ناگفته پیدا است که برای خاندان معلوم الحال پهلوی و بازماندگان رزیم پیشین هیچ واقعه ای تلختر و تأسف انگیزتر از وقوع ناگهانی انقلاب اسلامی و نابودی غیر منتظره نهاد چند هزار ساله سلطنت نبود.

جمشید آموزگار نخست وزیر یا مترسک سر خرمن

به گزارش قدس آنلاین، این واقعه عظیم در میان بخش بزرگی از وابستگان و منسوبان رژیم پهلوی چنان موجی از یأس و نا امیدی ایجاد کرد که باعث شد تا پس مانده‌های رژیم منحوس محمدرضاشاهی در نقاط مختلف دنیا جمع شده و به صورت ناخودآگاه به دنبال مقصر اصلی سقوط سلطنت و برپایی حاکمیت مردم در ایران بگردند! یکی از کارویژه های خاطرات سیاسی برای نگارندگان آن تلاش برای تبرئه خویشتن و شکستن بسیاری از کاسه کوزه‌ها بر سر یک نفر می‌باشد.در این بین جمشید آموزگار نخست وزیر اسبق کشور و از مهره‌های اقتصادی-سیاسی رژیم پهلوی یکی از کسانی است که بازماندگان رژیم پهلوی اعم از اعضای خاندان سلطنت و یا گماشتگان این رژیم پوسیده وی را به دلیل ریختن آب به آسیاب انقلابیون و سقوط نهایی رژیم پهلوی مقصر قلمداد می‌کنند اما آنچه برای جوینده حقیقت بسیار مهم است این است که آیا این اتهام تنها به جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر این رژیم آن هم در مقطع کوتاهی از زمان وارد است یا عکس این مطلب صادق است؟ برای درک واقعیت این قضیه گفت و شنودی داشتیم با دکتر کامران عرفانی مورخ و پزوهشگر تاریخ معاصر تا بتوانیم به برخی از کژتابی‌های تاریخ نگاری جریان وابسته به سلطنت پهلوی پی‌ببریم.

 به عنوان سؤال ابتدایی می‌خواستم کمی در مورد رابطه شخص جمشید آموزگار و خانواده وی با سلطنت پهلوی و نهادهای مربوط به آن بدانم؟

 خانواده آقای جمشید آموزگار از آن دسته تکنوکراتهایی هستند که در دوران رضاخان برآمدند. در دوران رضاشاه فرزندان خانواده‌هایی که بعدها توانستند در خارج تحصیل کنند. پایه‌های تکنوکراسی دهه‌های ۱۳۳۰-۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ش را تشکیل دادند. از این خاندان برادر جمشید آموزگار یعنی آقای کوروش آموزگار در دولت خواجه نوری وزیر ترویج و آبادی شد و در دولت هویدا هم همین پست را به دست آورد. اینها به صورت خانوادگی تکنوکراتهایی بودند که در دوران رضا شاه به آنها بها داده شد. البته خود آموزگار در مصاحبه‌هایی که انجام داده مدعی شده است که این خانواده در دوران قاجار هم جزو میرزا بنویس‌هایی بود که از جمله دبیران درباری بودند. ما سند چندانی که این مطلب را تأیید کند در دست نداریم.

ولی خوب باید اذعان کرد که ما باید ریشه این خاندان را در اواخر دوران احمد شاه ببینیم و به خصوص برآمدن اینها را در دوران پهلوی مشاهده بکنیم. قبل از دوران پهلوی سند مهمی مبنی بر اهمیت و تأثیر سیاسی این خانواده وجود ندارد. پس ما باید این خاندان را یک خانواده تازه به دوران رسیده بدانیم که توانستند در دوران رضا شاه بال و پر بگیرند، به خارج از کشور رفته و تحصیلاتی انجام دهند. تا بعدها در درون کشور مصدر امور بشوند و مطالبی را که در خارج آموختند را در ایران پیاده کنند. ما چند خانواده این چنینی دیگر مانند خانواده آزمون، خاندان منصور و هویدا را داریم که شامل تکنوکراتهایی می‌شوند که روی هم رفته دهه‌های ۱۳۳۰-۴۰و ۱۳۵۰ش را در ایران ساختند.

در موود روابط اینها با خاندان سلطنت باید گفت که خوب بالاخره باید این دانست که اینها اگر روابط سببی و نسبی با خاندان پهلوی نداشتند اما بالاخره روابط نزدیکی با این خاندان داشتند که موفق به در دست گرفتن پستهای کلیدی کشور شدند. این روابط بسیار نزدیک بوده چرا که در زمان قبل از انقلاب هر کس می‌خواست نخست وزیری را در دست بگیرد یا به پست وزیری برسد بالاخره باید به یکی از شاهپورها و شاهدختها نزدیک بود تا جزو سهمیه آنها در وزارتخانه‌ها محسوب می‌شد. مثلاً همه می‌دانند که تربیت بدنی سهمیه غلامرضا پهلوی بود. هر کس به سازمان تربیت بدنی می‌آمد باید از سهمیه غلامرضا پهلوی استفاده می‌کرد و او باید این شخص را تأیید می‌نمود.

لطفاً کمی راجع به کارنامه اقتصادی آقای جمشید آموزگار صحبت کنید کارنامه خانواده و شخص جمشید آموزگار در این زمینه به چه صورت است؟

 ببینید آقای جمشید آموزگار در خارج از کشور حقوق می‌خواند و در همان موقع هم دکترای مهندسی می‌گیرد. شخصی اهل هنر، موسیقی و نویسندگی است و در مقام مقایسه با هم نسلان خود در رژیم پهلوی انصافاً باید گفت که جمشید آموزگار فردی بوده که با چراغ خاموش جلو می‌رفته است و در مقایسه با هویدا، منصور یا دیگران کمی در قبال مسائل اجتماعی آرام‌تر بوده و به اعتقاد من تکنوکرات‌تر بوده است. یعنی خودش را به مسائل سیاسی آلوده نمی‌کرده است. چنان که حتی پس از سقوط دولت خود و مسافرت به خارج از کشور سریع در بانک جهانی پذیرفته شد. دیدیم که آقای زکی یمانی وزیر نفت عربستان سعودی ایشان را به عنوان مشاور نفتی جذب نمود. ما تا پایان حیات جمشید آموزگار نمی‌بینیم که او بخواهد اظهار وجودی در قبال انقلاب اسلامی انجام دهد. یا یک صحبت سیاسی انجام دهد چرا که وی بیشتر یک شخصیت تکنوکرات است. وقتی به سراغ کارنامه اقتصادی وی می‌رویم می‌بینیم جمشید آموزگار به دلیل این که یک مهندس است لذا با همان دید مهندسی وارد حوزه اقتصاد می‌شود. در زمان جمشید آموزگار ما می‌بینیم که درآمدهای نفتی ایران زیاد شده اما متأسفانه آموزگار نمی‌تواند بیماریهای بزرگ اقتصاد ایران را درمان کند.

چرا چون که اولاً دوره تصدی منصب نخست وزیری توسط آموزگار بسیار کوتاه است این دوره در ۷ اوت ۱۹۷۷م آغاز شده و تا ۲۷ اوت ۱۹۷۸م به پایان می‌رسد. یعنی ایشان نهایتاً یک سال سرکار است و این مدت کوتاه اتجازه نمی‌دهد که وی بخواهد سیاست اقتصادی بلند مدتی داشته باشد و در همان دوران کوتاه متأسفانه جمشید آموزگار با وجود این که در خارج تحصیل کرده نمی‌تواند ۳ درد مهم اقتصاد ایران را درمان کند. درد اول ما در آن زمان این است که اقتصاد ایران در حال رفتن به سمت یک نوع اقتصاد تک محصولی بود و آموزگار برنامه‌ای برای درمان تک محصولی بودن اقتصاد ما نداشت. درد دیگر اقتصاد ما خریدهای تسلیحاتی هنگفت بود که شامل درصد زیادی از درآمدهای ارزی ما بود و آموزگار توان مقابله با این خریدهای پر هزینه را نداشت. در خریدهای نظامی خارجی پای شاه وسط بود و اجازه نمی‌داد کسی به وی مشورت دهد و حتی تیر تفنگ را خودش شخصاً سفارش می‌داد و خودش هم از طریق وزارت خارجه و بانک مرکزی هزینه می‌کرد. یعنی در اینجا نخست وزیر، وزیر اقتصاد و وزیر خارجه هیچ کاره و به نوعی مترسک سر خرمن بودند و شاه از طریق دیگر خودش هزینه‌های خریدها را می‌پرداخت.

 از طریق آقای طوفانیان؟

 بله دقیقاً و سومین دردی که  اقتصاد ایران داشت و جمشید آموزگار نتوانست آن را بفهمد عدم شناخت اقتصاد سنتی ایران بود. ببینید من یک مثالی بزنم تا مخاطبان عزیز متوجه مطلب بشوند. ببینید ما یک  چیزی در ایران به نام خرده فروشی داشتیم یعنی همان بقالی‌های محلی که به صورت مویرگی کالاها را به مردم می‌رساندند متأسفانه در زمان شاه به اینها ضربه زیادی زدند و با آوردن فروشگاههای بزرگ مانند فروشگاه کوروش، کارگران و اتکا ضربه زیادی به این خرده فروشی‌های محلی زده شد و رژیم شاه با این کار خود اولاً تعداد زیادی ناراضی درست کرد و ثانیاً مردم به سمت مصرف‌گرایی کشیده شدند. به علاوه محصولات مواد اولیه که در دکانها به صورت تولید به مصرف وجود داشت. در فروشگاههای دیگر وجود نداشت.

به همین دلیل در دوران پهلوی ضربه بزرگی به فروشگاههای محلی زده شد و متأسفانه این باعث شد که مقدار زیادی از اقتصاد بازار ما هم فلج شود. اقتصاد کشاورزی را که در اصلاحات ارضی از بین برده بودند. این سه ایراد در حوزه اقتصادی چه به جمشید آموزگار، شریف امامی و هویدا وارد است. ما از جمشید آموزگار به دلیل این که دکترای مهندسی و حقوق گرفته بیشتر توقع داریم که ولو برای یک سال برنامه اقتصادی داشته باشد و حداقل برنامه خود را در دو مجلس سنا و شورای ملی ارائه کند. ولی ما این ر ا نمی بینیم و بعداً هم شاهد این هستیم که دولت آموزگار با برآمدن یک توفان سرنگون می‌شود و به تاریخ می‌پیوندد.

سؤال اینجا است که بین این همه رجل سیاسی رنگارنگ در دوره پهلوی دوم چرا جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر انتخاب می‌شود آیا به خاطر تخصص وی شاه او را انتخاب نمود یا به خاطر نزدیکی وی به دربار پهلوی و حزب رستاخیز چنین اتفاقی افتاد؟

ببینید شاه وقتی که با موج انقلاب مواجه شد می‌خواست از سنخ انقلاب با آن مبارزه کند لذا برای این که بگوید من در حال جنگیدن با فساد هستم. هویدا، نصیری و.... را می‌گیرد. حالا باید شخصیتی سرکار بیاید که هم وجیه المله و هم بیشتر کاری باشد. لذا باید بگردد و در تکنوکراتها یکی را پیدا کند. در تکنوکراتهای آن زمان هیچ کس مانند جمشید آموزگار شخصیتی خاموش نبود. شاه پس از یک سال وقتی دید امواج انقلاب در حال تندتر شدن است برای فریب دادن مذهبی‌ها شریف امامی را روی کار آورد. شریف امامی یک صبغه مذهبی دارد، یقه‌اش را می‌بندد و حداقل با کاباره مخالف است، با خانه‌های فساد مخالف است ولی شریف امامی هم وقتی سر کار می آید می‌بیند کاری از پیش نمی‌برد. ایجا است که شاه آس آخر را بر زمین می‌زند و ازهاری را نخست وزیر می‌کند. اینجا دیگر دولت توپ و تانک است که آن هم نمی‌تواند جلوی مردم ایران را بگیرد بنابراین آخرین کار شاه این است که  کسی از خود انقلابیون را نخست وزیر کند.

از نظر شاه شاپور بختیار یکی از انقلابیون است. شاید این نکته کمی  خنده‌دار باشد اما شاه چنین تفکری در مورد شاپور بختیار داشت. شاپور بختیار سالها با رژیم مخالف بود اما یک انقلابی بسیار معتدل و نرم بود. لذا باید در جواب سؤال شما بگویم چرا آموزگار نه؟ برای این که اگر شما سیاست شاه را به صورت مرحله به مرحله ببینید. می‌بینیم که ابتدا قصد استفاده از قدرت اقتصاد و پس از آن مذهب را داشت و سپس از قدرت نظامی بهره می‌جوید. شاه تمام این چهار مرحله را اجرا می‌کند. مرحله اول این سیاست روی کار آمدن آموزگار بود زیرا هیچ کس مانند وی آن زمان در حاشیه نبود. آموزگار حتی بعد از انقلاب هم حاشیه نداشت. بالاخره ما باید با انصاف صحبت بکنیم عرصه عرصه تاریخ است. بعد از انقلاب هم وقتی جمشید آموزگار به خارج از کشور می‌رود حتی در گفتن خاطرات خودش هم اغماض می‌کند و فقط از هویدا گلایه دارد که می‌گوید:« مقاله احمد رشیدی مطلق پوست موزی بود که هویدا زیر پای دولت من انداخت.»

ببینید آقای دکتر عده‌ای از نظریه پردازان انقلاب اسلامی مقاله احمد رشیدی مطلق را عاملی می‌دانند که به عنوان کاتالیزور انقلاب مشهور است. عاملی که باعث سرعت بخشیدن به تحولات سیاسی-اجتماعی در آن برهه از زمان شد. اقوال در مورد عامل نگارش این مقاله هم مختلف است. عده‌ای می‌گویند داریوش همایون آن را نوشت. بعضی نگارش آن را به یکی از کارمندان وزارت اطلاعات و جهانگردی منسوب می‌کنند و برخی می‌گویند خود هویدا آن را نوشته من می‌خواهم ببینم نگاه شما به نقش جمشید آموزگار در نگارش این مقاله چیست آیا وی از نگارش این مقاله اطلاع داشته یا خیر خودش و دیگران در مورد این مسئله چه می‌گویند؟

ببینید ما در تاریخ ایران بچه یتیم زیاد داریم یکی از بچه یتیم‌هایی که هیچ کس مسئولیت آن را بر عهده نمی‌گیرد همین مقاله احمد رشیدی مطلق است که هیچ کس مسئولیت آن را بر عهده نمی‌گیرد. چرا که بعداً عواقب وخیمی برای رژیم  شاه داشت. شما باید با مطالعه آثاری مانند خاطرات مصباح زاده روند نگارش مقاله در روزنامه اطلاعات را بررسی کنید. روند این قضیه این است که ساواک برخی از مواقع یک مقاله‌ای را برای چاپ به روزنامه‌ها می‌رساند. این موارد واقعی است. این مقاله هم در آخرین لحظات وارد برنامه کاری روزنامه اطلاعات شده است. حالا باید برویم سراغ سبک نگارش مقاله بسیاری از افراد مانند داریوش همایون می‌گویند ما این مقاله را نوشتیم. اما آنچه به نظر می‌رسد این است که ما باید این مقاله را هم در چارچوب سیاست سازمان امنیت کشور(ساواک) دید. چرا که ساواک می‌خواست شخصیت رهبری انقلاب یعنی امام خمینی را خدشه دار کند و با نگاشتن این مقاله می‌خواست شرایط اجتماعی جامعه را بسنجد.

این آغاز حرکتی برای خدشه دار کردن شخصیت امام(ره) بود. هیچ شکی در این مسئله نیست که شاه قطعاً از قضیه باخبر بوده و من به شما اطمینان می‌دهم که آموزگار بی خبر بوده است. چرا که آموزگار در دولت خود به دنبال آرامش است و دیوانه نشده که به یکباره سنگی در حوض بیاندازد. به نظرمن این مقاله از نظر شکلی و مفهومی نمی‌توانست زیر نظر جمشید آموزگار باشد و وی آن را در روزنامه خوانده است. حالا این که این مسئله تقصیر هویدا بوده یا نه باید در تاریخ مشخص شود به نظر من حتی هویدا هم در سطحی نبوده که در مورد این مسئله تصمیم‌گیری کند. این مقاله زیر نظر دربار بوده و یک نویسنده ناشناس ساواک از مجموعه گزارشات ساواک چیزهایی را سرهم کرده و در روزنامه اطلاعات نوشته است.

من شنیده‌ام که نامه حاوی مقاله پاکت دربار را داشته است به نظرتان چرا باید شاه چنین حماقتی بکند؟

به نظر من چرا نباید این کار را بکند. وقتی در این طرف قضیه خانواده سلطنت را مورد هجمه قرار می‌دهند و انقلابیون به وسیله رسانه‌های سنتی خود مانند مسجد و منبر در حال متوجه کردن انتقاداتی به شخص شاه و خانواده وی هستند. خوب شما ببینید این طرف هم رسانه رسمی کشور را در اختیار دارد. شاه هم می‌خواهد به نحوی و به صورت ناحق رهبری انقلاب را خدشه دار کند و یکسری اتهامات بی‌پایه را به شخص شاه بزند. مثلاً این داستان آتش سوزی سینما رکس آبادان که این همه از مردم را کشتند. رژیم پهلوی به وسیله این واقعه جنوب کشور را از دست داد. ولی چرا این کار را کردند؟ ببینید وقتی کسی این کار را می کند مقاله هم چاپ می‌کند. البته شما می دانید که باید بر اساس سند صحبت کرد.

ولی این که شما می‌گویید پاکت برای دربار بوده بسیار مهم است البته این را نیز به خاطر داشته باشید که در آن زمان هویدا وزیر دربار بوده است. این هم باید در ذهنتان باشد.اما آقای پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه که کتاب خاطرات وی است چیزی در این مورد نگفته است.

آقای دکتر من احساس می‌کنم که آقای پرویز ثابتی در این کتاب از فنون ضد بازجویی استفاده می‌کند. یعنی وقتی آقای قانعی فرد با وی صحبت می‌کند آقای ثابتی برخی از موارد را به راحتی رد نموده و از پاسخ امتناع می‌نماید و در حقیقت به نوعی از فنون ضد بازجویی بهره می برد تا رد خود را گم کند و به برخی از موارد پاسخ درستی نمی‌دهد.

 ببینید یک جاسوس همیشه جاسوس است. شما پس از انقلاب به یکباره رد پرویز ثابتی را در رژیم صهیونیستی گم می‌کنید. گفته می‌شود که وی در حال آموزش دادن فنون جاسوسی و ضد جاسوسی است. من همیشه شنیده‌ام که یک جاسوس همیشه جاسوس است.

به عنوان سؤال آخر می‌خواهم بدانم چرا در بین این همه شخصیت سیاسی دوره پهلوی دوم قریب به اتفاق آنها کاسه کوزه ها را بر سر آموزگار شکستند. می‌توانستند کسانی مانند شریف امامی یا ازهاری را مقصر بدانند. مواردی از این قبیل هم بوده است حتی می‌توانند پرویز ثابتی را هم مطرح کنند. اما من سؤالم این است که چرا اغلب سیاسیون بازمانده از عصر پهلوی دوم جمشید آموزگار را مقصر می‌دانند؟

 بنابر یک شایعه تاریخی که شاید آن را کمتر کسی گفته باشد. آن زمان یک شایعه تاریخی راه افتاد که آقای آموزگار به اوقاف دستور داده که حقوق روحانیون را قطع کنند. من راجع به این قضیه تحقیق کردم و مطلب نادرستی است. اما این شایعه در مورد آموزگار وجود داشته است و درباریان که تا نوک بینی خود را بیشتر نمی‌دیدند تصور می‌کردند که اعتراض روحانیون به خاطر قطع شدن حقوق آنها است و اگر مثلاً مانند زمان هویدا به روحانیون درباری حقوق می‌رسید اینها وسط خیابان نمی آمدند.

لذا اینها به آموزگار فحش می‌دادند. تصور درباریان زمان شاه بسیار محدود بود به حدی که نمی‌توانستند پشت دیوارهای کاخ را ببینند. خود شاه تا اواخر فکر می‌کرد که حزب توده در حال انقلاب کردن در درون کشور است. و در راهپیمایی تاسوعا در حالی که با بالگرد به بالا و پایین می‌رود می‌فهمد که در کشور انقلاب شده است. خوب درباریانی مانند شاپور غلامرضا، اشرف و فرح پهلوی هم عقلشان تا نوک بینی شان است. اینها فکر می‌کردند که چون آموزگار براساس آن شایعه حقوق روحانیون را قطع کرده برای همین در کشور انقلاب شده است.

 مسئله اینجا است که روحانیت سنتی و مردمی در جامعه قریب به اتفاقشان اوقاف را تحریم کرده بودند. با این حساب باید گفت سران رژیم شاه به حدی از مسائل حوزه علمیه بی اطلاع بودند که اطلاعی از این مطلب نداشتند.

بله آنها بی‌اطلاع بودند و حوزه علمیه را نمی‌شناختند و تصور می‌کردند که کل روحانیت آن امام جمعه‌ای است که دست شاه را می‌بوسد. حتی من به گمانم در خاطرات شاهپور غلامرضا بود که خواندم  که می‌گفت:«چرا آموزگار به اینها پول بیشتری نداده است.» دلیل دیگری که این مسئله دارد این است که آموزگار از معدود شخصیتهایی بود که وقتی پایش را بیرون کشور گذاشت. مانند بقیه هیاهو نکرد و دولت در تبعید راه نیانداخت و مانند امثال اویسی و... اقدامات سیاسی انجام نداد. بلکه در بانک جهانی رفت و مشاور شرکت تگزاس اویل شد و تا آخر عمرش این کار را ادامه داد. یک آقایی به اسم سیاوش آذری هست که خبرنگار روزنامه کیهان قبل از انقلاب بود وی خیلی به آقای جمشید آموزگار نزدیک بود. آموزگار حتی وقتی با وی صحبت می‌کند فقط کمی از هویدا گلایه می‌کند و هیچ حرف و سخنی در خصوص دیگران نمی‌زند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پریناز ایزدی ۱۳:۴۰ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۱
    0 0
    مطلب بسیار خوب وتاربخی بود با تشکر از همه دست اندرکاران درباره پرویز ثابتی کاملا درست بود