«بیا بیا» ساخته مایک میلز یکی از فیلم‌های پرسروصدای این روزهاست، فیلمی که به دلیل بازی درخشان بازیگرانش و نگاهی متفاوت به زندگی انسان‌ها و عواطفشان مورد توجه منتقدان سینمایی و تماشاگران قرار گرفته است.

لطفاً احساستان را قورت ندهید!

«بیا بیا» ساخته مایک میلز یکی از فیلم‌های پرسروصدای این روزهاست، فیلمی که به دلیل بازی درخشان بازیگرانش و نگاهی متفاوت به زندگی انسان‌ها و ارتباطات خانوادگی و توجهی ویژه به ضرورت بیان عواطف و احساسات درونی و مواجهه درست با افکار ذهنی، مورد توجه منتقدان سینمایی و تماشاگران قرار گرفته است.

مایک مایلز که پیش از این «مبتدیان»، «زنان قرن بیستم» و ... را ساخته بود، حالا با فیلم جدیدش عدم موفقیت فیلم‌های قبلی را یک جا جبران کرده است. واکین فینیکس نیز در این درام که اولین نقش‌آفرینی او پس از فیلم تحسین‌شده «جوکر» محسوب می‌شود، توانسته چالش‌های روحی و عاطفی یک مرد میانسال را به زیبایی ترسیم کند.

«بیا بیا» داستان روزنامه‌نگاری به نام «جانی» است که مجبور است چند روزی از خواهرزاده کوچکش «جسی» با بازی وودی نورمن مراقبت کند، این دو که تابحال ارتباط چندانی با هم نداشتند، فرصت این که شناخت بیشتری از همدیگر پیدا کنند را می‌یابند اما در عین حال با چالش‌های زیادی هم مواجه می‌شوند. داستان از دیترویت آغاز می‌شود. جانی درگیر پروژه‌ای است و با یک ضبط صوت قدیمی، هدفون و میکروفونی بزرگ به شهرهای آمریکا سفر می‌کند و با بچه‌ها درباره نگاهشان به زندگی، آرزوها و اهدافشان و اینکه تصورشان از آینده چگونه خواهد بود صحبت می‌کند. او در پایان هر روز پس از اینکه دوباره به همه مصاحبه‌ها گوش کرد نکاتی را با صدای خودش ضبط می‌کند.

اما قصه اصلی با یک تماس تلفنی شروع می‌شود. جانی به بهانه سالگرد درگذشت مادرش با خواهرش «ویو» تماس می‌گیرد. خواهر و برادر که رابطه چندان خوبی با هم ندارند در یک موقعیت ویژه قرار می‌گیرند. ویو خبر از تشدید بیماری روحی همسرش (که مدتی است در شهر دیگری زندگی می‌کند) می‌دهد و می‌گوید مجبور است یک هفته‌ای به اوکلند برود و از جانی می‌خواهد به لس آنجلس بیاید و از پسر نه ساله‌اش مراقبت کند. اما یک هفته تبدیل به چند ماه می‌شود و حتی جانی مجبور می‌شود خواهرزاده‌اش را با خودش به نیویورک و شهرهای دیگر ببرد و در طول این سفر جسی و جانی زوایای پنهانی از وجود یکدیگر را کشف می‌کنند و فضایی را به وجود می‌آورند که هرکدامشان به راحتی درباره احساسات و نگاهشان به زندگی حرف بزنند.

جسی کودکی باهوش و سرشار از ایده‌های غیرمتعارف و خلاقانه است؛ جانی که با بچه‌های زیادی سرو کار داشته، فهمیده که این‌بار باید با یک موجود عجیب وغریب سرو کله بزند و در عین حال متوجه می‌شود چیزهای زیادی وجود دارد که از ارتباط با کودکان نمی‌داند. اما  دایی و خواهرزاده کنار هم یاد می‌گیرند که از رفتارهای اشتباهشان بدون واهمه عذرخواهی کنند یا اگر حالشان بد است نه تنها آن را انکار نکنند، بلکه راه‌های مختلفی که جسی پیشنهاد می‌دهد را برای بهتر شدن احوالشان به کار گیرند. در پایان فیلم جسی از این‌که ممکن است در آینده خاطرات این روزهای خوش را فراموش کند، ناراحت است اما جانی به او اطمینان‌خاطر می‌دهد که همه چیز را به یادش خواهد آورد.

با اینکه این فیلم سیاه و سفید است اما جریان شاعرانه و سیال زندگی در آن بقدری مشهود است که جدالی عمیق میان احساسات و واقعیات زندگی درمی‌گیرد و این سوال را به وجود می‌آورد که آیا بالاخره عواطف انسانی و همدلی سختی‌ها را شکست خواهد داد! درام «بیا بیا» در واقع تاکیدی بر حفظ پیوندهای خانوادگی، اهمیت حافظه و ثبت و ضبط وقایع زندگی مانند ضبط کردن صدای دریا، خیابان‌های نیویورک و بازی اسکیت سواران است که در طول فیلم جسی با علاقه آن را انجام می‌دهد و نشان از جاودانه کردن همه چیزهای کوچکی دارد که به سادگی می‌گذرد اما خودِ زندگی است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.