گویی همین دیروز بود که در آن تلویزیون کوچک سیاه و سفید، «ناخدا خورشید» او را میدیدیم و با آن دیالوگهای جاندار جان میگرفتیم که «مو نمیدونُم قانونه کی نوشته، اما میدونُم هیچ جای دنیا، هیچ قانونی نی که آدمیزاد گشنه بخواد... تا وقتی زن و بچه خواجهماجد تو این ولایت نون میخورن، زن و بچه مو هم باید بخورن». حالا، خالق «ای ایران» و «کاغذ بیخط» و آقای مؤلف سینمای ایران، برای مخاطب خود با همان یک جمله آشنای خبری، دار فانی را وداع میگوید! و البته که بازگشت همه به سوی او است؛ اما تقوایی، به عنوان یکی از پیشگامان موج نو سینمای ایران، چیزی فراتر از آثارش، از خود برجا گذاشت.مرحوم تقوایی را که بازهای از ۲۲ تیر ۱۳۲۰ تا ۲۲ مهر ۱۴۰۴ را در این گیتی و بر بستر ایران عزیز سپری کرد، باید بنیانگذار سبک ایراندوستی در میان آنچه سینمای روشنفکری خوانده میشود، دانست. به زحمت میتوان یک پلان یا یک نمای جزئی در آثار او یافت که مادر را، میهن را به زخم نیش و کنایهای آزرده باشد؛ امری که در جریان سینمای روشنفکری ایران، به ویژه پس از انقلاب اسلامی، به رویهای مرسوم و حتی یک عمل آیینی برای ارضای روحی – روانی خودباختگان فرهنگی، و البته دستاویزی برای جلب حمایت و لبخند کارفرمایان غربی بدل شده و تا همین امروز هم ادامه دارد.
«آقای سرودی» فیلم «ای ایران» را ببینید؛ هنرمندی که اگرچه روز و روزگار را بر وفق مراد خود نمیبیند اما دردمندانه میماند و کودکانی را آموزش میدهد که از نگاه او، امیدهای فردای بهتر هستند. او خود تقوایی است در منظومه فکریای که برای خود ساخته بود؛ هنرمندی که گلایه، کم نداشت اما ماند و برای ایران عزیز، هنرمندی کرد.
سخت است ناصر تقوایی شدن! اینکه سانسور بشوی، انکار بشوی یا حتی با یک تصمیم شخصی، کمکاری را انتخاب کنی، اما مرزی هر چند باریک و شکننده، بین گلایهمند بودن و پشت کردن به مادر، قائل باشی.
تقوایی، تقوای ایران داشت که اگر این نمیبود، ویترین افتخاراتش از نخل و خرس و آن بت زرین دست به سینه کذایی، نباید خالی میماند. البته که او را نمیتوان با هیچ چسبی به گفتمان سیاسی- فرهنگی غالب (که نویسنده این سطور هم به آن تعلق دارد) چسباند، همان گونه که کمترین شباهتی میان او و جریان مبتذل شبهروشنفکری غربزده نیز پیدا نمیشود.
برای اهالی معاصر هنر و سینمای ایران، شاید بهترین پیشنهاد این است که در دوره جایزهبگیران دورهگرد بیوطن؛ شما ناصر تقوایی باشید و ناصر تقوایی بمانید. اما برای متولیان فرهنگ، حرفمان باید حرف دیگری باشد؛ آن هم اینکه نام و نمود ناصر تقوایی، یادآور این واقعیت است که از ابتدا هم قرار نبود تقوایی و بیضایی و مانند آنها، مثلاً سلحشور، حاتمیکیا و... باشند (که ایشان نیز بزرگاند و بسیار شایسته احترام) چه نیکو است که در اثر درستاندیشی متعهدانه و دوری از تنگنظریها، سینمای ایران، باز هم نامها و آثار بزرگی را بر سردر پردیسها ببیند که مخاطبی مثل من، بیست و چند سال پس از تماشای یک فیلم سیاه و سفید اقتباسی، در ابعاد ۱۴ اینچی، هنوز نام نویسنده و کارگردان آن را به خوبی به خاطر داشته باشد!
بدرود آقای مؤلف سینمای ایران؛ بدرود آقای تقوایی. شما ایران را دوست داشتید و ایران، شما را دوست داشت.
۲۳ مهر ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۵
کد خبر: ۷۹۳۰۲۲
گویی همین دیروز بود که در آن تلویزیون کوچک سیاه و سفید، «ناخدا خورشید» او را میدیدیم و با آن دیالوگهای جاندار جان میگرفتیم که «مو نمیدونُم قانونه کی نوشته، اما میدونُم هیچ جای دنیا، هیچ قانونی نی که آدمیزاد گشنه بخواد....
زمان مطالعه: ۲ دقیقه




نظر شما