چرا اندیشه از برنامه کودک به سینما رفت؟ بالاترین دستمزد او چه میزان بود؟ برای تحقق آرزوی مادربزرگش چه کرد؟ آلبوم«آخرین حرف‌های معاصر» او بعد از ده سال مجوز انتشار گرفت. چرا این چهره معروف برنامه کودک دلش می‌خواهد به همه چیز پشت پا بزند...

اندیشه فولادوند:هیچ وقت نقش‌های کافی‌شاپی بازی نمی‌کنم+عکس

علاقه‌ شدیدش به «خلاف جهت آب شنا کردن» را می‌توان در خط به خط حرف‌های او لمس کرد؛ وقتی یک بازیگر زن جوان حاضر می‌شود برای بازی در یک فیلم موهایش را تیغ بیندازد، وقتی می‌گوید مبادا این عکس و امضاهایی که این‌ور و آن‌ور از ما بازیگران می‌گیرند دچار سوءتفاهم‌مان کند که نکند کسی شده‌ایم، وقتی بدون ‌ملاحظه‌کاری‌های معمول و کلیشه‌ای بعضی همکارانش حرف می‌زند، وقتی از نقش‌های به قول خودش کافی‌شاپی بیزار است .حتما تفکرات خاصی دارد که وسوسه‌ات می‌کند بیشتر و بیشتر پای حرف‌هایش بنشینی... احتمالا این شب‌ها با «افسانه» عطارزاده «شیدایی» همذات‌پنداری کرده‌اید، خودتان را جای او گذاشته‌اید، دل‌تان به حالِ احوالش سوخته یا شاید هم به دلیل بدبختی‌هایش بغض کرده‌اید... حالا حرف‌های «اندیشه فولادوند» را بخوانید تا «افسانه»، مادر فداکار و رنج‌دیده‌ «شیدایی» را بیشتر بشناسید.


من مجری برنامه کودک بودم

خیلی سال‌ پیش زمانی که کودک بودم، به واسطه اجرای برنامه کودک، تجربه همکاری با تلویزیون را داشتم و این همکاری چند سالی ادامه پیدا کرد اما در مرحله‌ای از زندگی‌ام، فعالیت‌های نمایشی به‌طور کامل متوقف شد ‌و چه به جهت اهداف عملیاتی و چه به جهت تحصیلات، اهداف دیگری را دنبال می‌کردم. تا این‌که سال 83 ‌به واسطه بازی در فیلم «سربازهای جمعه» سینما وارد زندگی من شد و از آن سال تا امروز، هیچ همکاری مشترکی با تلویزیون نداشته‌ام، زیرا طی این سال‌ها داستان و کاراکتری که با سلیقه‌ام همسو باشد و من را برای اجرایش حریص کند، به دستم نرسیده بود. تا این‌که چند ماه پیش، داستان «شیدایی» به دستم رسید که بعد از برپایی جلسات متعدد با آقایان نعمت‌الله و عسگرپور، تصمیم گرفتم به واسطه ایفای نقش در این سریال، حضور در تلویزیون را دوباره تجربه کنم.


مادربزرگم را به آرزویش رساندم!

شاید جالب باشد بدانید یکی از دلایل اصلی من برای حضور در تلویزیون، مادربزرگم بوده است؛ از آن‌جا که واقعا به مادربزرگم عشق می‌ورزم، تصمیم گرفتم به خواسته او که بازی در یک سریال تلویزیونی بود جامه عمل بپوشانم. سال‌هاست مادربزرگ من به‌دلیل پا درد نمی‌تواند به سینما برود و همیشه از من می‌خواست یک بار در تلویزیون بازی کنم تا بتواند بدون هیچ مشکلی من را از تلویزیون خانه‌اش ببیند که چون این خواسته‌اش اهمیت زیادی برایم داشت، حضور در «شیدایی» را بهترین فرصت برای تحقق این خواسته دیدم.


آدرس‌هایی که می‌خواستم به سینما نمی‌رسید اما...

تا قبل از حضور در «سربازهای جمعه» آقای مسعود کیمیایی، سینما دغدغه‌ای در زندگی من به حساب نمی‌آمد و قرار هم نبود وارد این حرفه شوم؛ ‌به نوعی شعرهایم باعث شد بستری‌ برای حضورم در این حرفه فراهم شود؛ از آنجا که «نقره» (کاراکتر اصلی فیلم ‌سربازهای جمعه‌) دختری شاعر بود، قرار شد به واسطه آشنایی قدیمی با خانواده جناب آقای کیمیایی و از آنجا که چند سالی می‌شود شعر می‌‌گویم در کنار ایشان قرار بگیرم. در طول مراحل طولانی پیش‌تولید این فیلم بازیگران زیادی برای ایفای نقش «نقره» به دفتر آقای کیمیایی دعوت شدند و در اواخر مرحله پیش‌تولید بود که بازی در نقش «نقره» به‌خود من پیشنهاد شد و در آن فیلم ایفای نقش کردم. تا قبل از این اتفاق، آدرس‌هایی که در زندگی برای خودم تعیین کرده بودم، ‌به سینما نمی‌رسید، هر چند همیشه خودم و پدر و مادرم عاشق تماشای سینما بودیم و خودم هم در ‌کودکی و نوجوانی نمایش اجرا کرده بودم اما تصمیم نداشتم‌ بعد از این همه سال دوباره وارد این حرفه شوم.


عاشقانه‌هایی که شاید دوست‌شان نداشته باشم

شاید تا امروز ‌در فیلم‌هایی بازی کرده باشم که خودم هم بعد از تماشای‌‌ تعدادی‌شان، از نتیجه کارم راضی نبودم! ولی این را مطمئن باشید که قبل از حضور در هر اثری، هر فیلمنامه‌ای که قبول کرده‌ام را با قلبم پذیرفته‌ام و آن نقش را عاشقانه دوست داشته‌ام اما متاسفانه به‌عنوان بازیگر یک اثر، نمی‌توانم صاحب مطلق آن باشم، حتی نمی‌توانم پیش‌بینی کنم چه اتفاقی برای آن خواهد افتاد! تا قبل از امضای برگه قرارداد، می‌توانم تصمیم‌گیرنده باشم که آن را بپذیرم یا نه ولی ممکن است با وجود این‌که عاشقانه‌ کارهایم را انتخاب می‌کنم، با شما بنشینیم ببینیم‌شان و بعد از آن، به شما بگویم این کار را خودم هم دوست ندارم!


خودم هم فکرش را نمی‌کردم

با وجود سن و سال کمی که داشتم اما به واسطه اجراهای خوبم در برنامه‌های کودک تلویزیون، دستمزد بسیار بالایی دریافت می‌کردم؛ خیلی زود وارد بازار کار شدم و عاشق کار کردن و پول ساختن بودم. اگر تصور کنیم امروز حقوق یک ماه یک کارمند معمولی یا فرد بازنشسته 500 هزار تومان است، این مبلغ آن زمان 3 هزار تومان بود اما من برای 4 ماه اجرای برنامه کودک زنده برای تلویزیون، 300 هزار تومان حقوق می‌گرفتم و این برای یک کودک مبلغ بسیار زیادی بود! رابطه من با دنیای نمایش تا قبل از «سربازهای جمعه» در همین حد بود اما بعد از بازی در این فیلم، آن آدرس‌هایی که برای زندگی‌ام ترسیم کرده ‌بودم تغییر کرد و حضورم در سینما استمرار پیدا کرد؛ اتفاقی که با توجه به روحیاتم، خودم هم ‌تصورش را نمی‌کردم!


مهم این است که تفکرت را تبلیغ کنی

سینما، هنری پرمخاطب است و خیلی خوب است برای رسیدن به تعالی در آن، با جریانات روزمره‌اش همسو شوی. خیلی اتفاق دلچسبی است که برای فیلمی انتخاب شوی که قرار است فردا روزی نامزد دریافت جایزه اسکار شود ولی در کل آدم تقدیرگرایی هستم و دوست دارم هر آنچه تقدیر برایم رقم می‌زند را در پیش بگیرم. وقتی به تقدیر معتقد باشی، دیگر به جریانات و ارتباطات فکر نمی‌کنی. البته این به معنای بی‌تفاوتی در برنامه‌ریزی و آینده‌ کاری‌ام نیست اما آن اسکار یا نوبلی هم که می‌بری فقط به درد همین می‌خورد که آن تفکرت که زیر علمش سینه می‌زنی، مخاطبان بیشتری پیدا کند، همین! من اگر اسکار یا نوبل بگیرم، شعر و تفکرم در قالب فیلم مخاطب بیشتری پیدا خواهد کرد و 50 کشور حاضر می‌شوند کتابم را ترجمه کنند، همین. آن جایزه نباید این تصور را در ذهنت به‌وجود بیاورد که ‌وقتی مثلا در حال پیاده‌روی در خیابان هستی و 4 نفر به تو سلام می‌کنند، آن به خاطر خودت است! این «من»، تاریخ مصرف دارد و هر کس به اندازه پیمانه‌اش در این دنیا زندگی خواهد کرد و بعد از آن، دیگر این فرصت را از دست خواهد داد. مهم این است که به واسطه این زندگی، تفکرت را تبلیغ و به جهانیان بشناسانی.


استقبال نباید ما را دچار سوء‌تفاهم کند

شغل ما بازیگری و نمایش است و ‌برای آن، باید عکس بگیریم، مصاحبه کنیم و...؛ این بخشی از کار بازیگری است اما بازیگر باید حواسش به این موضوع باشد که اگر هر 7 میلیارد آدمی هم که روی کره زمین زندگی می‌کنند‌ کارشان بازیگری بود، همین‌ اندازه لنز دوربین‌‌ دنبال‌شان بود، همین‌قدر فلاش درصورت‌شان زده می‌شد، همین‌قدر دوست‌ داشتند با آدم‌های مختلف ارتباط برقرار کنند و به همین میزان در کوچه و خیابان از آن‌ها درخواست عکس و امضا ‌می‌شد بنابراین یک بازیگر باید مواظب باشد هیچ‌چیزی را پای خودش حساب نکند و این اتفاقات را به چشم یک دستاورد شخصی نبیند! مطمئنا اگر امروز هر بازیگر دیگری به جای «اندیشه فولادوند» 14 اثر در کارنامه‌اش وجود داشت و قرار بود در «شیدایی» بازی کند، جای من روبه‌روی شما نشسته بود. این مورد استقبال قرار گرفتن، نباید ما را دچار سوء‌تفاهم کند!


دوست دارم به همه چیز پشت‌پا بزنم

خیلی دوست دارم چند اتفاق خوب در زندگی‌ام بیفتد؛ یکی از آن‌ها مربوط به آلبوم شعری ‌می‌شود که 8 سال روی آن کار کرده‌ام و از آن‌جا که علاقه زیادی به جنگ، موضوعات پیرامون آن و همچنین آدم‌هایی که جنگیده‌اند دارم، این آلبوم نیز بستری جنگی دارد و دوست دارم زودتر منتشر شود. دوست دارم کتابی که ‌2 سال است باید پاک‌نویسش کنم را زودتر تحویل انتشاراتی طرف قراردادم بدهم و اگر فعالیت در سینما اجازه بدهد، درسم را که نیمه‌کاره مانده به پایان برسانم. من در پایتخت به دنیا آمده‌ام و در آن رشد کرده‌ام، بنابراین ما آدم‌هایی هستیم با دغدغه‌های شهری. من شاعر و آکتور شهرم. مدنیت چیزهای زیادی به آدم می‌دهد، در عوض چیزهای زیادی هم از او می‌گیرد! من هم رویاهای زیادی در زندگی‌ام دارم، مثلا این‌که کاش می‌شد به هر آنچه هست و نیست پشت‌پا بزنم و بروم؛ به جایی دیگر؛ جایی به دور از برج، ساختمان، تعلقات، شلوغی و... تا به اصالت زندگی برسم. همیشه پیش خودم فکر می‌کنم اگر هزار سال پیش به دنیا آمده بودم، شعرهایم شکل دیگری به‌خود می‌گرفتند، جنس بازیگری‌ام فرق می‌کرد و خیلی اتفاقات دیگر برایم می‌افتاد.


آلبومی که 10 سال طول کشید بیاید!

10 سال پیش آلبومی به نام «آخرین حرف معاصر» کار کردم که آقای فریدون خشنود تهیه‌کننده آن هستند و آقای لاچینی آهنگسازش. آن زمان آخرین سال‌های مدرسه‌ام را طی می‌کردم و شعرهایی که گفته بودم را در این آلبوم دکلمه می‌‌کردم. بعد از 10 سال، به تازگی این آلبوم مجوز انتشار گرفته و وارد بازار شده است. حدود 8 سال است در حال کار روی آلبوم دیگری به نام «شلیک کن رفیق» هستم که در آن به قصه‌های جنگ پرداخته‌ام. این آلبوم شامل یک ترانه، چند قصیده و چند مثنوی است که امروز زمینه‌هایی فراهم شده که بتوانم این آلبوم را هم منتشر کنم.


کار خوب در تلویزیون، شبیه حادثه است!

شاید به دلیل مشغله‌ زیادی که دارم، خیلی فرصت نکنم از همکاران سینمایی‌ام بپرسم چرا به تلویزیون نمی‌آیند! آنچه مسلم است این‌که به هر حال در تلویزیون قوانین پیچیده‌تری به نسبت سینما حاکم است، زیرا در سینما بخش خصوصی هم می‌تواند ورود کند و به همین دلیل تفکرات فردی‌تری، در سینما حاکم است. مطمئنا در تلویزیون به‌دلیل محدودیت‌ها و ممیزی‌های فراوان، امکان خلاقیت و نوآوری زیادی وجود ندارد، لاجرم داستان‌های سریال‌های‌مان هم شبیه یکدیگر می‌شوند و کم‌کم‌ جالب بودن خود را از دست می‌دهند. به‌نظر من کار خوب در تلویزیون، شبیه حادثه است! باز در سینما بیشتر می‌توان به‌دنبال داستان یا نقش خوب بود، زیرا قوانین حاکم بر این حرفه، قوانین منعطف‌تری به نسبت تلویزیون هستند. امروز بسیاری از دوستان کارگردان، بازیگر و فیلمنامه‌نویس من در تلویزیون حضور دارند که با وجود سواد زیاد و حرفه‌ای‌بودن، به‌دلیل سیستم سفت و سخت حاکم در تلویزیون، مجبورند کارهای ضعیف انجام دهند! آن‌ها آدم‌های بسیار کاربلد و خلاقی هستند اما این محدودیت‌های تلویزیون است که دست‌شان را برای انجام کارهای بهتر می‌بندد. اگر بازیگران سینما کمتر به حضور در تلویزیون فکر می‌‌کنند، به این دلیل است که قصه‌های درجه یک و نقش‌های اید‌‌ه‌آل زیادی در تلویزیون وجود ندارد، امروز می‌بینیم هزینه‌های زیادی صرف ساخت سریال‌های‌مان می‌شوند اما هیچ‌وقت پر خرج بودن یک اثر‌، تضمین‌کننده ‌درجه یک بودنش نیست!

 


چه فرقی دارد در سینما باشی یا تلویزیون؟!

هر زمان نقش، داستان و کار خوبی در هر عرصه‌ای به من پیشنهاد شود، بی‌شک قبول می‌کنم؛ این کار خوب می‌تواند یک تئاتر خیابانی، یک فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی باشد، هیچ تفاوتی برایم ندارد. همواره در سینما و ادبیات، هر آنچه مضمونی اجتماعی داشته باشد را دوست دارم، به همین دلیل هم هست که اکثر فیلم‌هایی که تا امروز بازی کرده‌ام، مضمونی اجتماعی‌ داشته‌اند و داستان زندگی آدم‌های شهری سرخورده‌ای را به تصویر می‌کشند که همواره در حال دویدن به‌دنبال زندگی هستند. حتی در شعرهایم نیز به رئالیسم وفادار مانده‌ام و به آن اعتقاد دارم، زیرا رئالیسم، تنها رکن تعیین‌کننده عملیاتی زیستن است؛ در نتیجه فیلم‌هایی که تم اجتماعی دارند، از آن‌جا که پیوند نزدیکی با رئالیسم دارند، بیشتر وسوسه‌ام می‌کنند، البته به شرط آن‌که خوب پرداخته شده باشند. زمانی که فیلمنامه «سعید نعمت‌الله» را خواندم، به این دلیل جذبم کرد که طبقات مختلف اجتماعی را بسیار دقیق در آن نشان داده است. نویسنده از زبان طبقه‌ای حرف می‌زند که به‌خوبی آن را می‌شناسد؛ این بسیار قابل تقدیر است.


افسانه‌ای که تنها امیدش فرزندش است

همیشه کاراکترهای شبیه «افسانه» و در کل بازی‌کردن نقش آدم‌های مسئله‌دار را دوست داشته‌ام. «افسانه» از آن‌دسته آدم‌هایی است که در زندگی‌اش به دلیل هدفی که دارد می‌دود و می‌جنگد. ‌از بازی در نقش‌های خنثی و منفعل بدم می‌آید، حتی در زندگی روزمره خودم هم همین‌طور است. هیچ‌وقت نقش‌های «کافی‌شاپی» بازی نخواهم کرد یا هیچ‌وقت بازی در نقش یک آدم پشت میز نشین را نمی‌پذیرم چون دلیلی برای بازی کردنش نمی‌بینم. حاضر نیستم به دلیل این‌که بازیگرم در هر جا و نقشی بازی کنم و عکسم روی 50تا مجله برود و در سینماها همه‌اش فیلم‌های من باشد، نه! من به بازیگری و این حرفه این شکلی نگاه نمی‌کنم. افسانه، یک زن از طبقه متوسط شهری با اصالت پایتختی است که متناسب با طبقه اجتماعی‌اش، تصمیم‌گیری می‌کند؛ زیرا مردمان هر طبقه اجتماعی یک‌شکل خاص عاشق می‌شوند، تنفر پیدا می‌کنند و بنابر عقایدشان فکر می‌کنند. از آن‌جا که «افسانه» نقشی ماجراجویانه و جست‌وجوگر‌‌ داشت، عاشقانه آن را پذیرفتم. این‌که یک زن تا پای جان برای گرفتن حقش ایستادگی کند، خیلی زیبا و لذت‌بخش است.


باید مادر شوم تا احساس افسانه را درک کنم

برخلاف تصور، «افسانه» یک زن معصوم، مظلوم و البته زخم‌خورده است که به هیچ‌وجه خشن نیست اما در مواجهه با «حمید» (امیر جعفری)، همواره حالتی تهاجمی دارد ولی در بقیه ماجرا زن خسته‌ای است؛ بالاخره زنی که بعد از سال‌ها از زندان آزاد می‌شود، از بیماری رنج می‌برد و از نظر مالی هم ورشکست شده و تنها خواسته‌اش از زندگی به دلیل حس مادرانه‌اش، رسیدن به فرزندش است، باید هم خسته باشد. در مقابل او، تمام تهاجم «حمید» هم به دلیل تنها فرزندش است که به‌دنبال یک میراث عظیم برای تامین آینده فرزندش است. زمانی که «افسانه» وارد ماجرا می‌شود، «حمید» آن ارث را در ‌مخاطره می‌بیند و تقابل این2 نفر آغاز می‌شود. اگربه عمق «حمید» هم نگاه کنید، می‌بینید این حس پدرانه‌اش است که می‌خواهد به خاطر رستگاری فرزندش، جهان را تکه‌ پاره کند. حس مادری از آن‌دست حس‌هایی است که تا مادر نشوی، نمی‌توانی درکش کنی؛ درست مانند جنگ؛ تا زمانی که جنگ نشود، نمی‌‌دانی چه آدمی هستی و ‌در کدام‌یک از خطوط جنگ قرار است خدمت کنی؛ خط مقدمی، آشپزخانه‌ای، اورژانسی یا شاید هم در خانه‌ات پنهان می‌شوی. من هم باید مادر شوم تا درباره حس مادری نظر بدهم. فقط می‌دانم تمام مادران دنیا حاضرند برای رستگاری فرزندشان جهان را هم پاره کنند؛ این بزرگ‌ترین هدف مادران است.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.