تحولات منطقه

محمدتقی پیرحیاتی، ورودی سال ۱۳۷۳ دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه است. او در سال ۱۳۸۲ دانش‌آموخته شده و از همان سال تا امروز، بدون وقفه در اورژانس بیمارستان امام‌رضا(ع) شهر ایوانِ غرب در استان ایلام مشغول خدمت است.

سیلی می‌خورند اما رایگان ویزیت می‌کنند!
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

«خستگی روی صورت همه نشسته بود، اما شوقِ خدمت هنوز در نگاه‌ها پیدا بود. سه بیمار تصادفی پس از ویزیت و درمان، آماده‌ ارجاع به مرکز درمانی استان شدند اما چیزی که ماندگار شد، انسانیت بود». این‌ها توضیح کلیپی در فضای مجازی است. روایتی کوتاه از نگاه انسانی یک پزشک اورژانس.
دوربین سمتی را نشان می‌دهد که دکتر پیرحیاتی، پزشک اورژانس در اوج خستگی، خم می‌شود و کفش‌های بیمار را پایش می‌کند و همین تصویر کوتاه موجی از تحسین و همدلی را در شبکه‌های اجتماعی به راه می‌اندازد؛ چون مردم بار دیگر چهره‌ای از طبابت را دیدند که گاهی زیر فشارهای کاری و شلوغی اورژانس پنهان می‌ماند.
محمدتقی پیرحیاتی، ورودی سال ۱۳۷۳ دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه است. او در سال ۱۳۸۲ دانش‌آموخته شده و از همان سال تا امروز، بدون وقفه در اورژانس بیمارستان امام‌رضا(ع) شهر ایوانِ غرب در استان ایلام مشغول خدمت است؛ بیش از دو دهه حضور مداوم در خط مقدم درمان و در یکی از پرترافیک‌ترین بخش‌های بیمارستان.
پس از انتشار این کلیپ، تصمیم گرفتیم به سراغش برویم تا از زبان خودش درباره سختی‌های کار در اورژانس، دغدغه‌ها، دلایل ماندنش در این مسیر و روایت‌هایی که پشت این تصویر انسان‌دوستانه پنهان مانده، بشنویم.

آقای پیرحیاتی چطور با وجود این حجم خستگی و فشار کاری، هنوز انرژی و انگیزه‌ کمک ‌کردن را در خودتان زنده نگه می‌دارید؟

شهر ما، ایوانِ غرب در استان ایلام، شهری است با جمعیت نزدیک به ۸۵هزار نفر که تنها یک بیمارستان فعال دارد و برخلاف بسیاری از شهرهای مشابه، از وجود کلینیک‌های شبانه‌روزی بی‌بهره است. ما در نوار غربی کشور قرار داریم و فاصله‌مان تا مرز عراق حدود ۱۲۰کیلومتر است.
در شهری با این شرایط، وقتی مطب‌ها تعطیل می‌شوند، تنها راه مردم، چه ساکنان شهر و چه روستاهای اطراف برای دریافت خدمات درمانی، اورژانس بیمارستان است. همین موضوع بار کاری ما را در شبانه‌روز سنگین و دشوارتر می‌کند.در روزهای اوج شیوع آنفلوانزا، ما تا ۵۰۰ مراجعه‌کننده در یک شیفت داشتیم؛ در حالی که حتی در روزهای عادی نیز شمار مراجعات کمتر از ۳۵۰نفر نیست. با این حجم زیاد مراجعه و فضای محدود بیمارستان، کار کردن واقعاً سخت می‌شود.
همزمان ممکن است یک بیمار تصادفی برسد، یک بیمار قلبی نیاز به رسیدگی فوری داشته باشد یا مصدومیت‌های ناشی از درگیری و چاقوخوردگی داشته باشیم؛ در حالی که مردم نیز برای کوچک‌ترین نیاز درمانی مجبورند به اورژانس مراجعه کنند.با این همه، آنچه ما را سرپا نگه می‌دارد، پیوندی است که با همین مردم داریم. ما از جنس همین جامعه‌ایم؛ دردهایش را از کودکی لمس کرده‌ایم و همین نزدیکی سبب شده سختی‌ها را تاب بیاوریم. برای من و همکارانم، انگیزه‌ خدمت از دل همین مردم می‌جوشد و شاید به همین دلیل است که هنوز احساس می‌کنیم خستگی‌ناپذیریم.

به نظر شما سخت‌ترین بخش کار در اورژانس چیست؟

دشوارترین عرصه‌ کار در بیمارستان نه فقط در شهر ما، که در سراسر جهان، بخش اورژانس است. از بیماران سرپایی گرفته تا موارد قلبی، ترومایی و حتی مصدومان حوادث خشن، همگی نخستین گام را در همین بخش برمی‌دارند و همین تنوع و حساسیت، اورژانس را به سخت‌ترین میدان خدمت تبدیل می‌کند؛ میدانی که نه‌تنها دلِ شیر، بلکه توانایی بالا و تمرکز لحظه‌به‌لحظه می‌طلبد.
من، همکاران پزشکم، پرستاران و حتی نیروهای خدماتی، همگی در این فشار مشترکیم. کار در اورژانس فقط با مهارت‌های فنی پیش نمی‌رود؛ باید توانِ مدیریت شرایط سخت انسانی را هم داشت. بسیاری از همراهان بیمار، به‌دلیل ترس و اضطرابی که از وضعیت عزیزشان دارند، دچار رفتارهای پرخاشگرانه می‌شوند. تصور می‌کنند اگر صدایشان را بلند نکنند، شاید رسیدگی کمتری صورت گیرد؛ در نتیجه ناخودآگاه خشن‌تر برخورد می‌کنند.
در کنار این، ما در این منطقه همچنان با پیامدهای پس از جنگ روبه‌رو هستیم؛ اختلال استرس پس از سانحه (پی‌تی‌اس‌دی) در بخشی از جامعه حضور ملموسی دارد و این مسئله بر رفتارها اثر می‌گذارد. در استان ما به‌ویژه در شهر خودمان این آثار بیش از حد انتظار نمایان است و مجموع این عوامل، کار در اورژانس را سخت‌تر از همیشه می‌کند.
با همه‌ این دشواری‌ها، دلگرمی ما به حضور در کنار مردم و خدمت به آنان است. امیدوارم خداوند توانی بیش از آنچه در خود می‌بینیم به ما ببخشد تا بتوانیم همچنان شایسته‌ این اعتماد باشیم و در این میدان دشوار، از خدمت بازنایستیم.

برخی از مردم معتقدند درصد کمی از پزشکان در برخورد با بیماران، آن‌طور که باید توجه و حوصله نشان نمی‌دهند. علت اصلی این رفتار چیست؟

این روزها، میان پزشکان و مردم فاصله‌ای شکل گرفته که پیش‌تر وجود نداشت؛ روزگاری بود که بیمار با اطمینان و دلِ قرص به پزشک مراجعه می‌کرد و رابطه‌ای انسانی و عاطفی میان دو طرف جریان داشت، اما امروز این پیوند کمرنگ‌تر شده است.
به باور من، مقصر این فاصله نه تنها مردم‌اند و نه تنها پزشکان؛ واقعیتی دوطرفه است و دلایل فراوانی دارد، از مسائل اقتصادی گرفته تا فشارهای اجتماعی و انتظاراتی که به‌تدریج شکل گرفته‌اند.منِ پزشک، نه برای درآمد بالا وارد این مسیر شدم و نه انگیزه‌ام رفاه افراطی بود. اما جامعه از ما تصویری می‌سازد که خود نیز زیر بار آن می‌مانیم؛ توقع داشتن بهترین خودرو، بهترین سبک زندگی و ظاهر پرزرق‌وبرق، فشار مضاعفی ایجاد می‌کند. از سوی دیگر، همین نگاه موجب می‌شود بعضی همکاران به‌جای طبابت درمانی، ناچار به سمت حوزه‌ زیبایی بروند، جریانی که امروز نزدیک به ۳۰درصد همکاران ما را به سمت خود کشانده و این برای من و جامعه، نوعی درد است.
دولت هم وظیفه دارد، درست است؟
قطعاً؛ در چنین شرایطی، دولت باید به‌گونه‌ای به پزشک رسیدگی کرده و امکانات رفاهی فراهم کند که ذهن او آزاد بماند تا انگیزه‌اش تنها درمان و خدمت باشد، نه تلاش مداوم برای جبران درآمد از مسیرهای دیگر. درآمدزایی بد نیست، اما به چه قیمتی؟ اگر آسایش پزشک تأمین نشود، تعادل رابطه‌ انسانی او با بیمار نیز آسیب می‌بیند.
از سوی دیگر، مردم نیز گاهی گمان می‌کنند پزشک تنها به فکر منفعت خویش است و همین سوء‌ظن، اعتماد را تضعیف می‌کند و فاصله‌ای دوطرفه شکل می‌گیرد.
اما در عمق ماجرا، یک حقیقت همچنان پابرجاست؛ هیچ پزشکی و هیچ انسانی نمی‌تواند درد همنوعش را ببیند و بی‌تفاوت بماند. این باور و این احساس، چیزی است که هنوز ما را در کنار مردم نگه می‌دارد.

مشکلات حرفه پزشکی دقیقاً چه چیزهایی هستند؟

یکی از مشکلات اصلی ما پزشکان این است که از بیرون، تنها ظاهر کار دیده می‌شود؛ اما واقعیت پشت صحنه بسیار دشوارتر است. وقتی سرِ شیفت می‌روند و فرصت نمی‌کنند حتی یک لیوان چای یا آب یا یک لقمه غذا بخورند، خستگی بر جسم و روانشان سایه می‌اندازد. طبیعی است در چنین شرایطی گاهی رفتارها تند می‌شود، اما ریشه‌ آن نه بی‌اخلاقی، بکه فشار کار و فرسودگی است. با این‌همه، بخش مهمی از این مسئله به تجربه بازمی‌گردد. سال‌هاست آرزو دارم در اورژانس، نیروهایی حضور داشته باشند که پشتوانه‌ تجربه‌ چندین‌ساله دارند. تفاوت میان پزشکی که تازه از دانشگاه دانش‌آموخته شده، با کسی که ۱۰ یا ۲۰ سال در میدان درمان کار کرده، بسیار عمیق است. اما کمبود پزشک، بسیاری از همکاران جوان را خواسته یا ناخواسته به سمت اورژانس سوق داده است.در جامعه‌ امروز، مسیر یک پزشک از لحظه‌ ورود به دانشگاه تا روز فارغ‌التحصیلی، سفری است پر از آرزو، تلاش و سال‌ها درس و تجربه. اما همین پزشک، هنگامی که وارد میدان کار می‌شود، گویا دوباره به نقطه‌ صفر برمی‌گردد؛ جایی که واقعیت‌های حرفه، با رؤیاهای دوران دانشجویی فاصله‌ای عمیق دارند.اگر بخواهید حساب کنید، من که ۲۵ سال سابقه‌ کار دارم، امروز تنها ۳۴میلیون تومان حقوق می‌گیرم. رقمی که نه با حجم کار سازگار است و نه با مسئولیت‌هایی که هر روز بر دوش ما گذاشته می‌شود. شاید باورش برای بسیاری دشوار باشد، اما این رقم واقعیت زندگی بسیاری از پزشکان درمانگر است. جالب‌تر آنکه گاهی بیماران، از سر صمیمیت یا تعجب، درباره درآمد ما سؤال می‌کنند. وقتی صادقانه شرایط را توضیح می‌دهم، با ناباوری می‌گویند آقای دکتر، امکان ندارد، شما نباید کمتر از ۱۵۰میلیون تومان درآمد داشته باشید!

به‌نظر شما افزایش ظرفیت پذیرش پزشکی، اقدام درستی است یا می‌تواند چالش‌های تازه‌ای برای نظام سلامت ایجاد کند؟

موضوع افزایش ظرفیت پزشکی بحثی است در سطح کلان کشور؛ مسئله‌ای که نمی‌توان درباره‌اش تنها با یک «درست» یا «غلط» قضاوت کرد. اما از نگاه میدانیِ ما که سال‌ها در ابتدای خط درمان ایستاده‌ایم، حقیقت این است ما کمبود پزشک نداریم؛ کمبود انگیزه داریم.
همان ۳۰درصد از همکارانی که به دلیل شرایط نامناسب، جذب حوزه‌ زیبایی شده‌اند، اگر حمایت و امکانات کافی دریافت کنند، می‌توانند بخش بزرگی از نیاز درمانی کشور را پوشش دهند. بنابراین افزایش یا کاهش ظرفیت ورودی، بیشتر شبیه یک مسکن موقتی است. مشکل آنجاست وقتی پزشک می‌بیند در کشورهای دیگر شرایط کاری و رفاهی بهتر است، طبیعی است به مهاجرت فکر کند؛ حالا شما هرقدر ظرفیت را بالا ببرید، باز هم خروجی متخصصان حفظ نخواهد شد.

خب راه حل چیست؟

راه‌حل واقعی، ایجاد انگیزه‌ ماندن و خدمت است؛ انگیزه‌ای که به‌جای شعار، باید در عمل دیده شود. چگونه؟ با شناخت نیازهای متفاوت پزشکان. یکی از همکاران ممکن است اهل درآمد باشد؛ پس باید ساختاری فراهم شود که درآمد مشروع و شفاف او متناسب با زحمتش باشد. دیگری اهمیت را در امکانات رفاهی، امنیت شغلی یا شرایط انسانی کار می‌بیند؛ پس باید همان‌ها برایش مهیا شود.
مگر می‌شود اتاق استراحت پزشک در بیمارستان، جایی باشد که از هر طرف محل رفت‌وآمد باشد؟ جایی که حتی یک دقیقه نتوانی چشم روی هم بگذاری یا نفسی تازه کنی؟ این‌ها جزئیات کوچک نیستند؛ حلقه‌هایی از زنجیره‌ فرسودگی‌اند و وقتی همه‌چیز دست‌به‌دست هم می‌دهد، نتیجه‌اش کاملاً قابل پیش‌بینی است.
برای همین می‌گویم سیاست‌های کلانی مانند افزایش یا کاهش ظرفیت پزشکی، درمان واقعی نیست؛ این‌ها تنها مسکن‌های موقتی‌اند. درمان آن است که از پزشکان بپرسند مشکل شما چیست؟ چه چیزی توان و انگیزه‌ شما را می‌کشد؟ چه عاملی سبب می‌شود از کار در اورژانس فرار کنید؟ چه حمایتی شما را بازمی‌گرداند و در این مسیر نگه می‌دارد؟ در طول ۲۵ سال فعالیت در اورژانس، حتی یک‌بار هم نشده کسی بیاید و بپرسد دردت چیست؟ رسیدگی به ما به یک لوح سپاس و یک شاخه گل در روز پزشک خلاصه شده و فردا همه‌چیز از نو.
در روزهایی که ما با کمترین امکانات کار می‌کنیم، اگر همراه بیماری در اوج عصبانیت، سیلی به صورت همکار من که یک خانم است بزند، آیا می‌توان انتظار داشت دیگران با انگیزه و امنیت روانی پا به این بخش بگذارند؟
مشکل این است در جامعه‌ پزشکی، کمتر کسی برای ریشه‌یابی دردها و شنیدن دل‌گفته‌های پزشکان قدم برمی‌دارد. تا این شنیدن اتفاق نیفتد، نه سیاست‌ها درمان می‌شوند، نه مردم راضی خواهند بود و نه پزشکان دلگرمی ماندن خواهند داشت.

من شنیده‌ام شما از دوران کرونا تاکنون خدمات مشاوره و نسخه‌نویسی برخط برای مردم ارائه می‌دهید. این روند چگونه شکل گرفت و امروز به چه صورت ادامه دارد؟

با آغاز همه‌گیری کرونا، دنیا با ویروسی ناشناخته روبه‌رو شد؛ ویروسی که نخستین توصیه درباره‌اش، پرهیز از ازدحام جمعیت بود. در همان روزها، من و جمعی از همکارانم با همکاری سازمان نظام پزشکی تصمیم گرفتیم راهی تازه برای خدمت‌رسانی پیدا کنیم. شماره‌های تماس خود را در گروه‌های محلی اعلام کردیم تا مردم بتوانند بدون مراجعه حضوری، مشاوره بگیرند؛ چه پیامکی و چه تلفنی. این اقدام ابتدا برای مدیریت بحران بود، اما حس لذتی که از خدمت بی‌واسطه به مردم تجربه کردم، سبب شد حتی پس از عبور از پیک کرونا، این مسیر را ادامه بدهم.
آن زمان نسخه‌نویسی تنها به‌صورت حضوری و با دفترچه انجام می‌شد؛ بیمار باید دفترچه را می‌آورد و ما نیز برای ارائه خدمت، ناچار به دیدار حضوری بودیم. اما با جا افتادن نسخه‌نویسی الکترونیکی، بخش بزرگی از این دشواری‌ها برطرف شد و امکان خدمت‌رسانی از راه دور برای ما فراهم آمد. همشهریان من به‌خوبی می‌دانند در شبکه‌های اجتماعی فعال هستم. تنها زمانی مراجعه حضوری را ضروری می‌دانم که معاینه بالینی لازم باشد؛ در سایر موارد بیماران از طریق پیام‌رسان‌ها با من ارتباط می‌گیرند. معمولاً از آن‌ها می‌خواهم به‌جای تماس تلفنی، پیام بفرستند؛ تعداد پیام‌ها زیاد است و تماس‌ها مدیریت‌پذیر نیست. بیمار نشانه‌ها را شرح می‌دهد، کد ملی و نوع بیمه خود را ارسال می‌کند و من براساس اطلاعات، نسخه الکترونیکی را ثبت می‌کنم. بسیاری نیز آزمایش‌ها و سونوگرافی‌های خود را برای تفسیر می‌فرستند یا داروهای تکراری فشارخون و دیابت که باید مرتب تمدید شوند.
اگر این عزیزان برای چنین امور ساده‌ای مجبور باشند به بیمارستان مراجعه کنند، هم در محیط اورژانس که بسیار کوچک و شلوغ است ازدحام ایجاد می‌شود و هم خودشان وقت و انرژی زیادی از دست می‌دهند. درست است که پاسخ‌گویی به این حجم از پیام‌ها زمان زیادی از من می‌گیرد، اما هیچ‌گاه منت نمی‌گذارم؛ این کار را از سر وظیفه و علاقه انجام می‌دهم. در میان گروه‌های مختلف بیماران، افراد دیابتی و انسولین‌درمانی جایگاه ویژه‌ای دارند؛ بیمارانی که هم از نظر زمانی و هم از نظر مالی تحت فشارند و هر بار مراجعه حضوری، می‌تواند برایشان بار اضافی ایجاد کند. به همین دلیل، تصمیم گرفتم روند خدمت‌رسانی برای این عزیزان را تا حد امکان ساده و کم‌هزینه کنم. در شهر ما داروخانه‌ای هست که به‌طور مستمر به بیماران دیابتی خدمات ارائه می‌دهد. به پزشک داروخانه سپردم حتماً به بیماران بگوید من نسخه‌های انسولین و داروهای دیابت را برخط و رایگان می‌نویسم؛ شماره‌ام را به بیماران بدهید تا برای امور ساده مجبور به مراجعه به بیمارستان نشوند.
برای بیمار دیابتی، یک ریال هم یک ریال است؛ هزینه و زمان برایشان دو سرمایه‌ حیاتی است. با این روش، هم از ازدحام غیرضروری در بیمارستان جلوگیری می‌شود و هم بیماران بدون استرس و بدون پرداخت هزینه‌ اضافی، خدمات نسخه‌نویسی خود را دریافت می‌کنند.

به‌یادماندنی‌ترین خاطرات تلخ و شیرینی که در این مسیر تجربه کرده‌اید را برایمان تعریف کنید.

اورژانس برای من دفتر قطوری از تلخی‌ها و شیرینی‌هاست؛ صحنه‌هایی که هرکدام تصویری ماندگار بر ذهنم گذاشته‌اند.
یکی از فراموش‌نشدنی‌ترین آن‌ها به روزهای اوج کرونا برمی‌گردد. در حال تحویل گرفتن شیفت بودم که در مسیر بیمارستان، خانمی را دیدم که با تمام توان می‌دوید و مردی نیز پشت سرش. موضوع برایم عجیب بود؛ به اورژانس رفتم و از حراست خواستم بررسی کنند. کمی بعد فهمیدم آن زن، مادری بود که تست اُمیکرونش مثبت شده بود و از ترس اینکه مبادا فرزندش نیز به بیماری آلوده شود، او را به آغوش خواهرش سپرده و خودش از محوطه بیمارستان گریخته بود. آن تصویر، من را به یاد قیامت انداخت؛ لحظه‌هایی که ترس چنان سنگین است که مادر، فرزند خود را رها می‌کند. من این صحنه را با چشم خود دیدم؛ سایه‌ای از وحشت و درماندگی که هنوز در خاطرم مانده است.
خاطره‌ دیگری دارم از بیماری قلبی که با درد معده به اورژانس آمد. او می‌گفت دو قرص خورده و بسیار اذیت است. با توجه به علائم بالینی، از او خواستم نوار قلب بگیریم. اما او که درد شدید داشت، از گرفتن نوار امتناع و چند فحش آبدار نثارم کرد.
بااین‌حال، نوار گرفته شد و نتیجه نشان داد درد او قلبی است. با همکاری همکاران متخصص، اقدامات اولیه را انجام دادیم و خوشبختانه بهبود یافت.
یک هفته بعد با چهره‌ای شرمگین به بیمارستان برگشت، روبوسی کرد و گفت: «آقای دکتر، آن لحظه عصبانی بودم… شرمنده‌ام. ممنون که تشخیصتان درست بود».این قدردانی صادقانه، خستگی آن برخورد نخست را از دل من برد؛ لذتی داشت که نمی‌توان آن را در قالب واژه‌ها گنجاند.
اما شیرین‌ترین خاطره‌ام شاید مربوط به یک چوپان عشایری باشد. در منطقه‌ ما، در فصل بهار نوعی مگس وجود دارد که برای تخم‌گذاری، لارو خود را به‌صورت پرتابی وارد حلق چوپان می‌کند؛ بیماری‌ مشترک میان دام و انسان. پیرمردی از عشایر آمد و گفت: «همکارها می‌گویند فقط دکتر پیرحیاتی می‌تواند مشکل تو رو حل کند».من هم با شوخی گفتم: پدر جان، دوغ و ماست و کره‌ات مال دیگران، بیماری شیپت مال من؟ هر دو خندیدیم و درمان انجام شد.یک هفته بعد، بچه‌های اورژانس تماس گرفتند و گفتند مردی مدت‌ها منتظر من است. شماره‌ام را به او دادند. تماس گرفت و گفت: «من همانم که گفتی دوغ و ماستت مال دیگران است، بیماری‌ات مال من. حالا برایت دوغ آوردم، کجا بگذارم؟».این محبت ساده برای من بسیار ارزشمند بود. حقیقت این است اگر همین قدردانی مردم نبود، اگر این عشق دوطرفه وجود نداشت، شاید من هم توان ادامه‌ کار در اورژانس را نداشتم. اما هر بار که لبخندی، دعایی یا حتی یک قدردانی ساده می‌شنوم، انگیزه‌ام چند برابر می‌شود و همین است که من را در این مسیر نگه داشته است.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha