«اتحادیه اروپایی» که به اصطلاح «اتحادیه اروپا» نامیده میشود، یک ابتکار سیاسی است که در اروپای پس از دو جنگ جهانی و به رهبری فرانسویها و به شکل خاص ژنرال «شارل دوگل» بنیانگذاری و پیگیری شد و تکامل یافت و در قرن جاری میلادی، به بالاترین سطح خود از منظر کشورهای عضو، میزان قدرت اعضا و یکپارچگی در تصمیمها و کنشها رسیده بود. تا آنجا که بسیاری از اندیشمندان سیاسی و پژوهشگران روابط بینالمللی، این اتحاد منطقهای را نمونهای موفق از یک سازه فراملی و حتی چیزی شبیه یک فدرالیته اروپایی دانستند.
برگزیت؛ شروع تضعیف اتحادیه
اما این ماه عسل، خیلی زود رنگ باخت و جای خود را به تردیدها و نگرانیهای فراگیر داد. جدایی پادشاهی بریتانیا از اتحادیه اروپایی که به «برگزیت» معروف شد، شاید یکی از مهمترین نقاط عطف در تاریخ این ساختار منطقهای باشد. آنجا که دولت انگلستان، به همراه مستعمرههای پیرامونی خود، خروج از جمع دوستان اروپایی را به همهپرسی گذاشت و اتفاقاً با رأی مثبت اکثریت روبهرو شد و یکی از سازهای معمولاً مخالف و وصلههای ناجور اتحادیه به قلمروهای ملی و استعماری خود بازگشت.
از همان زمان بود که در مقابل صاحبنظران و سیاستمدارانی که خروج بریتانیا را یک اتفاق مثبت برای یکپارچگی بیشتر و واقعیتر اروپا میدانستند، بسیاری از تحلیلگران، آن را آغازی بر پایان این ائتلاف بسیط منطقهای برشمرده و شمارش معکوس فروپاشی آن را آغاز کردند. این فرضیه با این واقعیت که ایالات متحده آمریکا به عنوان اصلیترین همپیمان غیر اروپایی اتحادیه، مشوق و حامی اصلی برگزیت بوده و احتمالاً از تکرار آن در سایر واحدهای سیاسی قاره سبز هم استقبال میکند، بیش از پیش تأییدپذیر به نظر میرسد.
حالا و در بحبوحه بگومگوهای سیاسی درباره موضوع اوکراین و پا پس کشیدن دولت آمریکا از حمایت نیروی نیابتی سابقش در مواجهه با روسیه، به ادعای روزنامه انگلیسی «دیلیمیل» یک سند افشا شده از منابع آمریکایی نشان میدهد این دولت در تلاش برای جدا کردن چند کشور دیگر از اتحادیه اروپایی است. به گزارش این نشریه، ایالات متحده میخواهد ذیل راهبرد «اروپا را دوباره عظمت بخشیم» که خود رونوشتی از جنبش «ماگا» در آمریکاست، چهار کشور را از اتحادیه اروپا خارج کند و آنها عبارتاند از: ایتالیا، لهستان، مجارستان و اتریش! کشورهایی که به شکل معنادار و در فرایندهای سیاسی اخیر، به سمت و سوی ملیگرایی و راستگرایی سیاسی حرکت و در مواردی قدرت را به آنها واگذار کرده است؛ امری که نکات بسیار جالبی را در پیشینه خود دارد؛ مواردی چون حمایتهای مالی، سیاسی و فناورانه ایلان ماسک از احزاب و جنبشهای راستگرا در بسیاری از کشورهای اروپایی تا حمایتهای تعرفهای و تبلیغاتی ترامپ از دوستان ملیگرا و ضد اتحادیه اروپایی خود در همین یک سال گذشته.
سند ملی آمریکا حرفی از اتحاد نمیزند
در سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در ۲۰۲۵ به صراحت از بازگشت به واقعگرایی راهبردی و پایان سیاستهای جهانیگرایانه پس از جنگ سرد سخن به میان آمده است؛ امری که به وضوح تلاشهای کشورهای اروپایی برای متحد شدن و متحد ماندن را نفی میکند و در ادامه از ضرورت تقسیم بار امنیتی با متحدان خود سخن به میان میآورد. متحدانی که همواره از سوی ترامپ به شانه خالی کردن از بار هزینههای سرسامآور امنیتی در نبردهای غیر موجه (از منظر دولت مستقر آمریکا) متهم بودهاند و به شکل خاص به اعضای اتحادیه اروپایی اشاره دارد به گونه ای که در اشارهای مستقیم به حوزه جغرافیایی اروپا، راهبرد کاهش تعهدات در مقابل همپیمانان اعلام شده و تصریح میشود که «امنیت اروپا، مسئولیت خود اروپاییهاست».
موضوع آنجا جالبتر میشود که در همین سند راهبرد امنیت ملی آمریکا، فدراسیون روسیه که همواره از جانب اروپاییها به عنوان بزرگترین تهدید علیه دموکراسیهای غربی، اتحادیه اروپا و حتی ایالات متحده معرفی شده، به عنوان یک مسئله اروپایی مطرح میشود و نه تهدیدی حیاتی برای آمریکا! نکته جالب توجه دیگر، برچسبگذاری روی نیمکره غربی به عنوان کانون تمرکز در حوزههای نظامی و تأکید بر توافقهای دوجانبه در مناسبات دیپلماتیک است؛ امری که عملاً از ترجیح ترامپ برای مواجهه با واحدهای سیاسی کوچکتر و ضعیفتر حکایت میکند و طبیعتاً یک اتحادیه بزرگ منطقهای مانع آن خواهد بود.
روسیه؛ خوشحالترین رقیب اروپا
در این میان هیچکس خوشحالتر از روسیه و شخص پوتین نخواهد بود. اگرچه حتی پیش از انتخاب دوباره ترامپ، شائبههایی از مداخله روسیه به نفع او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا وجود داشت و حتی شواهدی در این رابطه از طرف مخالفان سیاسی او ارائه شده بود؛ اما شاید هیچکس انتظار شرایط موجود را نداشت؛ ابتکار عمل در مسکو، بیتفاوتی در واشنگتن و استیصال در بروکسل که نتیجهای جز کوچک و کوچکتر شدن اوکراین به عنوان بزرگترین کشور قاره سبز و از آرزومندان پیوستن به اتحادیه اروپایی نداشته است.
در واقع ترامپ و پوتین در حال ایفای نقش به عنوان لبههای مکمل یک قیچی ژئوپلیتیکی هستند که هدفی جز بازگرداندن اروپا به دوران پیشا-اتحادیه نداشته و این همتکمیلی از یک تلاقی مهم در منافع، علایق و منابع تهدید طرفین ناشی میشود؛ یک قدرت متخاصم بزرگ برای روسیه یا اتحادیهای همپیمان؛ اما نافرمان برای ایالات متحده، هر دو غیر قابل تحملاند و شایسته حذف.
پر واضح است که دولت فعلی ایالات متحده، روند این فرایند را سرعت بخشیده و احتمالاً از تمایلات ملیگرایانه و راستگرایی هم استفادهای بهینه برده تا جایی که امروز، ایتالیا به عنوان یکی از پایههای اساسی اتحادیه اروپایی را به اردوگاه خود کشانده؛ امری که درباره مجارستان، لهستان و چند کشور دیگر هم صادق است و این یارکِشی سیاسی، امکان و احتمال تکرار دومینووار برگزیت را در نمونههای مذکور افزایش خواهد داد؛ اتفاقی که با زیر سؤال بردن فلسفه وجودی اتحادیه و احتمالاً تشکیل سازههای منطقهای متناظر، لاجرم به فروپاشی آن منجر میشود.
در مقابل اما طرف اروپایی، خود را ناگزیر از یک فرایند ملالآور از صبر و مدارا با یانکیها میبیند که دستکم سه سال دیگر و تا پایان این دوره از ریاست جمهوری ترامپ ادامه خواهد داشت. البته تضمینی برای ادامه نداشتن همین روند فرسایشی و تبدیل اتحادیه اروپا به مجمعالجزایری از اتحادیههای منطقهای و ملی در دوره قدرت یک رئیسجمهور دموکرات نیز وجود ندارد و شاید به قول خودشان، این کار کثیفی است که ترامپ آن را به نمایندگی از کل سیستم آمریکا انجام خواهد داد.




نظر شما