دونالد ترامپ، رئیسجمهور پرحاشیه آمریکا هفته گذشته بارها با زبان و ادبیات مخصوص خودش به انتخاب «زهران ممدانی» آمریکایی هندیتبار وابسته به جریان دینی «خوجه» اعتراض کرده و آن را مصداق روی کار آمدن کمونیستها در ایالات متحده دانسته است. ماجرای تلاش برای متهم کردن افراد به طرفداری از مارکسیسم و حتی جریان چپ، با هدف عقب راندن کنشگران از فضای رقابتهای سیاسی در آمریکا، چیز تازهای نیست و در تاریخ این کشور سابقهای طولانی دارد. در دهه ۱۹۵۰ میلادی، اتهامزنی براساس گرایش به کمونیسم، بسیاری از افراد مشهور آمریکا مانند چارلیچاپلین را گرفتار دادگاه و حتی اخراج از ایالات متحده کرد. در آن زمان، سایه جنگ سرد بر سر همه منازعات گسترده و بهانهتراشی براساس آن، به یک الگوی مداوم و روزمره تبدیل شدهبود. درواقع چیزی که امروز ترامپ با تکیه بر آن به فحاشی سیاسی خود ادامه میدهد، برداشتی ناقص از چنین رویکردی، آن هم حدود ۳۵سال پس از پایان جنگ سرد و از بین رفتن بهانه برای هجوم به این نوع از گرایشهای سیاسی است. اما موضوع این است آیا زهران ممدانی، چنانکه ترامپ ادعا دارد، یک کمونیست تمامعیار است؟ اگر چنین فرضی را درباره ممدانی بپذیریم، آیا باید او را در ساختار سیاسی آمریکا، تافتهای جدابافته بدانیم که دست به ساختارشکنیهای بزرگ خواهد زد؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها، ابتدا باید به تاریخ شکل گرفتن جریان چپ در ایالات متحده بپردازیم.
آغاز «چپ» در آمریکا
ماجرای فعالیت جریان چپ در آمریکا به مدتها پیش از شکل گرفتن اتحاد جماهیر شوروی و آغاز جنگ سرد، در پی پایان یافتن جنگ جهانی دوم بازمیگردد. این جریان درواقع پاسخی به رویکردهای نظام سرمایهداری بود که برای چند قرن اختیار امور آمریکا را در دست داشت و هر جنبش ضد خودش را بهشدت سرکوب میکرد. برخی معتقدند با ورود آمریکا به فاز صنعتی و در نتیجه آن، تشکیل جمعیتهای کارگری و تأسیس «سندیکا»، نخستین گامها برای تشکیل احزاب چپ در آن برداشتهشد. جریان چپ، نخستین بار ۱۵ ژوئن سال ۱۸۷۶ میلادی با عنوان «حزب کار سوسیالیست آمریکا» به شکلی سازمانی در این کشور پا گرفت و از همان ابتدا کوشید در بدنه ساختار سیاسی ایالات متحده نفوذ داشتهباشد؛ اما این نفوذ در برابر دو جریان سیاسی بزرگ و رقیب دموکرات و جمهوریخواه، راه به جایی نمیبرد. چپها با وجود داشتن ظرفیت محتوایی در ادعاها و رفتارها، اصولاً فاقد قدرت نفوذ در بدنه جامعه آمریکا بودند و بخش مهمی از توانایی خود را در مصافهای اجتماعی با این دو حزب غالب سرمایهداری از دست دادند. کارگران عملاً نمیتوانستند روی حمایت چنین حزبی حساب کنند. سال ۱۸۹۴ میلادی، اعتصاب گسترده در «محله شهر پولمن» شیکاگو، با دخالت دولت فدرال به خون کشیده شد و ۳۰ کارگر معترض در درگیری با مأموران جان خود را از دست دادند. با این حال، از کنشگران سیاسی سوسیالیست واکنش درخوری مشاهده نشد. در سال ۱۸۹۷ میلادی، حزب «سوسیالدموکراتهای آمریکا» پا به عرصه وجود نهاد و حتی توانست در مجلس ایالتی «ماساچوست» نمایندگانی داشتهباشد.
این حزب سال ۱۹۰۰ میلادی «یوجین دبس» را نامزد ریاستجمهوری در آمریکا کرد؛ اما تنها ۹۷هزار رأی در سراسر کشور نصیب آنها شد. سال ۱۹۰۱ میلادی، حزب سوسیال دموکرات عملاً منحل شد و چپها با رهبری «یوجین دبس» حزب دیگری را موسوم به «حزب سوسیالیست ایالات متحده آمریکا» به وجود آوردند. این حزب تا سال ۱۹۷۲ میلادی دوام آورد و در اوج جریان مککارتیسم فعال بود؛ با این حال، حزب سوسیالیست ایالات متحده آمریکا همواره باید در مسیر تطهیر خود از وابستگی به بلوک شرق گام برمیداشت. اعضای حزب باید ثابت میکردند تمایلی به شوروی ندارند و در چارچوب قانون اساسی آمریکا فعالیت میکنند. بهویژه آنکه در دهه ۱۹۵۰ میلادی، با تلاشهای «ژوزف مککارتی» (سناتور جمهوریخواه) سیاست تقابل با چپها وارد مرحله جدیدی شد و آنها در تنگنای عجیبی قرار گرفتند. با انحلال «حزب سوسیالیست ایالات متحده آمریکا» در ۱۹۷۲ میلادی، فعالیت چپها در آمریکا محدودیت بیشتری یافت، اما آنها با تأسیس حزب «دموکراتیک سوسیالیستهای آمریکا» در سال ۱۹۸۲ میلادی، دوباره سازمان خود را بازیافتند و طی ۴۳ سال بعد، موقعیتشان را تثبیت کردند. اعضای این حزب توانستند در کنگره آمریکا پنج کرسی بدست بیاورند و در مجالس ایالتی نیز تاکنون ۱۲ کرسی از آن آنها بودهاست. این ارقام البته چشمگیر نیست، اما نشان میدهد حزب در ساختار سیاسی آمریکا فعال است و توانسته بخشی از جمعیت کشور را طرفدار خود کند. گرایش به این حزب، پس از آغاز دور نخست ریاستجمهوری دونالد ترامپ و رویکردهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عجیب و هیستریک او، افزایش چشمگیری داشت و اصولاً بسیاری از تحلیلگران، پیروزی زهران ممدانی را ناشی از همین مسئله میدانند. با این حال، یک نکته بسیار مهم درباره جریان چپ آمریکا، چه در دوران اولیه و چه در زمان حاضر، این است که آنها بخشی از ساختار سیاسی آمریکا هستند و با وجود عضویت در کنفدراسیونهای جهانی جریان چپ، خواسته یا ناخواسته باید در فضای «رؤیای آمریکایی» گام بردارند تا بتوانند بخشی از جامعه ایالات متحده باشند و اصولاً فرصت فعالیت بدست آورند.
درباره زهران ممدانی و خاستگاه او
اما درباره زهران ممدانی، شهردار جدید نیویورک که انتخابش جنجالی رسانهای و سیاسی در ایالات متحده به وجود آوردهاست؛ ممدانی متولد شهر کامپالا در اوگانداست و در سال ۲۰۱۸ میلادی شهروندی آمریکا را بدست آورد؛ بنابراین در رده مهاجرانی است که تازه به آمریکا آمدهاند و طبعاً مورد نفرت ترامپ و جناح هوادار او هستند. پدرش محمود ممدانی، تباری گجراتی (هندی) دارد و به خاندانی منتسب است که از نظر دینی «خوجه» هستند. خوجهها (یا خواجهها) گروهی از مسلمانان هندیتبار هستند که در قرن پانزدهم میلادی اسلام آوردند؛ اما اسلام آنها آمیختهای از عقاید گوناگون رایج در شبهقاره هند بود. نباید از یاد برد در این دوره، تلاش برای یکسانسازی دینی در هند، در راستای جلوگیری از درگیریهای مذهبی، دغدغه بسیاری از اصحاب تفکر بود. در همین دوره «گورونانگ» در دره پنجاب مذهب «سیک» را بنیان نهاد که تلفیقی از عقاید هندو و اسلام است و امروزه در هند و دیگر نقاط دنیا پیروانی دارد. بنابراین، خوجهها نیز با چنین رویکرد توأم با تساهلی به اسلام گرویدند. آنها در قرن نوزدهم مدتی به پیروی از «آقاخان محلاتی» پرداختند که به عنوان رهبر اسماعیلیان نزاری، ارتباط خوبی با استعمار بریتانیا داشت و بهتازگی از ایران به هند گریخته بود. با این حال، ثباتی در این عقیده وجود نداشت. گروههایی از خوجهها در دهههای بعد به مذاهب اهلسنت گرویدند و تعدادی نیز در حدود ۱۸۷۰ میلادی پس از دیدار با آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی در نجف، پیرو مذهب شیعه اثنیعشری شدند. اما نکته مهم این است باورهای صوفیانه و نگاههای مبتنی بر تفکرات هندوئیسم، همچنان در عقاید خوجهها باقی است. برخی از آنها به نوعی حلول معتقدند و از این لحاظ دچار نوعی جهانبینی متفاوت با دیگر مسلمانان هستند. پدر زهران ممدانی در چنین محیطی رشد کرد و مدارج علمی را پیمود و با زنی هندو به نام «میرا نایر» ازدواج کرد – ازدواجی که از نظر تعالیم اسلامی موجه و جایز نیست – و زهران ممدانی حاصل همین ازدواج است. آنچه درباره تشیع زهران ممدانی انتشار یافته، درواقع برگرفته از چنین مرجع خاص عقیدتی است. با وجود این سابقه دینی در خاندان ممدانی، به نظر میرسد او عملاً به هیچ کدام از عقاید خاندانش وابستگی و دلبستگی ندارد. ممدانی خود را یک دموکرات سوسیالیست میداند. ویکیپدیا او را همزمان به عنوان عضو حزب دموکرات و نیز حزب «سوسیالیستهای دموکرات آمریکا» - که دربارهاش نکاتی را ارائه کردیم – معرفی میکند. ممدانی در سال ۲۰۱۶ میلادی، زمانی که یک جوان بیستوپنجساله بود و هنوز تابعیت آمریکایی نداشت، در کمپین انتخاباتی «برنی سندرز» - سناتور ظاهراً مستقل اما وابسته به حزب دموکرات – حضور پیدا کرد و از آن زمان خود را یک سوسیالیست دموکرات میدانست. زهران در کارنامه سیاسی خود، سخت به آنچه مبتنی بر «تفکر آمریکایی» است، پایبندی نشان میدهد. او چندی پیش در رژه همجنسگراهای نیویورک حضور یافت و با وجود محکوم کردن نسلکشی در غزه و تشکیل جنبش بایکوت رژیم صهیونیستی، حملات حماس به سرزمینهای اشغالی را به عنوان جنایت جنگی محکوم کرد. ممدانی با محکوم کردن ونزوئلا و کوبا و حمله به رؤسای جمهور آن نشان داد به نوعی سوسیالیسم آمریکایی باور دارد و نمیخواهد گرایشهای چپ، او را از فضای سیاسی آمریکا جدا کند و بهانه به دست مخالفانش بدهد. نگاه ممدانی به مسئله فلسطین، برداشتی آزاد و البته محدود از رویکرد دموکراتها نسبت به این قضیه است و نمیتوان آن را به عنوان الگویی جدید و نوآورانه تلقی کرد. به دیگر سخن، با وجود همه درگیریها و فحاشیهایی که این روزها میان ترامپ و جناح زهران ممدانی وجود دارد، در یک اصل نمیتوان تردید داشت و آن، آمریکایی بودن ممدانی است. او بدون این برچسب نمیتواند در فضای سیاسی آمریکا به تکاپو بپردازد.
پاسخ به پرسشها
اکنون زمان آن است که به دو پرسش ابتدای نوشتار پاسخ دهیم. با توجه به آنچه درباره ماهیت احزاب سوسیالیست در آمریکا و نیز نوع نگاه زهران ممدانی به مقوله سوسیالیسم گفتیم، به هیچ روی نمیتوان ممدانی را یک کمونیست تمامعیار دانست. او نه میتواند و نه احتمالاً میخواهد در برابر نظام سرمایهداری آمریکا بایستد. سوسیالیستهای آمریکایی پیش از او نیز چنین بودند؛ آنها به دنبال نفی ساختار حاکم بر آمریکا نمیرفتند، بلکه تلاش آنها مبتنی بر توجه بیشتر دولت و حمایتهای آن از مهاجران و طبقات فرودست جامعه و تلاش برای توسعه مقولههایی مانند درمان و تحصیل رایگان برای این طبقات بود. از سوی دیگر، اگر به پیشینه خوجه بودن عقاید خاندانی ممدانی و سخنان او درباره مذهب شیعه – که بیشتر به یک شوِ فریبنده شباهت دارد تا ارادت خالصانه – کاری نداشته باشیم، کارنامه چند سال اخیر او کافی است تا دریابیم زهران ممدانی، اصولاً در زمین دیگری بازی میکند که قواعد خاص خودش را دارد و او اگر بخواهد به بازی در این زمین ادامه دهد، خواسته یا ناخواسته باید در چارچوب همین قواعد بازی کند. بنابراین، پیشبینی ساختارشکنی عمیق در نظام آمریکا و بهویژه، تصویر کردن چشماندازی فوقالعاده در حوزه سیاست خارجی این کشور، به نظر نوعی توهم کودکانه است؛ توهمی که رسانههای غربی، به هر دلیل، در دامن زدن به آن نقش زیادی دارند.




نظر شما