هر روز پیرمرد با چشمان بیفروغ و پر اشک به درگاه خدا و امام هشتم(ع) دعا میکرد، دستی برای دستگیری آنها پیدا شود ولی هنوز هم باورش نمیشود که چنین روزی بیاید که خادمان حضرت رضا(ع) خودشان همه کارها را با عزت و احترام سامان دهند و بالاخره روزگار تلخ بیپناهیشان تمام شود.
برای پیدا کردن آدرسی میروم که خانهای در آن وجود ندارد تا پلاک مشخصی داشته باشد. همه اطلاعاتم تماس یک شهروند است که بیتفاوت از کنار خانواده چهار نفرهای که در زمینی مخروبه و در مجاور تعمیرگاههای خودرو در چادر روزگار را میگذرانند، عبور نکرده است.