظاهرا یکی از خواهران شاه‌اسماعیل در عقد بابر بود. لذا باید گفت امتداد فرهنگی و تمدنی صفویه در شبه‌قاره هند و نفوذ معنوی‌اش در داخل آناتولی که خاستگاه قزلباش‌ها و شیعیان علوی بود و نفوذ در قفقاز و اوراسیا و ارتباطات تجاری که با کشورهای اروپایی آن روز داشتند، صفویه را منحصربه‌فرد کرده بود. من تعجب می‌کنم که چرا آقای رضاقلی آن دوران را دوران ذلت‌بار معرفی می‌کند و وقتی می‌خواهد در باب انحطاط و افول ایران صحبت کند، دقیقا از نقطه آغازین دولت صفوی شروع می‌کند که این با مستندات نمی‌خواند.
دومین نکته به دوران افشاریه برمی‌گردد. رضاقلی توضیح نمی‌دهد که اگر افشاریه و نادرشاه افشار یک استراتژیست در سطح جهانی نبود چگونه توانست اضمحلالی را که با فروپاشی صفویه اتفاق افتاده بود، سروسامان بدهد و ایران را از چنگال عثمانی و قدرت‌های متخاصم نجات بدهد و ایران را در کمتر از ده سال مجدد در سطح جهانی مطرح کند. هندوستان ارتشی منظم و قوی داشت و هلندی‌ها و پرتغالی‌ها و انگلیس و روسیه همه می‌خواستند به هند حمله کنند ولی قدرت و جرات و شهامت آن را نداشتند. اما نادرشاه با 75 هزار نیرو ارتش گورکانی را شکست داد و هندوستان را ضمیمه خاک ایران کرد. ما به این همه نمی‌توانیم شانس و تصادف بگوییم. ایران در آن دوران از نظر نظامی و فرهنگی و استراتژیک مطرح بود. به نظر من نگاه مرحوم رضاقلی و روایتی که از دوران صفویه و افشاریه دارد با واقعیات ایران نمی‌سازد. بسیاری از اروپاییان وقتی می‌خواهند از یک حاکمیت مترقی و از یک حکومت کامل نام ببرند از سلطنت صفویه و از حکومت شاه‌عباس مثال می‌زنند. شهرسازی و معماری و توجه او به فلسفه بی‌نظیر بود. از این نظر این بخش از پاشنه‌های آشیل این کتاب است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.