بدون تعارف بگویم اوایل که راجع به تو می‌شنیدم، خیلی هم باورم نمی‌شد آدم بتواند این مدلی زندگی کند! اولش می‌گفتم مگر می‌شود آدم در سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شود و در اوج درجه علمی‌اش، پس از تحقیقات ‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا، «برکلی» با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما شود و بعد دلش را به دریا بزند و همه‌چی را رها کند و برود جنگ!

فرمانده دل‌ها، خدا دوستت دارد...!

حسین پور / این‌روزها کسی‌که اندک سوادی هم داشته باشد، برای خودش داعیه‌دار علم می‌شود و دنبال میز می‌گردد! مگر می‌شود کسی در درس ترمودینامیک در دانشکده فنی نمره ۲۲ از استاد بگیرد و بعد به‌جای ساختن تئوری‌های علمی، فرماندهی جنگ‌های نامنظم را پایه‌ریزی کند؟!

یا نه، اصلاً در همان امریکا که مشغول درس خواندن باشد، نانش کم است یا آبش؟ که با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‏ریزی کند؟! و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به‌شمار برود که تازه به‌دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شود؟!

دنیای یک آدم چقدر می‌تواند بزرگ باشد که بدون توجه به هر حرف و هیاهویی محکم بایستد و دنیا را بسازد؟! چپی‌ها می‌گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می‌کند.» راستی‌ها می‌گفتند «کمونیسته.» هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک‌عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک‌کمی آن‌طرف‌تر دنیا هم استادی سرکلاس می‌گفت: «من دانشجویی داشتم که همین اخیراً روی فیزیک پلاسما کار می‌کرد.»

هرچه فکر کردم با یک حساب دو دوتا چهارتای خالی نمی‌شد! اما چون قصه‌اش جذاب بود، بیشتر دنبالش را گرفتم! به هرحال حوالی سن ۱۴ و ۱۵سالگی وقتی است که معمولاً لقمه‌های بزرگ‌تر برای دهانمان برمی‌داریم، دلمان می‌خواهد شبیه آدم‌بزرگ‌ها باشیم و دنبال آدم‌بزرگ‌ها می‌گردیم؛ مثل او که از ۱۵سالگی انتخاب می‌کند در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری شرکت کند.

من شمع خیلی دوست داشتم. اولین نقاشی که پدرم به من یاد داد، کشیدن شمع بود. شاید آن اوایل «شمع» هم از قضای روزگار باعث شد تا خارج از یک آدم دست‌نیافتنی، بیشتر سرگذشتش را بخوانم! نقاشی شمعش را که دیدم و نگاهش نسبت به شمع که گفته بود: «می‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت درمقابل ظلم باشم» را فهمیدم، سعی کردم بیشتر شبیه آدم‌حسابی‌ها راجع به او فکر کنم!

سراغ عکس‌هایش را که گرفتم، جمع اضداد جالبی دیدم، هم عکس با تفنگ در میدان جنگ داشت و هم عکسی درکنار یک گل. دست‌نوشته‌ها و خاطراتش را که خواندم، هم صلابت خاصی دربرابر قدرت‌های ظالم داشت و هم مناجات‌هایی که دل سنگ را آب می‌کند! دل آدم باید خیلی بزرگ باشد تا بتواند همه این‌ها را باهم جمع کند.

اصلاً هرچه با خودم حساب و کتاب می‌کنم، آدم خیلی هنر کند یا هجرت یا جهاد و یا شهادت را انتخاب می‌کند و قهرمان یک‌کدام از این‌ها باید باشد! تو چطور هر سه را با هم جمع کردی؟! حقاً که تعبیر خوبی برای شیعه «تمام‌عیار» علی بودن شدی!

 اینجا می‌شود این جمله‌ات را ترجمه کرد: «من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به‌اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است، پاداش می‌دهد و ارزش هر انسانی به‌اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است.»

می‌دانی کجای قصه‌ات برایم جالب بود؟ این‌که در عین دست‌نیافتنی بودن، دقیقاً دستاوردی و نزدیک! ماهی یک‌بار بچه‌های مدرسه جمع می‌شدند و می‌رفتند زباله‌های شهر را جمع می‌کردند. دکتر می‌گفت: «هم شهر تمیز می‌شود، هم غرور بچه‌ها می‌ریزد.» 

برای همین می‌شود هم‌ذات‌پنداری کرد با کسی‌که وزیر دفاع و مجلس بود، اما نه‌تنها به آن میزها تکیه نکرد، بلکه گفت: «من دنیا را سه‌طلاقه کرده‌ام» و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‌های بلند کوه‌های جبل‌عامل و در مرزهای فلسطین اشغال‌شده، همیشه در قلب محرومین و مستضعفین جای گرفت!

او بعد از شهادت ایرج رستمی در سحرگاه سی‌ویکم خرداد ۱۳۶۰ از این حادثه به‌شدت ناراحت می‌شود و به رزمندگان در کانالی پشت دهلاویه می‌گوید: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر خدا ما را هم دوست داشته باشد، می‌برد.»

خداوند چقدر زود ثابت کرد که دوستت دارد، مرد خط‌شکن علم و عشق و عرفان و جهاد و روزهای سخت و مناجات‌های شبانه و سیاست و صداقت و مدافع مظلومان، شهید مصطفی چمران! از شمع که می‌گویی، آب می‌شوم!

شاید برای همین است که اگر کسی از من می‌پرسد آن‌روزهایی که دنبال یک آدم بزرگ می‌گشتی و می‌خواستی لقمه بزرگ‌تر برای دهانت برداری، چرا چمران را انتخاب کردی؟ در جوابش می‌گویم به‌جای «چرا چمران؟» باید پرسید: «چگونه چمران؟» تا به‌قول حضرت امام(ره): «خروجی دانشگاه‌های ما نه به نحو استثنا، بلکه به‌نحو قاعده باید چمران‌ها باشد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.