۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
کد خبر: 497682

قدس آنلاین:

۱ـ بست بالا: نخستین مرد مسلمان/ نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... در میان حاضران، وِلوِلِه‌ای افتاد... مأمون، ادامه داد: «شاهد دیگرم، سخن خودِ علی(ع) است!... جایی که فرمود: پیامبر(ص) درگذشت... و من، برای جانشینی او، از دیگران شایسته‌تر بودم... اما نخواستم اختلافی رخ دهد و مردم، از دین خدا برگردند... برای همین صبر کردم!... 

... و در جایی دیگر نیز فرمود: چطور می‌گویند که آن و این، از من برترند؟... من زودتر از آنان، خداپرست شدم... و پس از آنان نیز خداپرست ماندم... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی

۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۲۳)

یادش نمی‌آد که چطور از میون اون همه «بورسیه» و «مدرک» و تدریس، سر و کارش به گوشة خیابون افتاد... شاید از اون روز لعنتی شد... روزی که به دیدار رفیقش رفت و او هم دعوتش کرد به اتاق پشت دفترش تا راحت‌تر گپ بزنن... شاید تقصیر خودش بود... شاید هم تقصیر رفیقش... اما تا پلکی زد و خودش رو پیدا کرد، «قرص»ه رو خورده و سرش گیج رفته بود... خیال کرد وسط یه دشت... اندازة کرة زمین گیر کرده بود... یه دشت پُر از برف... پاهاش رو بلند می‌کرد و به زمین می‌ذاشت... جوری که در برف فرو نرن!... «تَوَهُّم»، عقلش رو برد... بعد هم شد: معتاد و کارتن‌خواب!... تا این که یه شب خورد به پست «دکتر»... دکترِ «نیکوکار»، بی‌اون که بشناسدش، دستش رو گرفت و اِحیاش کرد... و برگردوندش به چیزهایی که از دست رفته بودن./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسین‌بن خالد»، از «امام‌رضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است: « (ادامه) علی(ع) کشتی نجات است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.

۳ـ پنجرة پولاد (۱۰۰): ملامحمدعلی پیشنماز ـ مدفون در حرم مطهر

محلة «سرآسیاب» مشهد که از حرم دور نبود... منتها من، آدمِ رفتن به «حرم» نبودم... پدرم که مغازه رو می‌سپرد به من و می‌رفت به نماز جماعت «مسجد»، دلش خون بود... (این رو بعدها بهم گفت)... از این که «نماز» نمی‌خوندم، حسابی غمگین می‌شد و حرفی هم به من نمی‌گفت... چون فکر می‌کرد بدتر می‌شدم... دوست نداشت پسر بزرگش و عصای دستش... عصای دست «حاج‌اصغر»... تاجر مشهور «قماش (پارچه)»... بی‌نماز بمونه... ولی کاری هم از دستش برنمی‌اومد... تا این که «ملامحمدعلی» شد پیشنماز مسجد سرآسیاب و مسیر روزانه‌ش هم شد کوچة خاکی جلوی مغازة ما... روز به روز که رد می‌شد و سلام می‌کرد (و گاهی هم لبخندی می‌زد)؛ دلم رو بیشتر می‌بُرد... یه‌بار هم که نفسش گرفت و تکیه داد به درِ مغازة ما، دستپاچه شدم و زود براش یه کاسه آب بردم... از همون‌روز، رفیق شدیم و شیفته‌ش شدم و او هم دلم رو عاشق «امام‌رضا(ع)» کرد. ـ درگذشتة سال ۱۲۵۱ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۲۲ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.

۴ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (۱۶۶)

گنجشک دلم... در صف طولانی پرندگان سَحَر... منتظر بازشدن پنجرة خانة مهر توست... شاید سهمی از خرده‌نان سفرة رحمانی‌ات ببرد. / در دعای پس از زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... آرزوهایم، امیدوار محضر تو مانده‌اند!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.

۵ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (۹)

حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهل‌سال پیش (۱۲)/ (ادامة بازشدن گره مرد)

دستی از دورتر، تکان می‌داد/ شوق خود را به او نشان می‌داد!

حال خوبش، شبیه طعم بهار / موج برداشت تا رسید به یار

روضه‌خوان، شادی‌اش تماشا کرد / بغض پنهان خویش، حاشا کرد

شاد بود از دلِ خوش‌اقبالش / رفت سوی رفیق خوشحالش

مرد، «قرضِ گرفته» را آورد / روضه‌خوان بود و ... گنبد و... آن مرد... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۶.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.